گنجور

حاشیه‌ها

سعمن در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۱۹ در پاسخ به Mahmood Shams دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۶:

درود بر شما 

 به قول فردوسی عزیز  به بعضی از این اشخاص که نه ناظمند  و نه شاعر باید گفت :

سخن چون بدین گونه بایدت گفت/مگوی و مکن رنج با تنت

جفت

دکتر محمدحسین بهاری در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۱۹ در پاسخ به ناشناس دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:

 

هرچه کردیم نشد بگذریم بی‌پاسخی:

عزیز، معناکردن شعر به معنی کننده برمی‌گردد نه به شاعر. اما برخی واضحات و مبرهنات وجود دارد که نمی‌شود و نباید معنای به رای کنیم. این بیت اشاره به مذهب حضرت حافظ و البته بیشتر مردمان ایران در سده هشتم دارد، به این شرح:

حافظ نیز مانند بیشتر مردمان، مسلمان شافعی است. در مذهب شافعی، برخلاف دیگر مذاهب، خمرنوشیدن یا همان شراب‌خواری حرام نیست. بر اساس حدیثی از حنبل، شافعیون بر این اعتقادند که اگر هر مسکری به ویژه شراب انگور را بجوشانند به حدی که دو سوم آن تبخیر شود، یک سوم باقیمانده پاک و مباح است. از این رو به استناد همان حدیث شراب را تثلیث یا سه/یکی می‌کنند و می‌نوشند. اما در همه‌ی ایام سال مباح است و در ماه مبارک دمضان مکروه.

لذا تا پیش از شیعه شدن ایرانیان در اواخر سده دهم و روی کار آمدن خاندان شیعی مذهبی صفویان، مسلمانان ایران‌زمین نیز در همه ایام سال شراب سه/یکی می‌نوشیده‌اند و چون در رمضان مکروه می‌دانسته‌اند در شعبان قدر می‌دانسته و شاید به افراط می‌نوشیده‌اند. و در روز عید فطر، اکثرا پس از یکماه دوری از شرب‌خمر به سبب کراهت، با نوشیدن شراب فطر می‌کرده‌اند و در روز عید فطر از یکدیگر با شراب پذیرایی می‌کرده‌اند.

حافظ چندین و چندبار این مطلب را به صراحت بیان کرده‌است.

روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست

می ز خُم‌خانه به‌جوش آمد و می‌باید خواست

زان می عشق کز او پخته شود هر خامی

گرچه ماه رمضان است بیاور جامی

بهار می‌گذرد دادگسترا دریاب

که رفت موسم و حافظ هنوز مِی نچشید

ساقی بیار باده که ماه صیام رفت

در ده قدح که موسم ناموس و نام رفت

اگر به بادهٔ مُشکین دلم کشد شاید

که بویِ خیر ز زهدِ ریا نمی‌آید

چمن خوش است و هوا دلکَش است و مِی بی‌غَش

کنون به جز دلِ خوش هیچ در نمی‌باید.

البته این سخنان برگرفته از کتاب

تاریخ مذاهب در ایران است، سخن مهم‌تر یک پرسش است که پاسخ آن را باید همه برای خود نگه‌داریم، فقط بی‌اندیشیم:

آیا این بحث که حافظ سنی بوده یا شیعه، کمکی به درک بهتر اشعار ایشان می‌کند؟ و آیا اگر روزی ثابت بشود که او شیعه بوده یا از آن بالاتر، اگر ثابت بشود که او به دین و مذهب دیگری اعتقاد داشته و فقط اسمی مسلمان بوده است، تفاوتی در درک شعر و سخن زیبای او می‌کند؟

آیا اگر ثابت شد که ایشان شیعه بوده یا نه، دیگر معنای انسان‌دوستی و دوری از زهدریایی، و بد دانستن مردم‌آزاری، و بسیاری صفات و افروزه‌های اخلاقی که مورد تاکید او بوده است، تغییر خواهد کرد؟

آیا بهتر نیست حاشیه را رها کنیم و به فرمایش مولای متقیان حضرت امیرالمومنین علی علیه‌السلام گوش جان بدهیم که فرمودند:

به گوینده سخن و دین و ایمانش کاری نداشته باشید، بنیوشید تا چه می‌گوید. سخن درست و راست از کافران هم شنیدنی است و نادرست و گژ از هر گوینده‌ای ناروا و ناشنیدنی.

