راهنما_ اریس
تاریخ پیوستن: ۱۸م آذر ۱۴۰۲
خرد و عشق .
پرده برداشتن از حقیقت اشعار فارسی و کد واژگان سالکان و صوفیان ایران زمین و انطباق مراقبه اصیل و کهن مشاهده گری و آموزش ورود به جاناها و مراحل برتر ، با کد واژگان اشعار بطور یکدست و هماهنگ در تمامی اشعار و خطی بر نادانی و کج فهمی مفسرانِ این اشعار گرانمایه ، کشیدن .
rahnamaaries.blogfa.com
واتس اپ : jhanaslight
تلگرام jhanaslight@
آمار مشارکتها: | |
---|---|
حاشیهها: |
۴ |
ویرایشهای تأیید شده: |
۲۹ |
راهنما_ اریس در ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۹:
سالک در جریان مراقبه و مشاهده گری و همچنین متعهد بودن به اصول اخلاقی و خلوت گزینی و سکوت ، با مشاهده حس ها و احساسات و آنچه از مغز جاری می شوند ؛ تفکر ، تعقل ، تصور ، توهم ، تخیل و تجسم ، و در حالت خنثی و در تعادل بودن و تنها آگاه و شاهد بودن ، به پالایش دل مشغول می شود . پس از روزها و ماه ها خلوت گزینی و پالایش دل ، به نور درون می رسد در دل .تمام بزرگان ایران بطور متحد و یک شکل در تمامی اشعار به رویت این نور رسیده اند و آنرا : بت ، صنم ، گل ، یار ، قمر ، ماه ، مه ، عیار شهر آشوب ، طره طرار ، لب شکر و .... نام گذاشته اند .
جان : آگاه بودن
جانا : رود یا جریانی از آگاه بودن
جانان : اقیانوس آگاه بودن یا شمس الحق یا خدا .
جان همان شمع است و جانا ،شکر است .
زمانیکه سالک به نور می رسد حالا به مشاهده آن می نشیند تا نفس یا منِ مشاهده گر حذف شود و تنها مشاهده گری بماند . اینجا تمامی آئینه های دل جلا می خورد و سالک وارد رودی از آگاه بودن یا جانا می شود .
تمامی اشعار بزرگان دلدادگی و خواهش برای رسیدن به این نور است .
و اشوه و ناز آن نور را می کشند .
چرا نور ناز و اشوه دارد ؟ چون در جریان مراقبه و مشاهده گری ، اگر سالک دچار فکر یا گفتگوی درونی شود ، نور یا قمر ناپدید می شود .
کد شکنی در کانال jhanaslight و فهم درست مراقبه حقیقی و انطباق با اشعار سالکان فارسی زبان ایران .
راهنما_ اریس در ۱۰ ماه قبل، جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳:
سالک در جریان مراقبه به سطحی می رسد که نور را بر درگاه دل می بیند . آگاه بودن یا جان که حقیقت خویشتن خویش است همچون قمر بر درگاه دل دیده می شود .. در حقیقت این همان نور جان است که از خورشید جانان بر قمر جان افتاده و آنگاه بر پرده دل می افتد و حس و احساس و " من " یا نفس را به حیات می آورد . در اشعار بزرگان ، این نور با چند نام آمده ، صنم ، نگار ، یار ، ترک ، مه ، قمر ، طره طیار و ..... .
این نور دروازه ورود به جانا است . جانا یعنی جریانی از جانها ، رودی از جان ها . باید حضور در لحظه و تمرکز به حد مناسب برسد و دل از زنگار پاک باشد تا نور رویت شود . تمرکز جذبی . حال که نور یا قمر ، مه و ... دیده شد ، باید سالک آنقدر در مقابل آن به مشاهده بنشیند تا جذب جانا شود . حالا حضرت دارند از اشوه گری و ناز بازی آن نور می گوید .کد گشائی اشعار فارسی :
جان : آگاه بودن .
جانا : رود یا جریانی از جان ها
جانان : اقیانوس جان ها یا شمس الحق
تمامی اشعار بزرگان بصورت متحد کدگذاری شده و اکثرا در رابطه با زمانهائی است که به نور رسیده اند اما جذب نمی شوند .
حضور در لحظه یا لحظه به لحظه ، آگاه بودن از آنچه دانستگی دارم ، می شود می یا شراب یا شراب روحانی . فنِ مشاهده گری موجب می شود تا سالک از سطح هشیاری و هشیار بودن ، به مرحله آگاه بودن در دل وارد بشود و حالت خلسه و خواب آگاهانه پدیدار بشود که از آن به نام مستی یاد شده .
نمی دانم چرا هیچ مولاناشناس و ..... این فن مراقبه را تجربه نکرده و به انطباق تجربه فن مشاهده گری با اشعار پی نبرده؟!!!
rahnamaaries
#راهنما_اریس
راهنما_ اریس در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:
نفس باد صبا : نفس میشود تنفس کردن . در انجام مراقبه و آگاهی از تنفس ،مراقبه گر پس از حضور در لحظه و خلق یک آگاهی مشاهده گر ، از بین موضوعاتی که به آگاهی وارد میشوند ، تنفس را انتخاب می نماید . پس از اینکه حدود ۴۰ دقیقه بتواند با تنفس بماند و دچار پچ پچ درونی و فکر نشود ، تنفس به عنوان یک مفهوم در دل شکل میگیرد . این مفهوم از تنفس ، آگاهی مشاهده گر را در حضور و در لحظه نگه میدارد تا به نور یا مه یا قمر یا بت یا یار برسد . پس تنفسی که بعنوان مفهوم ، آگاهی مشاهده گر را تا جلوی قمر یا مه رو می برد ، میشود نفس باد صبا . این نور که مقصود و هدف اول سالک است ، همان تصویر آگاهی ناب یا هوشیاری است . این مه یا قمر ، همان تصویر حقیقت خویشتن خویش بر درگاه دل است .که متعاقبا سالک، به جاناها یا آفتاب خورشید حق وارد میشود . حضرت شیخ بهائی : تا باد صبا پیچ سرزلف تو باز کرد ، سر زلف مه یا قمر منظور هست . چرا؟ چون اکثر مراقبه گران ، به نور آن بت ، مه می رسند اما جذب آن نمیشوند . بخاطر اینکه باید بتوانند تنفس را به عنوان یک مفهوم تا رویت قمر نگه دارند تا تنفس با یک قمر کامل و درخشان برخورد کند تا مراقبه گر وارد چهار جانای اول شود . نکته در اینجاست . در اشعار تمامی بزرگان ایران زمین ؛ جان یعنی آگاهی یا شمع ، جانا میشود آفتاب جانان یا مراحل جذبه ، گلشن ، گلزار . جانان میشود هوشیاری ناب یا خورشید یا شمس الحق . بت ، یار ، قمر ،مه رو و ... میشود رویت حقیقت خویشتن خویش بر پرده دل . آگاهی مشاهده گر میشود شحنه . آگاهی داننده میشود گاو ، اسب ، خر یا همان نفس ( ایگو) . سرو روان میشود آگاهی که در آن ،تنها دو عامل حضور در لحظه و تمرکز هست که دارد تبدیل به خنثی بودن و تعادل میشود . این اتفاق موجب جذب سالک به جانا میشود .سر زلف یار او را می کشد . این نقطه ای است که اکثر سالکان در آن ، جا می زنند ، چون باید نفس (ایگو) بیفتد تا تنها آگاهی وارد جانا شود .
باید که جمله جان شوی ، تا لایق جانان شوی
راهنما_ اریس در ۳ ماه قبل، سهشنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰: