گنجور

حاشیه‌ها

عبدالرضا فارسی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۲۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۴:

بهارش توی غمگسارش توی درین تنگ زندان زوارش توی

زوار یعنی نگهبان 

حمیدرضا در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:

آقای محمدرضا ضیا در کانال حافظ‌خوانیشان در شرح این غزل راجع به صنعت غلو در قافیه برای قافیهٔ بیت اول توضیحات مفصلی داده‌اند و چند نمونهٔ دیگر از شاعران دیگر آورده‌اند.

مجتبی احمدی زاده در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۴۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵:

حقیقت هستی در رباعیات این بزرگمرد موج میزند 

محمد در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹:

سلام علیکم.

علیکم السّلام مولانا ورحمة اللّٰه وبرکاته.

بفرمائید.

چشم.

(کلّ غزل را با طمطراق خواندم با پاورقی)

بسم اللّٰه الرّحمٰن الرّحیم. بخوانید.

خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش/ خداوندا نگهدار از زوالش

ظاهر این ابیات و غزل، مربوط به شیراز است و احوال آن. باطن آن نیز مربوط به وطن حقیقی و عالم وصال است. اوضاع ظاهری شیراز در بین بلاد، بی‌مثل و نظیر بوده است. همان‌گونه است عالم حقیقت و عالم وصال که وطن حقیقی و اصلی می‌باشد. اوضاع در آنجا بی‌مثال است؛ یعنی هیچ‌کس نمی‌تواند در سایر عوالم برای آن شبیه و نظیری و مثالی بیاورد و آن‌کس که بدانجا راه نیافته است نمی‌تواند آن را درک نماید و وصف آنجا را فقط واصلین به آن عالم می‌توانند درک نمایند. غیر واصلین نمی‌توانند آن عالم را بفهمند و حتی تصور بنْمایند. آن‌کس که به عالم حقیقت و وصال راه یافت دعایش این است که مبادا این عالم را از دست بدهد؛ گرچه در حقیقت هرآن‌کس که بدانجا راه یافت از خطرات ایمنی یافته است؛ اما دعای آن واصل این است و فقر او این مسألت را ایجاد می‌نماید. بخوانید. سؤالی است؟

تفصیل بیشتر ندارد؟

کافی است.

ز رکناباد ما صد لوحش الله/ که عمر خضر می‌بخشد زلالش

«رکناباد» چشمه‌ایست در شیراز که زیبائی خاصی را به شیراز داده است. چشمه‌ایست که از او آب گوارا و زلالی جاری می‌شود در عالم حقیقت که آب حیات جریان دارد و واصلین برای بقای خود و سیر در عالم وصال از آن آب استفاده می‌کنند و مراتب عالیّه و والای فنا و وصال را به دست می‌آورند. بخوانید.

ز رکناباد ما صد لوحش الله/ که عمر خضر می‌بخشد زلالش

دعا است. از اینکه این آب و استفاده از آن دائمی باشد.

«صد لوحش الله» چه اصطلاحیه؟

یعنی او را وحشت نگیرد. وحشت نگرفتن. یعنی آن آب جریان داشته باشد و از آن استفاده شود. لا أوحشه اللّٰه. هم‌چون صد ماشاءاللّٰه. اینجا نفی می‌کند وحشت را.

لا أوحشه اللّٰه را لوحش الله تعبیر کرده‌اند؟

بله.

که عمر خضر می‌بخشد زلالش

زلال یعنی آبی که در عالم حقیقت است؛ چون‌که این آب جریان دارد و حجاب‌ها بر آن می‌خورَد، عالم طریقت نیز از این آب موجود است؛ اما آن آب، زلال نمی‌باشد. آن‌کس که از آب زلال نوشید حیات پیدا می‌کند و هم‌چون خضر عمر ابدی خواهد داشت. بخوانید.

ز رکناباد ما صد لوحش الله/ که عمر خضر می‌بخشد زلالش

سؤالی است؟ واضح شد؟

اما بیان دیگری دارید؟ بفرمائید.

همین است.

میان جعفرآباد و مصلی/ عبیرآمیز می‌آید شِمالش

مصلی مکانی خرم است که از آب رکناباد بهره می‌برد. جعفرآباد نیز از مناطق اطراف شیراز است که بین این دو مکان، خرمی و نشاطی می‌باشد. بخوانید.

میان جعفرآباد و مصلی/ عبیرآمیز می‌آید شمالش

اشاره است به اینکه حافظ به وصال رسیده است و جایگاه او آنجا می‌باشد، همان‌گونه که جسم ظاهریّ او میان مصلی و جعفرآباد است و در کنار مصلی از آن آب سیراب شده و بهره می‌بَرد و سیر خود را ادامه می‌دهد.

سؤالی است آقا.

بفرمائید.

«زلالش» آب آنجا همان می ناب است؟

بله.

عبیرآمیز می‌آید شمالش

«عبیرآمیز می‌آید شمالش»، اشاره به سیر اوست. «عبیرآمیز» یعنی بوی یار را می‌دهد و در عالم وصال سیر می‌نماید و حال، جسم او در آنجا قرار دارد در کنارهٔ مصلی و بین این دو، و از آن آب حیات و می ناب بهره می‌برد ظاهراً و باطناً. بخوانید.

بشیراز آی و فیض روح قدسی/ بخواه از مردم صاحب‌کمالش

دو نسخه است: «بخواه» و «بجوی».

فرمودند: بخواه. در ظاهر، اهل کمالات در شیراز بسیار بودند. در باطن که مقصود از شیراز، عالم حقیقت است، در عالم حقیقت، فیض روح القدس، واصلین را بهره رسانده و آنان را مؤیَّد به روح خود نموده و سیر واصلین را تأیید می‌نماید. بخوانید.

بشیراز آی و فیض روح قدسی/ بخواه از مردم صاحب‌کمالش

و در اینجا به سالکین می‌گوید که ای سالکین، به عالم وصال بیائید تا در آنجا از فیض روح القدس بهره‌مند شوید و لذت حقیقی و واقعی را دریابید. بخوانید.

بشیراز آی و فیض روح قدسی/ بخواه از مردم صاحب‌کمالش

«مردم صاحب‌کمالش» یعنی واصلین. یعنی آن‌ها از فیض روح القدس بهره می‌برند؛ تو نیز از آنان بهره ببر ای سالک.

که نام قند مصری برد آنجا/ که شیرینان ندادند انفعالش

بخوانید.

که نام قند مصری برد آنجا/ که شیرینان ندادند انفعالش

یعنی هرآن‌کس که در اینجا یعنی شیراز از قند مصری دم زند، «شیرینان» که واصلین‌اند او را خجل می‌نمایند و در حقیقت معنایش این است که هرآن‌کس که در عالم وصال و نسبت به واصلان، نام زیبائی و شیرینی و لذت را ببرد خود، شرمسار گشته و خجل می‌گردد؛ چون‌که شیرینی و لذت و زیبائی همهٔ هستی از شیرینی و صفای واصلین و عالم وصال است. با وجود واصلین و عالم وصال نمی‌توان دم از زیبائی زد. بخوانید.

گر آن شیرین پسر خونم بریزد/ دلا چون شیر مادر کن حلالش

شیرین‌دهنان، مخصوص پیامبر خاتم و اوصیاء اوست که از دهان آنان شیرینی می‌ریزد و عالم را شیرین می‌کند؛ اما «شیرینان» آنان هستند که منسوب به اینان هستند؛ یعنی شیرین‌دهنان.

گر آن شیرین پسر خونم بریزد/ دلا چون شیر مادر کن حلالش

«شیرین‌پسر»، ساقی است که خون سالکین را می‌ریزد و آن می ناب را به سالک می‌نوشاند و او را می‌کُشد و سالک به وصال می‌رسد. بخوانید.

این ناچیز عرض کردم شیرین‌پسر، حضرت یار نیست؟

در حقیقت، همه به یار است؛ اما وظیفهٔ ساقی است.

یک سؤالی هم خیلی در ذهنم است اگر اجازه بدید.

بفرمائید.

«ألا یا أیها الساقی أدر کأساً وناولها»، ساقی کیه؟

ساقی، پیر طریقت است.

فرموده بودید پیر مغان است. پیر مغان را خط بکشم؟

پیر طریقت است.

پس من آن را پیر طریقت می‌کنم.

بله.

چرا حافظ چو می‌ترسیدی از هجر/ نکردی شکر ایام وصالش

بخوانید.

چرا حافظ چو می‌ترسیدی از هجر/ نکردی شکر ایام وصالش

این، مؤخَّر است.

یعنی «چرا حافظ»؟

بله. آن را بخوانید.

صبا زان لولی شنگول سرمست/ چه داری آگهی چونست حالش

زبان حال سالک است که خطاب به باد صبا می‌کند که آیا از آن یار، یار زیباروی خبری داری که مرا بدان شاد نمائی؟

بخوانید.

مکن از خواب بیدارم خدا را/ که دارم خلوتی خوش با خیالش

در اینجا سالک در خیال یار به سر می‌بَرد. سالکین تا به حقیقت دست نیافته‌اند، خیال یار را در سر دارند. آن زمان که می‌فهمند یار حقیقی را دربرندارند گویا در خواب بوده و بیدار گشته‌اند و آن زمان، هجر و فراق را می‌چشند. مشخص است؟

بله.

در خیالش هستند. سایر عوالم جلوه‌هایی از یار تجلی دارد و خود یار نمی‌باشد. آنچه که می‌باشد خیالی از یار است که بدان مشغول می‌باشند. آن زمان که به خیال یار مشغول‌اند گوئی به وصال رسیده‌اند؛ اما در حقیقت این‌گونه نیست؛ ‌بلکه همچون خوابی است که یار را دربردارند؛ اما چون از خواب برخیزند می‌بینند که اثری از یار و خبری از او نیست. بنابراین هجران و فراق را دوباره می‌چشند و به دنبال یار می‌روند تا او را بیابند. آن زمان که او را یافتند وارد در عالم حقیقت می‌شوند که دیگر هیچ خیال و حجابی نمی‌باشد. بخوانید.

پس تمام تجلیات و جلوه‌های یار در عالم طریقت، خیالات است؟

بله.

چرا حافظ چو می‌ترسیدی از هجر/ نکردی شکر ایام وصالش

حال که به خود می‌آید سالک و می‌بیند که در فراق به سر می‌بَرد، به خود می‌گوید که چرا آن ایام وصال گرچه خیال بود را شکر ننمودی تا به وصال حقیقی دست یابی؟ نکته‌ای بسیار مهم و باارزش برای سالکین که در زمان وصال اگر شکر بنْمایند و مشغول به سپاس از این نعمت وصال باشند مبتلای به فراق نمی‌شوند و بلکه وصال و تجلیات جمال، قوی‌تر شده تا به وصال حقیقی و عالم حقیقت دست پیدا می‌نمایند. وظیفهٔ سالک شکر نعمت وصال است که اگر این را حقیقتاً اجرا نماید حقائق بر او آشکار و عالم حقیقت نیز بر او ظاهر می‌شود و خود به عالم حقیقت و یار دست پیدا می‌نماید. سؤالی است؟

بله. به چه بیان؟

یعنی اگر ادامه دهد و استمرار ورزد، به آن وصال حقیقی دست پیدا می‌نماید و وعدهٔ یار است که شکر نمودن، ازدیاد نعمت است. نعمت گرفته نمی‌شود با شکر؛ بلکه افزون می‌شود.

پس می‌شود گفت فراق در راه پیدا نمی‌شود؟

بله اگر به این قاعده عمل شود.

سؤالی است؟

یک سؤال از قبل، یک بیتی بود.

در مقامی که بیاد لب او می نوشند/ سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش

[این بیت راجع به جلسهٔ ۲۷۸ می‌باشد و در صفحهٔ ۲۸۳ دیوان خواجه حافظ]

مقامی است و مرتبه‌ایست در سلوک که سالک در آنجا مشغول به یار است و مست یار می‌باشد. اگر آن‌کس از سالکین در این مقام، خود را نظاره نماید و در پی خود باشد و خود را بخواهد ظاهر نماید، چنین سالکی پست و گمراه می‌باشد. آنجا سالک باید در پی رفع خودیّت باشد و می می‌نوشد که یار جلوه نماید؛ نه آنکه خود جلوه کند. مشخص شد؟

بله.

سؤالی است؟

نه.

بماند.

جزاکم اللّٰه خیر الجزاء.

والسّلام علیکم ورحمة اللّٰه.

وعلیکم السّلام ورحمة اللّٰه وبرکاته مولانا.

محمد در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:

آسمان بارِ امانت نتوانست کشید ...

این ناچیز، محمدکریم پارسا، می‌گوید: اوّلین جلسه‌ای که خدمت حضرت خواجه حافظ شیرازی رسیدم، در ابتداء، حضرت خواجه سلام دادند.

بنده عرض کردم: السّلام علیکم ورحمة اللّٰه وبرکاته. حضرت خواجه به نزدتان به خدمتتان برای گدائی آمده‌ام.

فرمودند: خدا شما را حفظ کند و توفیقتون مستدام. درک مطالب عالیه و کشف حجب نصیبتان. رأیتان سدید. حال شما خوب است؟

عرض کردم: الحمد للّٰه ربّ العالمین.

خواجه فرمود: از لطافتتان استفاده کنید. حیف است رهایش کنید. خوش عالمی است عالم لطافت. از عالم شعری و شاعری، اینجاها برای ما تنها لطافتش بازارش گرم است. دوست داریم برایتان بگوئیم. بفرمائید که استفاده کنید.

عرض کردم: می‌خواستم یک دستوری شیوا و کامل بفرمائید.

خواجه فرمودند: آزاده باشید. آزادگی لطفی است از جانب خداوند. آزادگی لطفی است از جانب خداوند. «آزادگی بیاموز از حرّ باکرامت» باید برنامه‌ای برای آزاد شدن و آزادگی تنظیم نمود و مقید به آداب و اعمال نبود. رکن طریقت، آزاده بودن است. آزادی عین ادب است. ادب، آزادی است. مؤدب، آزاد است و لاغیر. جلوهٔ کامل آزادگی در کلّ گیتی، حضرت حسین بن علی است. برای کسب فیض باید آزاد شد. قیود را پاره نمود. دوست داشتم و دارم که مطلبی مجزّا در آداب آزاد شدن ارائه نمایم و مقدّر نبوده. شمع انجمن آزادمردان، آزادی را، حریت را تمام نمود. توجهی همچون پروانه به شمع انجمن باید نمود. اوّلْ‌ادب در آداب آزادی، یک کلمه است و آن پروانه‌وار توجه به شمع است. آدابی دارد. مهمترینش را گفتیم که توجه است. توجه یعنی غیر آن شمع را نباید دید. غیر از زیبائی را نباید دید. اگر دیدیم زیبائی را و غیرش را ندیدیم، آزادیم. طریقت این است. طریق هم این است. تا جائی توجه کند که خود، از خود، بی‌خود و حیران شود. وقتی‌که حیران شد، آتش شمع، او را می‌سوزاند. اینجا فقط شمع است. پروانه رفت؛ آزاد شد. رنج و ملالی نیست. دگر عاشق و معشوقی نیست. محوِ عدم است. درسش را داد آن سیّد احرار. طریقه‌اش را فرمود آن سیّد احرار. اشعاری است دربارهٔ آن سیّد احرار، گفته‌ایم، تصریحات نمودیم، تصریح نمودیم، موجود نیست. مطالبی داشته‌ایم اما نیست. الآن برای اوّل‌مرتبه گفته شد، منتقل شد. منتظر بودیم این روز را. راهش را نشان داد. عمری توجه داشت. یک نفر پذیرفت که پیاده کند، ظاهر نماید، بشریت را آزاد نماید، آن هم در سرزمین کربلا پدیدار گشت. حق، جلوه نمود. مانده بود این صفت که به طور تمام و کامل در عالم، ظاهر شود، و آن هم در کربلا ظاهر شد. عمری توجه داشت، قبل او هم داشتند، اما این خود پذیرفت. همه سر باززدند. «آسمان بار امانت نتوانست کشید»، این بیت شعر، منظور، سید احرار است. «دیوانه»، یعنی حیرت محض، تحیر خالص. «قرعهٔ فال»، یعنی اصطفای حق، لطف حق، رحمت حق. باید توجه را زیاد نمود تا حیران شد. بعد از حیران شدن، حرّ شدن است. اشتقاقی هم با هم دارند. لازمهٔ حرّ شدن، حیران شدن است. تنها مسئله‌ای که کاملاً در عالم آشکار شده، حرّیّت است. در این مسئله بسیار تفکر نمائید. این کلمات هم از جانب حقّ است، بی‌اختیار است. اختیاری نیست در این کلمات. تا به حال بعض این کلمات جائی گفته نشده است. این مسئله واضح نشده است. در قیامت، بقیهٔ کمالات ظاهر می‌شود؛ اما این یکی خیلی مهم است، که کاملاً ظاهر شد و عالمی را دگرگون کرد و تا قیامت هم به همین منوال است. یکی ظاهر بیند اشکی می‌ریزد، غمی بر او عارض می‌شود. این هم به مقدار اشک ظاهری‌اش مرتبه‌ای از حرّیّت را داراست؛ اما کافی نیست. اصل کار و باطن این امر یعنی حرّیّت، توجه است. نتیجه‌اش حیرت است، نتیجه‌اش حرّیّت است. اشتقاق این هم از این باب است. مطلب بسیار است. بیش از این فعلاً اجازه‌ای نیست. اسرار و نکات ظریفی است. نه قلم توانایی نوشتن و کاغذ تحمل حمل آن را ندارد. به این توجه داشته باشید تا بعد از این با واردات خود درکش کنید. بیش از این دیگر جایز نیست. حالمان را تغییر دادید.

