گنجور

 
فیاض لاهیجی

مشق شوخی می‌‌کند طفلی به قصد جان ما

باده‌ای در غوره دارد ساقی دوران ما

شوخی حسن ترا نازم که در هجران و وصل

جلوه از هم نگسلد در دیدة حیران ما

گرچه ما خون می‌خوریم اما ز گردون ایمنیم

عشق ما شد هم بلا و هم بلاگردان ما

در برون آسمان بهتر که جایی خوش کنیم

شورش سیل فنا ره کرد در ایوان ما

ما ز دلگیری چه می‌کردیم در دیر وجود

گر عدم را ره نمی‌دادند در بنیان ما؟

عمرها شد تا رگ خواهش گشودیم و هنوز

خون حسرت‌های فاسد جوشد از شریان ما

ما قبای هستی خود واژگون پوشیده‌ایم

ابره‌اش مضمون ما و آستر عنوان ما

یوسف کنعان عقلیم و زلیخا نفس شوم

چاه ما دنیا و ابنای زمان اخوان ما

نوبت پرسش نمی‌افتد به دست هیچ‌کس

در قیامت داور ما گر کند دیوان ما

زین خجالت‌ها که ما را از گناهان حاصل است

زهد زاهد را نیارد در نظر عصیان ما

عهد ما از بی‌وفایی‌ها نگردد رخنه‌دار

کرده با ایمان ما هم‌طینتی پیمان ما

وه که ما چشم قبول از عشق داریم و هنوز

پر نکرد از خام‌سوزی رنگ کفر ایمان ما

غرق نافرمانییم و طرفه‌تر این کز کرم

می‌برد فرمانروای ما همان فرمان ما

هست خط تیره‌رو در مصحف روی بتان

در بیان تیره‌روزی آیه‌ای در شان ما

ما کجا و طالع صید مراد دل کجا

همسری با آسمان! کی گنجد این در شان ما؟

تا به کی فیّاض بر ما ظلم و بیداد فراق

گو رعیت‌پروری بهتر کند سلطان ما

 
 
 
مولانا

از پی شمس حق و دین دیده گریان ما

از پی آن آفتابست اشک چون باران ما

کشتی آن نوح کی بینیم هنگام وصال

چونک هستی‌ها نماند از پی طوفان ما

جسم ما پنهان شود در بحر باد اوصاف خویش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
امیرخسرو دهلوی

گنج عشق تو نهان شد در دل ویران ما

می زند زان شعله دایم آتشی در جان ما

ای طبیب از ما گذر، درمان درد ما مجوی

تا کند جانان ما از لطف خود درمان ما

یوسف عهد خودی تو، ای صنم با این جمال

[...]

سلمان ساوجی

بی‌گل رویت ندارد، رونقی بستان ما

بی حضورت، هیچ نوری نیست، در ایوان ما

گر بسامان سر کویش رسی ای باد صبح

عرضه داری شرح حال بی سرو سامان ما

در دل ما، خار غم بشکست و در دل غم، بماند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
ناصر بخارایی

عاقبت رحمی کند بر درد ما، درمان ما

بندگان خویش را یاد آورد سلطان ما

گر نخواهد بود وصل یار ما اندر بهشت

لاجرم باغ جنان خواهد شدن زندان ما

تو ز وصل خویشتن هرگز نیفتادی جدا

[...]

جهان ملک خاتون

دردمندم از لب لعلت بده درمان ما

کز رخ چون خورفکندی آتشی در جان ما

در دلم دردیست درمانش نمی دانم ز وصل

خود نمی آید به سر این درد بی درمان ما

خلق گویندم تو را بودی سر و سامان چه شد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه