گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

اصل ناپیدا و عکسی در میان افکنده‌ای

کیمیا پنهان و غوغا در جهان افکنده‌ای

گل شُدَت آیینه‌دارِ رنگ و بو در بوستان

سوز از آن در عندلیب نغمه‌خوان افکنده‌ای

بر ظهورت متفق قومی شده زاهل یقین

قوم دیگر را به خفیه در گمان افکنده‌ای

تا کنم حل بر حکیمان نقطه موهوم را

گفت‌وگویی از دهانت در میان افکنده‌ای

تا کشم در رشته توصیف توحید تو را

لؤلؤ منظوم از آنم در دهان افکنده‌ای

شمه‌ای از وصف رخسار تو نتوانم نگاشت

گرچه استعدا در کلک و بیان افکنده‌ای

بر زبان کس نمی‌گنجد چون اوصاف تو

زآن سبب نام علی را بر زبان افکنده‌ای

از پی تمییز قلب صاف در بازار کون

این محک را در میان بر امتحان افکنده‌ای

ای طبیب درد عیسی ای علی مرتضی

رحم کن آشفته را کِش ناتوان افکنده‌ای