عرض کردم: به چه معنی؟

خواجه فرمودند: به یاد حضرت حسین بن علی افتادیم. می‌بینیم. حلقه‌هایی داریم. همین‌جا هم توجهاتی داریم. منتظر جلوه‌هائی از آن جناب هستیم. هرکسی را جلوه‌ای را در اینجا منتظر است. من مترصد در این جناب هستم. چون مسیرم مسیر حرّیّت بود. از این باب وارد شدم و اینجا هم دائماً منتظر جلواتی از آن شمع انجمن احرار هستم. آنجا به این نحو مشخص نبود. اینجا واضح و روشن شد.

عرض کردم: الحمد للّٰه ربّ العالمین.

خواجه فرمودند: برم. منتظر هستم.

این ناچیز گوید: در همین جلسه از حضرت خواجه درخواست کردم که غزل‌هائی از دیوانشان را از ایشان استفاده کنم و حضرتشان پذیرفتند؛ ولی یادم نیست به چه عبارتی عرض کردم و به چه بیان پاسخ فرمودند.

(واسطه گوید: حالت عجله‌ای بود رفت. اوّلش خیلی حالت شاد و نشاط، حالت خوبی داشت. آخرین قضایا را تعریف کرد محزون شد. افق معنوی‌اش خیلی بالا بود. همین آزاد بودنش هم مشخص بود. کأنّه جوان بود و شاد بود.)

این ناچیز گوید چون در ابتدای این جلسه فرمودند: «از لطافتتان استفاده کنید. حیف است رهایش کنید. خوش عالمی است عالم لطافت. از عالم شعری و شاعری اینجاها، برای ما تنها لطافتش بازارش گرم است. دوست داریم برایتان بگوییم. بفرمائید که استفاده کنید.» در انتهای جلسهٔ پنجم این سؤال شد که این ناچیز عرض کردم: بله؛ یک سؤالی هم هست.

خواجه حافظ فرمودند: بفرمائید.

