گنجور

 
فیاض لاهیجی

سایه زلفت به سر شمشاد سازد شانه را

سبز در آتش کند اقبال خالت دانه را

مستیم چون بوی گل پنهان نمی‌ماند به کس

من که بر سر همچو شاخ گل زدم پیمانه را

حال ما از ما چه می‌پرسی که پامال توییم

سیل داند سرگذشتی هست اگر ویرانه را

وضع دنیا گرنه با انجام باشد غم مدار

خاصه از بهر خرابی ساختند این خانه را

چارة غم در محبّت تن به غم دردانست

سوختن آبی بر آتش می‌زند پروانه را

تا به راه افتادم از بیراه شوقم مانده شد

جاده کی زنجیر بر پا می‌نهد دیوانه را

عیش دنیا عاقلان را سخت غافل کرده است

از برای خواب پیدا کرده‌اند افسانه را

گم نخواهد گشت در خاک این گرامی تخم پاک

سبز خواهد کرد دهقان عاقبت این دانه را

در میان کفر و دین بیگانگی فیّاض چیست؟

صلح باید داد با هم کعبه و بتخانه را

 
 
 
وطواط

ای هوای تو شده مقصود هر فرزانه را

چرخ با مهر تو خویشی داده هر بیگانه را

صورتی شاهانه داری ، سیرتی در خورد آن

سیرت شاهانه باید صورت شاهانه را

نکته ای ز الفاظ تو ابکم کند گوینده را

[...]

امیرخسرو دهلوی

باز دل گم گشت در کویت من دیوانه را

از کجا کردم نگاه آن شکل قلاشانه را

گاه گاه، ای باد، کانجاهات می افتد گذر

ز آشنایان کهن یادی ده آن بیگانه را

هر شب از هر سوی در می آیدم در دل خیال

[...]

سلمان ساوجی

محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را

غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را

بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را

این قدر تمیز هست، آخر من دیوانه را

گو چو بنیادم می و معشوق ویران کرده‌اند

[...]

ناصر بخارایی

می‌کشد عشق تو سوی خود دل دیوانه را

هست سوزی کو به شمعی می‌کشد پروانه را

سیل چشمم رفت و ویران کرد بنیاد دلم

چون ز درد و غم نگه دارم من این ویرانه را

میل خالت دارم و اندیشه‌ام از زلف توست

[...]

جامی

رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را

دزد آری بهر کالا می شکافد خانه را

تخم مهر خال او در دل میفکن ای رقیب

بیش ازین ضایع مکن در سنگ خارا دانه را

خیز گو مشاطه کاندر زلف مشکینت نماند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه