خواهد دگر به دامگهی بال بستهای
مرغ قفس شکستهای از دام جَستهای
صیاد کیست تا نگذارد ز هستیش
غیر از سر بریده و بال شکستهای
صیدی ستاده باز که بندد گلوی جان
در گردنش هنوز کمند گسستهای
کو جرگهای که باز نماند نشان از او
جز جان زخم خوردهٔ خونابه بستهای
قیدیست قیدِ عشق که ذوقش کسی که یافت
هرگز طلب نکرد دل باز رستهای
عشرت در آن سر است که آید برون از او
هر بامداد چهره به خونابه شستهای
وحشی خموش باش که آتش زبان نشد
الا دلی چو شعله بر آتش نشستهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات و تجربیات عاشقانه اشاره دارد. شاعر از حالتی صحبت میکند که مانند پرندهای شکسته بال از قفس فرار کرده، اما همچنان در درد و رنج گرفتار است. او از صیادی سخن میگوید که نمیگذارد آزاد باشد و به زندگیاش ادامه دهد. عشق به نوعی قید و بندی است که هر کسی نمیتواند از آن آزاد شود. شاعر احساس میکند که برای رسیدن به خوشی واقعی، باید از رنجهای موجود رها شود و به عبارتی عشق حقیقی تنها در زمانی به دست میآید که از زخمها و دردها عبور کنیم. در نهایت، او از دلهای آتشین یاد میکند که در مواجهه با عشق دچار هیجان و التهاب هستند.
هوش مصنوعی: شما بار دیگر به جایی میرسید که به پرواز درآمدهاید، همانند مرغی که از قفس رها شده و آزاد است.
هوش مصنوعی: صیاد کیست که اجازه دهد جز سر بریده و بال شکسته از وجودش چیزی باقی بماند؟
هوش مصنوعی: یک پرنده شکاری نشسته و در حال تلاش برای شکار است؛ در حالی که هنوز هم دامی که به دور گردن طعمهاش افتاده، تمام نشده و هنوز آن را نگرفته است.
هوش مصنوعی: آیا کسی را میشناسی که از او جز نشانهای از جان زخمخورده و دردناک باقی نمانده باشد؟
هوش مصنوعی: عشق یک زنجیر خاصی است که اگر کسی طعم آن را بچشد، دیگر هیچ چیز دیگری را نخواهد خواست و از آنچه که دارد راضی میشود.
هوش مصنوعی: زندگی خوش و لذتبخش در جایی است که هر روز صبح، با دلی پاک و قلبی شاد، شروع میشود و انسان از غم و اندوه دور باشد.
هوش مصنوعی: خاموش باش وحشی، زیرا زبان تو مانند آتش نمیسوزاند مگر اینکه دل تو به اندازه شعلهای که بر آتش نشسته، مشتاق و دلتنگ باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای یار بیوفا که ز ما برشکستهای
پیوند مهر و عِقد محبت گسستهای
ضایع مکن حقوقِ مودّت به هیچ حال
گر خود همه دمیست که با ما نشستهای
ما از تو خستهایم و شکایت نمیکنیم
[...]
یارب! تو دوش با که به شادی نشستهای؟
کامروز بیغم از در ما باز جستهای
از روی عشوه بند قبا را گشاده باز
وز راه شیوه طرف کله بر شکستهای
سیم از میان ببرده و در کیسه ریخته
[...]
ای آن که دل به ابروی پیوسته بستهای
غافل مشو که در ته طاق شکستهای
ای زلف یار این قدر از ما کناره چیست؟
ما دلشکستهایم و تو هم دلشکستهای
امروز از نگاه تو دل آب میشود
[...]
دارم دلی به مهر بتان عهد بستهای
چون رنگ عاشقان به نگاهی شکستهای
از خود طمع بریدهتر از رنگ رفتهای
دندان به خون فشردهتر از زخمِ بستهای
افتادهای ز گریه چو زخم فسردهای
[...]
از گلشن زمانه چه گلدسته بستهای
رام که میشوی ز خیال که جستهای
گل بیتکلفانه به سر میتوان زدن
انگار کن که طرف کلاهی شکستهای
رعناتر از بهاری و رنگینتر از گلی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.