گنجور

 
۱
۲
۳
۱۰
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

تا شفیع خویش کردم صاحب معراج را

سر به استغنا برآوردم دل محتاج را

من مرید همّت پیری که از افتادگی

پایه‌ها افزود بر بالای هم معراج را

خاک فقرم مسند است و داغ عشقم افسر است

[...]

۸ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

خاک شد تا در ره او جسم غم پرورد ما

نازها بر دیدة افلاک دارد گرد ما

دوستداران را به مرگ خویش راضی کرده‌ایم

عاقبت درمان درد عالمی شد درد ما

یار بی‌پروا و یاران بی‌وفا، طالع زبون

[...]

۱۱ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

گفته‌ای: بیدار باید عاشق دیدار ما

پاس این حرف تو دارد دیدهٔ بیدار ما

رتبة افتادگی را خوش به بالا برده‌ایم

سایه بر بالای خود می‌افکند دیوار ما

دوستان مرهم‌گذار و دشمنان الماس‌ریز

[...]

۹ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

مشق شوخی می‌‌کند طفلی به قصد جان ما

باده‌ای در غوره دارد ساقی دوران ما

شوخی حسن ترا نازم که در هجران و وصل

جلوه از هم نگسلد در دیدة حیران ما

گرچه ما خون می‌خوریم اما ز گردون ایمنیم

[...]

۱۶ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

تا تو افکندی به دولت سایه بر گلزارها

بلبلان را در ترنّم سوده شد منقارها

من چو بلبل نغمه‌سنج گلشن کویی که هست

آفتاب آنجا گلِ خار سر دیوارها

نقد جان بر کف چه می‌کردند دلالان مصر

[...]

۹ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

نفی قیل و قال کم کن ای که خواهی حال‌ها

حال‌ها مغزست و بر وی پرده قیل و قال‌ها

گلبن برهان بهار طرفه‌ای دارد ز پیش

باش تا گل‌ها دمد از خار استدلال‌ها

تا جمال خویش بینی دل ز هر نقشی بشوی

[...]

۹ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

یک جهان بر هم زدم کز جمله بگزیدم ترا

من چه می‌کردم به عالم گر نمی‌دیدم ترا

با همه مشکل‌پسندی‌های طبع نازکم

حیرتی دارم که چون آسان پسندیدم ترا!

یک بساط دهر شد زیر و زبر در انتخاب

[...]

۵ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

پنجه می‌بازد خرد آن دست چوگان‌باز را

دست می‌بوسد هنر آن شست تیرانداز را

مرکبش را مست نازی گفته‌ام کز هر خرام

در جلو می‌افکند چابک‌وشان ناز را

بلهوس را رام با خود کرد پُر بی‌عزّتی‌ست

[...]

۷ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

تا ز دمسردان نگه دارم چراغ خویش را

چون فلک شب واکنم دکان داغ خویش را

منّتی نه از بهاران بود و نه از چشمه‌سار

ما به آب دیده پروردیم باغ خویش را

با جنون نارسا نتوان ز عقل ایمن نشست

[...]

۵ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

سایه زلفت به سر شمشاد سازد شانه را

سبز در آتش کند اقبال خالت دانه را

مستیم چون بوی گل پنهان نمی‌ماند به کس

من که بر سر همچو شاخ گل زدم پیمانه را

حال ما از ما چه می‌پرسی که پامال توییم

[...]

۹ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

گر نهان سازم غم عشقت چه سازم ناله را

تب اگر پوشیده ماند چون کنم تب خاله را

دست افشاندی ز گلشن ریختی اوراق گل

روی گرداندی ز صحرا داغ کردی لاله را

یک گل از زخم خدنگت تازه بر من نشکفد

[...]

۷ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

این قدر آب هوس بستن به جوی دل چرا

می‌کنی ای دانه استعداد را باطل چرا

دل ازین منزل به جای زاد بردار و برو

کار آسانست بر خود می‌کنی مشکل چرا

چون دلم خون کرد منع گریه از یاری نبود

[...]

۱۳ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

بی‌تپش آرام کی باشد دل زار مرا

ذوق جستن زنده دارد نبض بیمار مرا

من کجا و این‌قدر تاب تزلزل‌های عشق

عطسة گل می‌کند اشفته دستار مرا

شکوة نازکدلان از برگ گل نازک‌ترست

[...]

۹ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

باز دارد عشق در آغوش بیهوشی مرا

غم مهیّا می‌کند اسباب مدهوشی مرا

با زبان بی‌زبانی می‌کنم تقریر شوق

کرده ذوق گفتگو سرگرم خاموشی مرا

مدّتی شد تا ز معراج قبول افکنده است

[...]

۵ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

دل به زلفش می‌کشد آشفته سامانی مرا

می‌:ند تکلیف هندستان پریشانی مرا

رتبة لیلی چو دادش حسن دانستم که عشق

همچو مجنون می‌کند آخر بیابانی مرا

شسته‌ام تا دفتر تعلیم را آسوده‌ام

[...]

۱۲ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

عُجْب در مستی ندارد هیچ فرقی با شراب

من نمی‌دانم چرا بدنام شد تنها شراب!

رندی و چندین رعونت شیخی و صدگونه عیب

چون شود هشیار کس! اینجا شراب آنجا شراب

بیخودی جاوید باید، عمر دنیا کوتهست

[...]

۵ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

جان فدا کردم که تا شد وصل او یک دم نصیب

عمر جاویدست می‌گردد کسی را کم نصیب

تیشة غمّاز راز کوهکن را فاش کرد

حسن رسوا گشت چون شد عشق را محرم نصیب

عشرت این گلستان وقف که شد یارب که شد

[...]

۴ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

زلف را با تیره‌بختی شد رخ جانان نصیب

پُر عجب نبود که کافر را شود ایمان نصیب

بر در دارالشفای یأس رو تا بنگری

داغ را مرهم دچا رو درد را درمان نصیب

شکر طالع، ما چه می‌کردیم در گلزار وصل

[...]

۸ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

گر برین قامت فزاید جلوة آن دلفریب

بر سر بازار محشر وعدة ما و شکیب

من کیم مرغی که بهر نغمه در بندش کنند

از پریدن ناامید از سر بریدن بی‌نصیب

هر که را دردیست از دست طبیب آید علاج

[...]

۵ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

غنچه را از حسرت لعل تو دل در بر بسوخت

رشک یاقوت لبت خون در رگ گوهر بسوخت

حسرت بزم تو خورشید فلک را داغ کرد

پرتو شمع تو این پروانه را هم پر بسوخت

بسکه با یاد لبت لب‌های خود را می‌مکید

[...]

۷ بیت
فیاض لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۱۰
 
تعداد کل نتایج: ۱۹۰