این ناچیز عرض کردم: فرمودید: "شما لطافت دارید. از این لطافت استفاده کنید"، لطافت چیست؟ نحوهٔ استفاده چطور است؟

خواجه حافظ فرمودند: لطافت در سالک با محبت و عشق و مستی درست می‌شود. راه آن هم این است عاشقی کنی. راه آن این است با اهل لطافت و کلماتشان بنشینی. دیوان ما همه‌اش لطیف است. دیگر لطافت به فعلیت تام برسد، مستی تام در پی دارد. در پی کسب لطافتِ بیشتر بوده تا تمام ایامتان را دربرگیرد.

این ناچیز عرض کردم: بفرمائید تعریف لطافت چیست؟

خواجه حافظ فرمودند: کسی که قلبش بزرگ است و ترحمش بسیار است.

فاطمه یاراحمدی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵:

سلام!

در کتابی که جناب زرین کوب درباره حافظ نوشته اند، سخن زیبایی در مورد اینگونه ابهامات میگویند. تقریر ایشان این است که انسان عاقل هنگامی به معناهای کنایی عبارات متوسل می‌شود، که معنای واقعی آنها در اندیشه ناجور بنماید. حال که معنی همیشگی پیر مغان در این بیت خوش می نشیند، لزومی ندارد به دیگران ربط داده بشود.

از طرفی پر مخاطب بودن شعر حافظ به این دلیل است که وی نامی از معشوق نبرده و نمی‌خواهد ببرد، او مطلق عشق را می بیند و آن را ستایش می‌کند و از این است که همگان معشوق خود را در پس ابیات او می بینند.

خواهشی که از عزیزان دارم این است که برای اشعار روشن دیگران مخاطب سازی نکنند، چرا که اگر این کار لازم بود، خود شاعر آن را انجام می داد. 

عباد میرزایی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۳۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » دیباچه:

تا یکی از دوستان که در کجاوه ...

فراهم چیدن : جمع کردن دامان و کنایه از پرهیز از دنیاست

ملاعبت : بازی کردن و در اینجا به معنی خوشی

مداعبت : شوخی و مزاح

بشری سفاری در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۱۱ در پاسخ به سهیل دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۰:

خاک چه طور زیر پا هست و قدمهای هر شخصی رو که از روش رد میشه تحمل میکنه، برای شاگردی هم باید همین اندازه صبر و تحمل و افتادگی داشت و شاگرد نباید غرور داشته باشه. خاک نماد افتادگی هست

علی میراحمدی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۵۳ در پاسخ به مریم بکوک دربارهٔ حافظ » ساقی نامه:

اصولا شرح شعر یعنی حرف مفت و یاوه گویی و ژاژخایی 

rezaa در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۲۸ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵:

وحشی زنده دل تا ابد و دهر
زنده باد چاووشی.

مریم بکوک در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۴۵ در پاسخ به بهزاد علوی (باب) دربارهٔ حافظ » ساقی نامه:

دوست عزیز و گرانقدر. نبودن مطالعه ی کافی مشکل داستان فرهنگ ماست. و آنان که کمتر از همه میدانند بیشتر از همه میگویند. من اومدم تا معنی دوتایی و که تایی رو بفهمم که نفهمیدم هیچ سردرد گرفتم از اینهمه نظراتِ (در مورد بیا و بیار و بده) در حد بچه ی ۳ ساله!!!!

مریم بکوک در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۳۲ در پاسخ به هیوا اشرف نژاد دربارهٔ حافظ » ساقی نامه:

جان؟؟؟؟ در این شعر اصولا تناسب وزنی رعایت نشده!!!!!!! میشه لطفا از اصل متن یک نمونه برای ما بفرمایید؟؟؟؟؟

دقیقا پیشنهاد شما (بیار) هم کاملا از نظر معنایی هیچ مفهومی نداره و هم کاملا وزن رو بهم میریزه. دو بیت موقوف المعانی هست. یعنی در بیت اول از ساقی دعوا به آمدن میکند و در بیت دوم دعوت به دادن و ریختن شراب میکند. خیلی ساده س.

مریم بکوک در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۲۹ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » ساقی نامه:

دوست محترم شما ادامه ی شعر رو میخونی یا نه؟؟؟؟ دو بیت موقوف المعانی هست. درست همونیه که تو متن نوشته شده. دادنِ شراب در بیت دوم اتفاق میوفته. بیا ساقی ... بده تا بگویم!! خیلی واضحه.

