گنجور

 
فیاض لاهیجی

پنجه می‌بازد خرد آن دست چوگان‌باز را

دست می‌بوسد هنر آن شست تیرانداز را

مرکبش را مست نازی گفته‌ام کز هر خرام

در جلو می‌افکند چابک‌وشان ناز را

بلهوس را رام با خود کرد پُر بی‌عزّتی‌ست

گر نیاویزد به یک سو طرّهٔ طنّاز را

سحر و معجز را به یک دست آن پری می‌پرورد

می‌کشد در چشم جادو سرمهٔ اعجاز را

در هوای دام زلفش بال بر هم می‌زنم

من که عمری در قفس پرورده‌ام پرواز را

می‌رساند خویشتن را پیش شاهین شکار

برکشد چون در شکار آواز طبل باز را

گو‌ش‌ها خامست فیّاض اینقدر فریاد چیست

اندکی برکش ازین آهسته‌تر آواز را

 
 
 
وحشی بافقی

نرخ بالا کن متاع غمزهٔ غماز را

شیوه را بشناس قیمت، قدر مشکن ناز را

پیش تو من کم ز اغیارم و گرنه فرق هست

مردم بی‌امتیاز و عاشق ممتاز را

صید بندانت مبادا طعن نادانی زنند

[...]

صائب تبریزی

شد غرورِ حسن از خط بیش آن طناز را

بوی این ریحان گران‌تر کرد خوابِ ناز را

انتظارِ صید دارد زاهدان را گوشه‌گیر

نیست از سیری، ز دنیا چشم‌بستن باز را

در هوای رستگاری نیست بال‌افشانیم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
طغرای مشهدی

بس که شد مرغ نگاهم بی گل رویت ضعیف

برنمی تابد ز سستی تهمت پرواز را

ساقیا ته جرعه ای در کاسه طنبور کن

تا کند از پرده بیرون نغمه های راز را

خالد نقشبندی

حادیا خیز و بلند آهنگ کن آواز را

آر در رقص از نوای جانفزا جمّاز را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه