ای زلف پرشکن تو سراپا شکستهای
گویا ز بار خاطر عشاق خستهای
عاشق نهای چیست سرافکندهای به پیش
دیوانه نیستی و سلاسل گسستهای
مجنون نهای برای چه حیران و والهای
هندو نهای ز چیست بر آتش نشستهای
چون شاخ پر ثمر متمایل ز هر طرف
از بس که سر به حلقه فتراک بستهای
آیا به قصد کیست نگاهت که کرده راست
هرسو روان ز طره طرار دستهای
آشفته دل به حلقه خطش اسیر ماند
زلفش در این گمان که تو از بند جستهای
در مدحت علی زبانت چو عجز داشت
ای خامه زآن سبب سر خود را شکستهای