آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۷

عید است و ساقی با قدح سرمست و خمار آمده

می خورده و سرخوش شده در شهر و بازار آمده

زاهد بیاور سبحه را زنار بستان در عوض

کان مغبچه در بتکده با زلف و زنار آمده

جمشید فرخ کوکبه در بزم گردون هر شبه

خوردی می از این مشربه اینک پدیدار آمده

افراشت زلفش رایتی از کفر دارد آیتی

ای بت پرستان همتی کاین بت زفرخار آمده

من آزمودم بارها می میبرد آزارها

گلنار بس رخسارها زین آب گلنار آمده

زآن باده منصور دم بر ریشه من صور دم

تا خیز از خواب عدم سر بر سردار آمده

بگشا در میخانه را گردش بده پیمانه را

از سر بنه افسانه را کاین عید خمار آمده

آن قامت چالاک بین آن روی آتشناک بین

آن لعل چون ضحاک بین با زلف چون مار آمده

از زلف مشکین سلسله پرنافه شد این مرحله

مشک است بار قافله از چین وتاتار آمده

ای عاقلان تدبیر کو دیوانه زنجیر کو

آن ماه با روی نکو چهره پری وار آمده