گنجور

حاشیه‌ها

علیرضا رضایی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۳۴ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » ترکیبات » توپ روس:

جالبه که روند سقوط روسیه تزاری بعد از حمله به حرم شدت گرفت و مدتی بعد تزار و خانوادش به قتل رسیدند و امپراتوری روسیه هم نابود شد.

حمید رضا۴ در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۳۴ در پاسخ به Mahmood Shams دربارهٔ ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۰ - انتقاد از حجاب:

جناب محمود شمس،

هیچ منبع معتبری را نمیتوان یافت که این ادعاها و آمارهایی که نوشتید را تایید کند. اینها فقط تبلیغاتی هستند که در برابر درد و رنج و ناامیدیٍ روزافزونی که مردم در زندگی تجربه میکنند، دیگر رنگش را باخته و توانٍ قانع کردن کمتر کسی را دارد.

تنها دستاورد این تبلیغاتٍ بی پایه و نادرست که معمولا با خشم و نفرت پراکنی و بی حرمتی علیه ایرانیانٍ پاک سرشت و دیگر مردم جهان همراه هستنند، گریزان کردنٍ مردم از دین و مذهب بوده، که نمیدانم آفرینٍ تاسف بارش را به چه کسی باید گفت!

به شما اطمینان میدهم تا زمانی که این صاحب نظران و استادان و مفسرین که ذکر کردید، مهربانی و بخشش و احترام و درک انسانی را ترویج نکنند و شادی و امید را به زندگی مردم باز نگردانند، پیشنهادات شما چندان خریداری نخواهد داشت.

گفتار، کردار، و اندیشه نیک در ما ایرانیان نهادینه شده. با دین، بی دین، با حجاب، بی حجاب… و در طول تاریخ ثابت کرده ایم نیرومندیم و نابود نشدنی. من هم به شما توصیه میکنم به خود بنگرید. شاید دریابید در حال تضعیف و به نابودی کشاندن چه هستید.

ژوان زرگار در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷۳:

سلام

چه زیبا که قرن ها قبل از نیچه مولانا اشاره کرده به تفکر راجع به باور ها.

نیچه میگه: 

به تمام مقدسات خود یک بار به دیده شر بنگرید و دوباره تامل کنید.

و مولانا:

لباس فکرت و اندیشه‌ها برون انداز

که آفتاب نتابد مگر که بر عوران

این همان دی استراکچر و ری استراکچر پیشنهادی نیچه است.

Mahmood Shams در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۳ در پاسخ به سعمن دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۶:

درود بر شما لذت بردم 👌👌👌👏👏

 

بسیار عالی و پر مغز بود و جوابی دندان شکن به این شعر جناب ایرج میرزا ، حتی در شاعران هم ، جنس مذکری از بی حجابی و کشف حجاب زنان سخن گفته که خود در شعر دیگری صراحتا سروده که به زنی متاهل و دارای همسر و حجاب با دروغ و وعده و فریب در نهایت با  دست درازی و لمس تعرض و تجاوز کرده و بنده نفس و شهوت شده ،

 

دلیل دیگری برای اینکه اکثرا آقایون هوس باز و نفس پرست به بی حجابی و چشم چرانی و استفاده رایگان و بدون تعهد از زنان علاقه دارند و بی حجابی اضافه حقوق مردان است نه آزادی زنان و شعاری شیک و فریبنده برای بهره بهتر و بیشتر مردان از زنان کوتاه نظر 

سفید در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۲۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

 

قوم از شراب مست و ز منظور بی‌نصیب

من مست از او چنان که نخواهم شراب را

 

حامد بابایی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۲۴ در پاسخ به مصطفی دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۳۰:

چون اینجا یعنی چگونه و چطور هس. علامت سوال هم بنظر باید آخر مصرع باشه

سید دانیال حسینی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۳ در پاسخ به میم الف دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:

سلام بر شما.
تضمین از کسی نیست. به این علت که جمله‌ای‌ست که انگار کسی در بیت خطاب به سعدی می‌گوید، داخل گیومه قرار داده شده برای فهم راحت‌تر. انگار که اینطور باشد:
گفت:«سعدی، چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو»
ای بی‌بصر من می‌روم؟ او می‌کشد قلاب را

اشتیاق در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۱۳ دربارهٔ نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳:

به کینه جوییی افلاک عشق می بازیم

که هرکه دشمن ما شد به دوست مانندست

ارسلان بزرگمهر در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۳:

استاد محمودی خوانساری هم ضربی مخالف عالی خونده

ارسلان بزرگمهر در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۳:

استاد ایرج هم به زیبایی در بیات اصفهان اجرا کرده

اشتیاق در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۰۲ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۱:

تلاش بوسه نداریم چون هوسناکان

نگاه ما به نگاهی ز دور خرسندست

مهرداد ت در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۱ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵:

مثل همیشه عالی، 

سپاس 

مسعود نژادحاجی فیروزکوهی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷۶ - معجزهٔ هود علیه‌السلام در تخلص مؤمنان امت به وقت نزول باد:

هم‌چنان هر کاسبی اندر دکان ...

بحران زندگی انسان ترجیح منافع شخصی و خود مداری در تمام احوال و بی تفاوتی به منافع اغیار می باشد که ریشه در حرص و آزمندی انسان دارد. دایره فکر هرکس مصروف به منافع شخصی خویش است و پیامد کارهای خود را در ارتباط با مصالح دیگران نمی سنجد… روشنایی جاییست که ارتباط با دیگران واقع بینانه و به دور از حس خودخواهی باشد. انانیّت و خودخواهی ریشه ای ستبر در وجودیت جزئی انسان دارد و مایه رشد و نم سایر نقایص اخلاقی می باشد، نگاه «وحدت وجودی» به عالم واقع، مهر و محبت را نسبت به جمیع تجلیات الهی از جماد تا نبات و حیوان و انسان ارتقاء داده و مسیر انسانیت متصّف به وصف «کامل» را هموار می نماید.

مسعود نژادحاجی فیروزکوهی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲۴ - در بیان آنک هیچ چشم بدی آدمی را چنان مهلک نیست کی چشم پسند خویشتن مگر کی چشم او مبدل شده باشد به نور حق که بی یسمع و بی یبصر و خویشتن او بی‌خویشتن شده:

پر طاوست مبین و پای بین تا که سؤ العین نگشاید کمین

مضمون مستقیم بیت فوق مسئله چشم زخم و تاثیر سوء آن بر طرف مقابل را وارسی نموده است و ساده ترین طریق مقابله با آن کتمان برجستگی ها و موفقیت ها از اشخاص حاسد و بدسگال می باشد. به لحاظ علمی جریان چشم زخم مخلوط با خرافه ها و گزافه های زیادی گردیده اما نفس وجودی آن نفی نمی شود. شأن نزول آیه ۵۱ سوره قلم « و إن یَکاد » مرتبط بر این موضوع بوده و کیفیت دفع آنرا قولاً بیان می نماید. پلوتارک فیلسوف یونانی نیز تلاش مزیدی در ارائه توضیح علمی در خصوص چشم زخم داشته و سرانجام وقوع آنرا که در شدیدترین حالت ممکن مرگ افراد دانسته و حتمی قلمداد نموده است.

محمد مهدی فتح اللهی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۴۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۶:

بیت به بیت،مرحله های شناخت و به حقیقت رسیدن بنی آدم،بالا تر میرود.

لطفا،لطفا این غزل را با دقت بخوانید .

مسعود نژادحاجی فیروزکوهی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۵۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۰۳ - انکار کردن آن جماعت بر دعا و شفاعت دقوقی و پریدن ایشان و ناپیدا شدن در پردهٔ غیب و حیران شدن دقوقی کی در هوا رفتند یا در زمین:

هر که را دل پاک شد از اعتلال ...

بیت فوق به عدم استجابت دعا به واسطه دنیای مشوّش و متلاطم درون که مملو از رذایل اخلاقی و بتخانه هاست اشاره می نماید بدون تردید وجود روح صیقلی و پاک موجب تقرّب الی الله بوده و ندای دعا کننده زودتر به حضرت حق خواهد رسید... اعتلال همان افکار خرّوب می باشد که منبعث از نفس اماّره و من جعلی است. گاهاً عدم اجابت دعا به جهت جریان و سیالیّت قاعده « لطف » و فقد مصلحت الهی در این راستاست و ایضاً اینکه حلولیت دعا منوط به حصول برخی مقدمه ها و اسباب در زمان متعیّن است که مهندسی آن ید بسیط خداست... 

سیدعلی میرحسینی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

سلام به همه بزرگواران. جمله "پس عدم گردم عدم" در یک بیت با پیام شعر در تناقض است (حتی با مصرع دوم همان شعر) و پس از آن همه پریدن و بالا رفتن و گفتن اینکه "پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم" در تضاد است. من فکر می کنم این بیت به صورت " پس عدم گردد عدم چون ارغنون    گویدم انا الیه راجعون" بوده است که معنای آن با روح این شعر هماهنگ گشته و حتی می توان گفت چکیده شعر همین بیت خواهد بود. مگر آنکه معنایی غیر از آنچه که من متوجه شده ام دارد. که برداشت من از این بیت پایان کار نیستی است.

برگ بی برگی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۶:

آن غالیه خط گر سوی ما نامه نوشتی

گردون ورقِ هستیِ ما در ننوشتی

غالیه یعنی عطرِ مُشک و عنبر و خط مخففِ خط وخال یا زیباییِ رخسار و در اینجا استعاره از معشوقِ الست است که ایهام دارد به نوشتن، و نامه نوشتنِ او نیز کنایه از دعوت کردنِ انسان است به خود یا همان انا لله و انا الیهِ راجعون، یعنی که انسان را از جنسِ خود دانسته و در  همین جهان او را بسویِ خویش دعوت می کند، اما در مصرع دوم "درنوشتن" یعنی گواهی دادن و تأیید  کردن، پس‌ چرخِ گردون از درنوشتن یا گواهی دادن به آن قسمت از دعوت نامه ای که معشوقِ الست نوشته و انسان را از جنسِ خویش خوانده است خودداری کرده و ورقِ هستی یا یا وجودِ انسان را در نمی نویسد و بلکه انسان را به عنوانِ موجود و جسم به رسمیت می شناسد و نه چیزی بیش از آن. ابیاتِ غزل بجز یک بیت همگی از زبانِ سالکی ست که از طریقِ ذهن قصدِ رسیدن به معشوق را دارد سالکی که حافظ در غزلی دیگر او را مفلس نامیده است؛

عاشقِ مفلس اگر قلبِ دلش کرد نثار   مکنش عیب که بر نقدِ روان قادر نیست

هرچند که هجران ثمرِ وصل برآرد

دهقانِ جهان کاش که این تخم نکشتی

پس‌حافظ از زبانِ سالکِ مفلسی که بدنبالِ بهانه جویی ست تا همه چیز را به گردنِ گردون بیندازد و "درننوشتن" وعدمِ تأییدِ چرخ و روزگار را می بیند می فرماید اگرچه پس از هر هجرانی ثمر و میوهٔ وصال از شاخهٔ درختِ زندگی به بار می نشیند اما ای کاش از ازل دهقانِ جهان یا خداوند این تخمِ هجران را نمی کاشت و چنین طرحی را تدبیر نمی کرد که انسان را از خود جدا کرده و به هجران و فراق مبتلا کند تا در این جهانِ اجسام سر و کارش با چرخِ گردون بیفتد که سرِ ناسازگاری دارد و در راهِ بازگشتِ انسان به خداوند یا خویشِ اصلی اختلال ایجاد کرده و جوب لایِ چرخش بگذارد.

آمرزشِ نقد است کسی را که در اینجا

یاری ست چو حوری و سرایی چو بهشتی

حافظ ادامه می دهد با این عدمِ همکاریِ گردون یا روزگار که بسیار سختگیر است و همچون رقیبی سرسخت اجازهٔ نزدیک شدنِ انسان را به معشوقِ الست نمی دهد بنظر می رسد عاقلانه ترین کار این است که اگر آمرزش و بخشندگیِ خداوند در این جهان شاملِ حالِ او شده و یاری همچون حور در زیباییِ صورت و سیرت و همچنین سرا و خانه ای چون بهشت نصیبش شده است نقدِ این جهان را تعمیم دهد به سرای آخرت. یعنی با این سنگ اندازی های گردون امکانِ پذیرشِ دعوت و بازگشتِ به آن غالیه خط برای همگان نیست و توقعی هم نیست که همهٔ انسان‌ها عارف شوند، پس بهتر که سالکِ مفلس و بهانه جو عطای وصال به معشوقِ ازل را به لقایش بخشیده و از آمرزش و بخششِ این جهانی بهره برده، در دلبر و معشوقِ خود همان معشوقِ الست را ببیند و خانهٔ بهشتیِ این جهان را همان بهشتِ موعود.

در مصبطهٔ عشق تنعم نتوان کرد

چون‌ بالشِ زر نیست بسازیم به خشتی

مصبطه یعنی بلندایِ ایوان و تنعم به منتهایِ نعمت رسیدن را گویند، پس حافظ پیروِ بیتِ قبل می فرماید در بلندای رفیعِ عشق نمی توان به آخرین مرتبهٔ آن دست یافت، پس اکنون که امکانِ بالشِ زرِ پادشاهی و رسیدن به مراتبِ بالای عاشقی میسر نیست و گردون اجازهٔ آنرا نمی دهد، چه بهتر که چون فقرا به خشتی در زیرِ سر بسازیم و به همین معشوقِ این جهان که مَجازِ آن معشوقِ حقیقی ست قناعت کنیم و سرا یا خانهٔ خود را نیز تصویری از بهشت تصور کنیم. اما سالکِ راحت طلب نمی داند" دانهٔ فلفل سیاه و خالِ مهرویان سیاه/ هر دو جان سوزند اما این کجا و آن کجا؟ پس می گوید چه می توان کرد که "دستِ ما کوتاه و خرما بر نخیل".

مفروش به باغِ ارم و نخوتِ شداد

یک شیشه مِی و نوش لبی و لبِ کِشتی

شیشه‌ی  مِی همین شرابِ انگوری ست و می بینیم سالکی که دشواری های طریقتِ عاشقی را به جان نمی خرد بتدریج از نوشیدنِ شراب و کامیابی از لبِ نوشین لبان بر لبِ کشتزار و عشرتِ دنیوی نیز اِبایی ندارد، پس باغِ بهشت را با بهشتِ شداد مقایسه و برابر می کند و آن ذاتِ کبریایی را با کِبر و غرور و نخوتِ شداد. و با تاثیر گرفتن از رباعیِ منتسب به خیام که سروده است؛ " جامی و بُتی و بربطی بر لبِ کِش/ این هر سه مرا نقد و تو را بر لبِ کِشت" ادامه می دهد که او نیز این سه را به باغِ بهشت نمی فروشد.

تا کِی غمِ دنیایِ دنی ای دلِ دانا

حیف است ز خوبی که شود عاشقِ زشتی

دلِ راه روی که اینچنین استدلالهای ذهنی و توجیهِ پرهیز از کوشش در طریقتِ عاشقی را بهانه قرار می دهد از نظرِ حافظ دلِ عاقل و دانا ست، یعنی عقلِ انسان دنیا پرستی و عشرتِ این جهانی را بر عاشقی و بهشتِ نسیه ترجیح می دهد و این همان تقابلِ عقل با عشق است، پس‌حافظ که بیش از این مُهملاتِ ذهنیِ چنین سالکی را بر نمی تابد در مقامِ پند برآمده و می فرماید تا کِی غمِ دنیای پست و دون صفت را می خوری و آیا حیف نیست انسانی که از جنسِ زندگی یا خداوند است و اصلِ او حور و خوبیِ محض است عاشقِ این دنایِ پست و اسیرِ فریبندگیِ او شود تا او را به زشتیِ محض رهنمون کند.

آلودگیِ خرقه خرابیِ جهان است

کو راهروی، اهلِ دلی، پاک سرشتی؟

پس حافظ آلودگیِ خرقهٔ راه رو یا سالکی که ذکرِ آن رفت را نتیجهٔ خرابیِ جهان دانسته و چنانچه پیش از این سروده است؛

" آدمی در عالمِ خاکی نمی آید بدست/ عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی" در اینجا نیز می‌فرماید کجاست راه رویِ اهلِ دل و پاک سرشتی که در این جهانِ خراب بتواند در راهِ عاشقی استمرار و پایداری داشته باشد؟ همچنین می توان گفت خرقه که آلوده گردد جهانی را خراب می کند.

از دست چرا هِشت سرِ زلفِ تو حافظ

تقدیر چنین بود، چه کردی که نهِشتی؟

هِشتن یعنی رها کردن و بگذاشتن، حافظ که در ابیاتِ بسیاری تأکید می کند سرِ زلفِ معشوق را  نتوان از دست داد از جمله ؛ " چنین که از همه سو دامِ راه می بینم/ به از حمایتِ زلفش مرا پناهی نیست" و یا "از صبا پرس که ما را همه شب تا دمِ صبح/ بوی زلفِ تو همان مونسِ جان است که بود" پس در اینجا نیز حافظ از زبانِ راهروی که اهلِ دل نیست سخن می گوید که این مرتبه جبری شده و بهانه می آورد که بله، این راه رو به دلایلِ عقلیِ ذکر شده سرِ زلفِ تو ( معشوقِ الست) را از دست هِشت، یعنی از راهِ عاشقی بازگشت و این تقدیری بود که تو ای خداوند برای او نوشتی، اگر چنین نبوده و اختیار با سالک است پس‌چه شد و چرا نَهِشتی یا نگذاشتی چنین کند و جلویِ او را نگرفتی، چرا او را از این کار باز نداشتی و اجازهٔ بازگشت از راه را به او دادی؟ و سالک نتیجه می گیرد که تقدیر و خواستِ خداوند چنین بوده است و انسان فاقدِ اختیار است.

مولانا در مثنوی در رابطه با چنین اشخاصی می فرماید؛

در هر آن کاری که مِیل استت بدان    قدرتِ خود را همی بینی عیان

در هر آن کاری که مِیلَت نیست و خواست 

خویش را جبری کنی کاین از خداست

 

 

سیاوش عیوض‌پور در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۰۵ دربارهٔ عین‌القضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل رابع - خود را بشناس تا خدا را بشناسی:

رحمت الله علیه

۱
۹۰
۹۱
۹۲
۹۳
۹۴
۵۲۶۶