یاحق

برگ بی برگی در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۹:

دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی

کز عکسِ رویِ او شبِ هجران سر آمدی

ماهی یعنی یک ماه یا شخصی که رخسارش چون ماه زیبا ست و در اینجا استعاره از پیامبر یا امامی ست که نورِ خود را از آن یگانه خورشیدِ عالم گرفته و به جهان بازتاب می دهد، پس حافظ از زبانِ شخصی که خواب نما شده است می فرماید شبِ گذشته در خواب دیدم که چنین ماهی برآمد و در آسمانِ دلم ظاهر شد و چون به آن رخسارِ زیبا نگریستم یار و معشوقِ خود را در آن دیدم چنانچه تو گویی شبِ هجران و فِراق بسر آمده و صبحِ وصال نزدیک است. امروزه نیز می شنویم کسی خواب نما شده یا اصطلاحن امام یا پیامبری ماه روی را در خواب دیده است و مریدان یا اطرافیان که این فیض و فضیلت را در وجودِ خود نمی بینند با حسرت وتحسین آن خواب را نشانهٔ وصال می دانند.

تعبیر رفت یارِ سفر کرده می رسد

ای کاج هر چه زودتر از در در آمدی

 پس مریدان(عوام) خوابم را تعبیر کرده و گفتند که یارِ سفر کرده ام از راه خواهد رسید، ای کاش هرچه زودتر از در می آمد و من به دیدارش نایل می گشتم!. بدونِ تردید منظور معشوقِ الست یا اصلِ زیبا رویِ انسان است که در هنگامِ ورودِ هر انسانی با او پای به این جهان گذاشته است و پس از اوانِ کودکی یا نوجوانی که انسان عشقِ اجسام را در دل قرا می دهد او رختِ سفر بسته و چاره ای جز فِراق و هجران نمی بیند، اما می بینیم که مدعیِ سلوک با دیدنِ چنین خوابی حضور و بازگشتش را سهل و آسان پنداشته و تنها با دیدنِ یک رؤیا دیدار و وصلِ دوباره اش را در دسترس می بیند و دیگران نیز با استناد بر این خواب او را از سالکانِ راه یافته می پندارند.

ذکرش بخیر ساقیِ فرخنده فالِ من

کز در مُدام با قدح و ساغر آمدی

ساقیِ فرخنده فال و سعادتمند استعاره از پیرِ راهنمای معنوی چون مولانا و حافظ و دیگر بزرگان است که با زندگی به یگانگی رسیده اند و پیوسته با قدح یا غزل و ساغرِ ابیات و پیغامهای زندگی بخشِ خود از درآمده و شرابِ عشق و آگاهی را به رایگان در اختیارِ انسانها قرار می دهند، پس حافظ می فرماید یادش بخیر که آن ساقیِ فرخنده فالی که مُدام و پیوسته با ساغر و قدحی در دست از در وارد می شد، او چقدر شبیهِ آن ماهی ست که آن شخصِ مدعی در خواب دیده است اما حافظ در بیداری چنین ماهی را می بیند.

خوش بودی ار به خواب بدیدی دیارِ خویش

تا یادِ صحبتش سویِ ما رهبر آمدی

پس حافظ که بخوبی از یارِ سفر کرده و ساقیانِ ماه روی با خبر است  با طعنه و کنایه می فرماید حال که در خواب همه جیز امکان پذیر است چه خوب می شد اگر او نیز دیار یا موطنِ اصلیِ خود را در خواب می دید، آن جایی که در الست هم صحبت یا همنشینِ آن یارِ سفر کرده بودم که اگر چنین شود یادآوریِ آن همنشینی می تواند راهنمایی بسویِ من باشد تا بتوانم بار دیگر به دیار و جایگاهِ رفیعِ خود و همنشینی با معشوقِ الست برسم. چنانچه می بینیم شخصِ مورد نظر در خواب و خیال‌ های خود بسر می برد و نمی داند که قصه به این سادگی ها نیست،‌ بلکه لازمه‌ی بازگشتِ به دیارِ اصلی و دیدارِ رخسارِ ساقیِ الست قرار گرفتن در طریقتِ دشوارِ عاشقی ست و این بازگشت تنها با کوشش و بهرمندیِ مُدام از ساغر و قدحِ ساقیانِ فرخنده فال امکان پذیر است.