Azar در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۰۰ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی واحواله » بخش ۲۷ - در حرص و شهوت و خشم گوید:

  در بیت هفدهم، احتمالا باید خشم باشه نه شخم. با توجه به بیت بعدش .

مجتبی مهرأَبی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۳۱ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۸۳:

نمایان‌گشتی‌از پشتِ نقاب‌آهسته‌آهسته

و دریای‌خیالی‌شد سراب‌آهسته‌آهسته

 

نسیمی‌می‌برد ابر به زیر نور مه بینی

شود کوه دروغینت حباب آهسته آهسته

مهر_أبی

 

یهودا خرم در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۲۴ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸:

یه سلام‌خسته نباشید بدم به تیم مدیریتی گنجور

واقعا دست مریزاد.خسته نباشید.

من کاری به فیلم غریب و خونده شدن این شعر آخر فیلم ندارم.ولی قشنگ میشه اگه با شاعران دیگر هم ارتباط گرفته بشه.از وقتی من بخاطر دارم یا حافظ بوده یا سعدی.چه کار قشنگی که از دیگر شاعران کشورمون هم توی فیلم ها شعری خوانده بشه و معرفی بشن به نسل جدید.

امیرشریعتی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳:

سلام و عرض ادب خدمت دوستان گنجور

تمام مطالبی که عزیزان درج فرمودند رو خوندم، بسیار عالی بود....

اما پیشنهاد می‌کنم که تفسیر عرفانی جناب دکتر ابراهیمی دینانی در سه برنامهء تلویزیونی "معرفت" را نیز گوش کنید، آن جناب دریچه‌های ناب عرفانی بسیاری بر روی ما می‌گشایند.

امیدوارم بتوانیم جرعه‌نوش این چشمهء گوارا باشیم.

در پناه حق باشید...

حسن خوش فکر در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۴۳ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷:

بیت۱: کم نسازد جامِ می زنگِ دلِ افگار را/داس صیقل ندرود این سبزهٔ زنگار را. معنی: افکار و غصه ها مانند زنگی که بر فلزات می نشیند و آنها را مکدر می کند، دل و جان انسان را مکدر و غمگین می کند. افراد گاهی اینکه از اندوه فرار کنند به فراموشی بیخودی که شراب بدنبال می آورد پناه می برند. دلتنگی ما بقدری است که حتی مستی و بیخودی و فراموشی هم باعث نمیشود که غصه هایمان را فراموش کنیم، چنانکه اگر این اندوه ها و مشغولات دل ما سبزه باشد، بقدری محکم است و در دل ما ریشه دوانده که حتی داس تیز هم نمی تواند آنها را از دل ما ببُرد و ببرد.

بیت۲: در میان دارد دلِ تنگِ مرا سرگشتگی/بر سرِ این نقطه جولان است این پرگار را. معنی: همانگونه که پرگار به دور سوزن خود می چرخد تمام فشار را سوزن و مرکز پرگار تحمل می کند، سرگشتگی نیز دل مرا احاطه کرده و تحت فشار دارد.

بیت۳: دردسر خواهی کشیدن از هجومِ بلبلان/جلوه‌گاهِ گل مکن آن گوشهٔ دستار را. معنی: اگر نقاب از چهره ات برداری و گل رویت را نمایان کنی آنگاه باید فوج تماشاچیان زیبایی ات که چون بلبل به دور گل رویت ازدحام خواهند کرد را تحمل کنی که این جماعت بقول سعدی مگسانند دور شیرینی.