فیضِ ازل به زور و زر ار آمدی به دست

آبِ خضِر نصیبهٔ اسکندر آمدی

مشهور است که اسکندر بدنبالِ آبِ حیات جهان را در نوردید و به تسخیرِ خود در آورد، اما او که در توهماتِ ذهنی خود بود آبی را جستجو می کرد که در این جهان به جاودانگی رسیده و از مرگ بگریزد، در حالیکه منظورِ از آبِ حیاتی که خضر به آن رسید و جاودانه شد همان فیضِ ازل یا رسیدن به دیارِ اصلی و همنشینی با معشوقِ الست است، پس حافظ خواب و خیال‌ های شخصِ مورد نظر را با توهماتِ ذهنیِ اسکندر مقایسه کرده و در ادامه می فرماید خواب که سهل است، زر و زورِ اسکندر نیز نتوانست آبِ جاودانگیِ خضر را نصیبِ او کند، پس اینکه شخصِ مورد نظر واقف به فِراق و جدا افتادن از دیارِ خویش است نکتهٔ مثبتی ست اما تنها با کارِ عاشقی و همتِ والا در وفای به عهدِ الست است که او می تواند به آبِ خضر دست یابد و نه با خواب و خیال یا تصوراتِ ذهنیِ خود.

آن عهد یاد باد که از بام و در مرا

هر دَم پیامِ یار و خطِ دلبری آمد

"آن عهد" اشاره ای ست به عهدِ الست که انسان با پذیرشِ ربوبیتِ خداوند متعهد شد عشقی بجز عشقِ او را در دل قرا ندهد، اما پس از حضور در این جهان اثریتِ قریب به اتفاقِ انسانها عهد را از یاد برده و دلبستهٔ چیزهای مادی و ذهنی شدند، حافظ می فرماید یاد باد چنین عهدی را که چون فراموش شد با هر دلبستگی هر دَم پیغامهای یار یا خداوند از در و دیوار و بام بر من فرود آمد، یعنی با ناکامی از بهرمندیِ چیزهای مادی و ذهنی پیغامی از سوی خداوند آمد تا بدانیم که باید بنا بر عهدِ الست غیر را در دل راه ندهیم، همچنین هر گونه اتفاقِ روز مره ای که بر وفقِ مرادِ نباشد پیامی از سوی آن یار محسوب می شود، خطِ دلبر نیز در اینجا فرمانِ خداوندی ست که پیوسته فرمانِ بازگشت به خود را صادر می کند. درواقع حافظ می‌فرماید آنچه وصال را میسر می کند خواب و خیال نیست بلکه وفای به عهدی ست که در الست انسان با معشوقِ ازل بسته است.

کِی یافتی رقیبِ تو چندین مجالِ ظلم

مظلومی ار شبی به درِ داور آمدی

رقیب در اینجا همان خویشِ تنیده شده بوسیلهٔ ذهن است که با تشویق و ترغیبِ انسان برای قرار دادنِ و جایگزین کردنِ جاذبه های این جهان در دل بجای خداوند در حقِ انسان ظلم می کند، ثروت و مقام و اعتبار های دنیوی،‌ باورها و اعتقادات موروثی، و قرار دادنِ تصویرِ ذهنیِ معشوقِ این جهانی و فرزندان از جملهٔ این جاذبه ها بشمار می روند. حافظ حضورِ شب یا لحظه به لحظه‌ی انسانی که بر او چنین ظلمی می رود بر درگاهِ آن یگانه داورِ هستی را گرفتنِ مجال و فرصتی از رقیب می داند تا از ظلم بر انسان که خویشِ اصلی ست باز ماند.

خامانِ رَه نرفته چه دانند ذوقِ عشق

دریادلی بجوی دلیری سرآمدی

خامانی که در راه و طریقتِ عاشقی وارد نشده اند همان کسانی هستند که گمان می کنند با دیدنِ خوابِ ماهی که برآمده است می توانند به وصالِ معشوق رسیده، به فیضِ ازل و آبِ خضر دست یابند، حافظ می فرماید در چنین خام دستانی ذوقِ عشقی وجود ندارد، پس نباید فریبِ خوابهای وی را خورد، بلکه باید در جستجوی دریا دلی بود که دل و درونش تا بینهایتِ خدا باز و گشوده باشد و دلاوری که سرآمدِ پهلوانان باشد،  زیرا که می دانیم راهِ عشق پر آشوب و خطر است و "هر قطره ای در این بحر صد بحرِ آتشین است" .

آن کو تو را به سنگ دلی کرد رهنمون

ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی 

پس حافظ خطاب به اطرافیان و مریدانِ آن کسی که خواب نما شده است و یقین دارند که او از رستگاران است می فرماید که ای کاش کسی که اینچنین با سنگدلی و بی رحمی تو را به سیاهی و گمراهی سوق داد و راهنمایی کرد در این راهِ خطایِ پر از سنگلاخ پایش به سنگی برخورد می کرد و بر زمین می افتاد تا درسِ عبرتی شده و هر دوی شما بدانید راهی را که می روید بیراهه است. راهِ اصلی و هموارِ عاشقی همان است که بزرگانی چون حافظ و مولانا و دیگر بزرگان می روند.

گر دیگری به شیوهٔ حافظ زدی رقم

مقبولِ طبعِ شاهِ هنر پرور آمدی

از آنجا که " صوفیان جمله حریفان و نظر باز ولی☆ زین میان حافظِ دلسوخته بدنام افتاد" پس هرچه حافظ از عشق بگوید شاهِ هنر پرور! و عوام الناس کژخوانی می کنند و آنرا به امورِ دنیوی و ذهنی تعبیر می کنند، پس اگر "دیگری" اینچنین و به شیوه ای که حافظ از عشقِ حقیقی سخن می گوید تقلید می کرد و سخن می گفت مقبولِ طبعِ شاهِ هنر پرورِ وقت می افتاد و پذیرفته می شد، شاهی که تظاهر به هنر دوستی و هنر پروری می کند اما نمی داند که هنرِ حقیقی عشق ورزی ست و بس. "دیگری" می تواند همان شخصِ مدعی باشد که با بیانِ خواب و خیال های خود برای شاهِ هنر پرور! و عوام آنان را شیفته‌ی خود و کراماتش! کرده است.

 

 

 

ابراهیم ادهم در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۰:

منظور از دو رخ همچو شمع چیه؟

فؤاد محمد شاهدادی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۱۲ دربارهٔ حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۶ - ترکیب بند در مدح و میلاد آخرین ودیعه الهی بقیة الله الاعظم ارواح العالمین له الفدا:

در تکمیل سخنم باید عرض کنم در برهان قاطع وزغ به صورت وزق آمده و فرهنگ سخن نیز این واژه رو علاوه بر وزغ آورده. گرچه در فرهنگ نظام این کار برهان قاطع رو نادرست دانسته. بدین علت پرسیدم که در متن دیوان حاجب وزق نوشته یا وزغ؟ 

فؤاد محمد شاهدادی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۰۸ دربارهٔ حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۶ - ترکیب بند در مدح و میلاد آخرین ودیعه الهی بقیة الله الاعظم ارواح العالمین له الفدا:

درود به همگی. وقت همگی به نیکی. در این شعر، واژه وزق آمده که همان وزغ هست. پرسشم این هست که آیا در دیوان شاعر به همین صورت آمده یا خطای املایی از سوی تایپیست هست؟ خواهش میکنم هر کسی که این پرسش رو میخونه پاسخ بنده رو بده. بسیار سپاسگزارم. اگر هم کسی دیوان حاجب رو به صورت پی دی اف داره سپاسگزار میشم به من همینجا اطلاع بده. با ادب و مهر، شاهدادی 

راهنما_ اریس در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳:

سالک در جریان مراقبه به سطحی می رسد که نور را بر درگاه دل می بیند . آگاه بودن یا جان که حقیقت خویشتن خویش است همچون قمر بر درگاه دل دیده می شود .. در حقیقت این همان نور جان است که از خورشید جانان بر قمر جان افتاده و آنگاه بر پرده دل می افتد و حس و احساس و " من " یا نفس را به حیات می آورد . در اشعار بزرگان ، این نور با چند نام آمده ، صنم ، نگار ، یار ، ترک ، مه ، قمر ، طره طیار و ..... .

این نور دروازه ورود به جانا است . جانا یعنی جریانی از جانها ، رودی از جان ها . باید حضور در لحظه و تمرکز به حد مناسب برسد و دل از زنگار پاک باشد تا نور رویت شود . تمرکز جذبی . حال که نور یا قمر ، مه و ... دیده شد ، باید سالک آنقدر در مقابل آن به مشاهده بنشیند تا جذب جانا شود . حالا حضرت دارند از اشوه گری و ناز بازی آن نور می گوید .کد گشائی اشعار فارسی : 

جان : آگاه بودن .

جانا : رود یا جریانی از جان ها 

جانان : اقیانوس جان ها یا شمس الحق 

تمامی اشعار بزرگان بصورت متحد کدگذاری شده و اکثرا در رابطه با زمانهائی است که به نور رسیده اند اما جذب نمی شوند . 

حضور در لحظه یا لحظه به لحظه ، آگاه بودن از آنچه دانستگی دارم ، می شود می یا شراب یا شراب روحانی . فنِ مشاهده گری موجب می شود تا سالک از سطح هشیاری و هشیار بودن ، به مرحله آگاه بودن در دل وارد بشود و حالت خلسه و خواب آگاهانه پدیدار بشود که از آن به نام مستی یاد شده . 

نمی دانم چرا هیچ مولاناشناس و ..... این فن مراقبه را تجربه نکرده و به انطباق تجربه فن مشاهده گری با اشعار پی نبرده؟!!!

rahnamaaries

#راهنما_اریس 

 

مجید کاظم زاده در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۳:

واقعا زیباست

برگ بی برگی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۰۰ در پاسخ به ستاره نجفیان دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۷:

درود بر شما، دقیقاََ و بوضوح چهار بیتِ نخست در مدحِ احمد آمده است و بیتِ پایانی در بارهٔ شفاعتش تا با عنایتِ آن خسرو درد و غصه‌های فراق پایان پذیرد.

افسانه انصاری در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۵۸ دربارهٔ جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۱:

موسیقی این شعر بی اندازه شگفت انگیز است. 

بیدل، یغمای جندقی، مشتاق اصفهانی و حزین لاهیجی هم این موسیقی را پس از جامی در غزل های خود بکار گرفته اند ولی موسیقی این غزل فرا تر از همه ی آنهاست! 

کامران هیچ در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۳ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸] » رباعی ۱۰۸:

برای خیام نیست 

صبور ادیب زاده در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۴۳ دربارهٔ عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در نعت سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم:

مصراع اول بیت اول یک «ی» بعد از گو می خواهد؛

«ثنائی گوی بر ارباب بینش»

چرا که از لحاظ خوانش و وزنی مشکل پیدا می‌کنه و سکته در خوانش ایجاد میشه لطفاً اصلاح شود

بیت دوم، مصراع دوم، پیغامبر باید شود «پیغمبر»

«گزین و مهتر پیغمبرانست»

در بیت ۲۶ هم اشکال وزنی وجود دارد، در حقیقت باید به این شکل علامت گذاری شود:

«حقیقت وَاصْل دو جهان تو باشی» که در این حالت هم باز مشکل وزنی دارد و روی «دو» به هر حال سکته دارد.

 

 

توکل در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۳۷ در پاسخ به صفا دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - حب الوطن:

همان بیشش درست است . امروز هم زیاد به کار برده میشه که ضامن صلح ، اسلحه و گلوله توپ است یعنی برای صلح و اینکه کسی جرئت نکنه بهت حمله کند باید قدرتمند باشی .یکی از معانی جوهر ، الماس است .ضمنا اصطلاح نیش جوهر چندان قشنگ نمی نماید و از زیبایی بیت می کاهد دریغ که مرحوم بهار چنین بسراید .همچنین در دو بیت بعدی به خصوص در مصراع «مقتدر شو تا ز صاحب قدرتان ایمن شوی » شاعر تأکید میکند که شاهنشاه و مملکت باید قدرتمند باشد تا صلح برقرار باشد کسی جرئت حمله پیدا نکند 

مهات در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:

برای دریافت این سروده باید با زمینه‌ی اندیشار حافظ مهرآئین و «رازهای میترآئی» آشنا بود.

بر دلم گرد ستم‌هاست خدایا مپسند     که مکدر شود آیینه مهرآیینم

 حافظ خود این کلید را  در «سخن پیر مغان» داده است. و ما می‌دانیم

از آن به دیرِ مغانم عزیز می‌دارند   که آتشی که نمیرد همیشه در دلِ ماست

واین همان آتش است که در بند نخست این سروده آمده است.

من که از آتشِ دل چون خُمِ مِی در جوشم      مُهر بر لب زده، خون می‌خورم و خاموشم

 مُهر بر لب زده نشان از رازهای سربه مهرمیترائی است و همه چیز در «عشق » خلاصه می‌شود « مهر»  را تنها در عشق می‌توان دید

از آستانِ پیرِ مغان، سر چرا کشیم؟  دولت در آن سرا و گشایش در آن در است

یک قِصّه بیش نیست غمِ عشق، وین عجب  کز هر زبان که می‌شنوم، نامکرّر است

در آئین مهرهمه باورها و کبش‌ها   پذیرفتنی و افسانه‌هائی از «عشق»  برای رسیدن به «دلدار» می‌باشند.

جنگ هفتاد دوملت همه را عذربنه    چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

 این همان «عشق»  در بند آخر این سروده است  :

گر از این دست زَنَد مُطربِ مجلس رَهِ عشق     شعرِ حافظ بِبَرَد وقتِ سماع از هوشم

این عشق همان است که در روز ازل با پرتو حسن «دلدار» پیداشد و «آدم» و «حوا»  با آن روبروشدند:

در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد            عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت   عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگَهِ راز          دست غیب آمد و بر سینهٔ نامحرم زد

این تماشاگه  راز میترائی  را استادم گیتی نوین بر من برگشود . و به من نشان داد که چرا «آدم» روضه رضوان را از برای «آتش» این «عشق» به دوگندم بفروخت و چرا ناخلف باشم اگرمن به جوئی نفروشم . و به یادداشته باشیم که «ملک جهان» خود در برابر «روضه رضوان» به پشیزی نمی‌ارزد چون :

نقدِ بازارِ جهان بِنگر و آزارِ جهان       گرشما را نه بس این سود و زیان ما را بس

پس به انجام اوست که می‌گوید :

از درِ خویش خدایا به بهشتم مَفرست     که سرِکویِ تو از کون و مکان ما را بس

 

وحید نجف آبادی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۶:

سلام

شعر باید با دل خوانده شود نه عقل و منطق

اگر جوشش دل نداریم اظهار فضل نکنیم

در آن زمان که کند عقل عاقبت بینی 

بخندد عشق ز مستی که هرچه بادا باد

بهار بیک در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۲:

درودها به دوستان! تحشیه ها بسیار روشنگر بودند ! سپاسگزارهمگی هستم ! همچنان در درک مصرع «گویم ترشم دلت بماند » اشکال دارم . 

شهباز در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۲۹:

در بیت اول میبینیم که از دنیا شکایت دارد که انسان ها را میکشد اما این کشتن از برای این است که انها را به خود وابسته میسازد و انسان های وابسته به دنیا دیگر زندگانی اصلی را نخواهند دید و تنها بدین دنیای فانی دل خواهند بست، دیگر به فکر آخرت خود نیستند و این دو روز سیاه را میبینند، اینگونه دنیا انسان ها را میکشد وگرنه که وقتی انسانی میمیرد در اصل زنده خواهد شد.

در بیت دوم میگوید یک نفر از این انسان ها وقتی انسان دیگری روحش از جانش خارج میشود و در اصطلاح از این دنیا میرود و میمرد نمیگوید که فلانی در اصل زنده شد و به جایی بهتر از اینجا میرود، و همه میگویند فلان ابن فلان مرد یعنی در اصل فنا شد و به دیار باقی نپیوست.

منظور و مفهوم اصلی این است که این دنیا فانی است و عجوزه، که انسان ها را در دام خود می افکند و دنیای دیگری نیز وجود دارد که باقی است و بی غش.

حسام بی گاه در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۰۳ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

درود به همه، سپاس بابت تارنمای خوب گنجور و عزیزانی که زحمت آوایش را می کشند.
دو نکته:
1- 

وی مهرهٔ امّیدِ مرا زخمِ زمانه

در ششدرِ عشقِ تو فروبسته گذرها

به نظرم در این بیت همانطور که علامت گذاری شده باید خواند امید ِ مرا ...
2-
در بیت آخر هم اگر طبق نسخه "بی خبری" می خوانیم به نظرم باید توجه داشت که با وجود اینکه وزن به ما می گوید بی خبری انتهایش ساکن باید باشد اما در معنا "بی خبری ِ او" هست، لذا لحن باید مطابق این معنا باشد.

محمدرضا مدد در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۲۷ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۷۸ - ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی:

سلام.منظور از اگر از ترکستان تا بدر شام کسی را خاری در انگشت شود....چیست؟منظور عرفانی چیست؟

زهیر در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۱۲ دربارهٔ آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۶:

به نظر میاد این شعر استقبال غزل ۳۷۴ دیوان حافظ است. ✔️

۱
۸۸
۸۹
۹۰
۹۱
۹۲
۵۲۶۶