بیت۴: در دیارِ ما که کفر و دین ز یک سر‌رشته‌اند/سبحه در آغوش گیرد رشتهٔ زنّار را. معنی: در توضیح مصرع اول ابتدا باید گفت مراحل عرفان هفت است: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت و فنا. و در مرحله آخر که فناست چیزی از سالک باقی نیست و هرچه هست اوست. کفر و دین هر دو زاییده وجود و هستی اند و بقول شیخ محمود شبستری چو کفر و دین بود قائم به هستی/شود توحید عین بت‌پرستی. پس هرجا منیّت باشد توحیدی نیست و منیّت و هستی همان کفر و بت پرستی است. در مصرع اول بنظر می رسد منظور این است که کفر و دین از یک سررشته که همان منیّت و هست بودن است نشات گرفته اند. و یا گفته اند: رسد به مرتبه ای خواجه پایه توحید/که عین شرک بود لا اله الا الله، پس در مسلک شاعر وجه اشتراک کفر و دین این است که هر دو نشان از وجود پرستنده ای دارند که یکی بت می پرستد و دیگری حق و از این جهت که در هر دو پرستنده هنوز خود را در میان می بیند و فانی نگشته است، کفر و دین با هم تفاوتی ندارند و از یک سرچشمه(منیّت) می جوشند. در چنین دیاری تسبیح و زنار که نمادی از کفر و دین هستند با یکدیگر دست در آغوش وحدت(در نشان از منیت داشتن واحدند) دارند و برابرند.

بیت۵: از نظر‌بازی به مژگانِ سخن‌پردازِ او/آنچنان گشتم که می‌فهمم زبانِ مار را. معنی: معنی نظربازی یکی به روی خوبان نگریستن است و دیگری ارتباط چشمی عاشق و معشوق. با نگاه های عاشقانه و معنی دار به چشمان معشوق که دارای مژگانی باریک مثل زبان مار است و از طرفی نوک تیز و سیاه چون قلم که برای نوشتن و سخن پردازی مناسب است، مهارت درک ایماها و اشارات را بدست آورده ام بگونه ای که سخنانی ظریف و معانی باریک را نیز درک می کنم.

بیت۶: کار خامان می‌توان از پخته‌گویی ساختن/گرمیِ آتش کند کوته، زبانِ خار را. معنی: همانگونه که گرمای آتش در خار موثر می افتد و آن را می سوزاند و از زخم زدن نوک تیز خار جلوگیری می کند، زبان درازی و یاوه گویی انسانهای سبک مغز که زبانشان چون خاری دیگران را می آزارد را می توان با جوابهایی سنجیده کوتاه کرد.

بیت۷: به که طفل اشکِ خود را رخصتِ بازی دهم/چند دارم در گره این اخترِ سیّار را. معنی: تا کی باید اشک خود را که مانند کودکی بازیگوش مدام از تسلط من خارج و جاری می شود را در چشمان خود نگه دارم و گریه نکنم؟ اشکی که مانند ستاره ای درخشان مدام در حال جاری شدن است.

بیت۸: بر حریفان چون گوارا نیست صائب طرزِ تو/به که بفرستی به ایران نسخهٔ اشعار را. معنی: صائب وقتی که در این سرزمین غربت سبک شعر تو طرفدار ندارد و از پختگی باعث حسادت دیگر شاعران می شود، بهتر است اشعار خود را به ایران بفرستی زیرا ایران مهد شعر است و مردمانش به خواندن اشعار فاخر عادت دارند.

کتابدار در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۵۹ در پاسخ به Sang Cast دربارهٔ بلند اقبال » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸ - تضمین با غزل خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی (رحمه الله علیه):

دوست عزیز با اینکه نمیدانم کدام غزل اما تمام بند ها و مصرع قبلی آنها سروده حافظ هستند 

این چه شوری‌ست که در دور قمر می‌بینم

همه آفاق پر از فتنه و شر می‌بینم

هر کسی روزبهی می‌طلبد از ایام

علت آن است که هر روز بتر می‌بینم

اسب تازی شده مجروح به زیر پالان

طوق زرین همه بر گردن خر می‌بینم

دختران را همه جنگ است و جدل با مادر

پسران را همه بدخواه پدر می‌بینم

هیچ رحمی نه برادر به برادر دارد

هیچ شفقت نه پدر را به پسر می‌بینم

پند حافظ بشنو خواجه برو نیکی کن

که من این پند به از در و گهر می‌بینم

نرجس نامجو در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۰۵ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸:

موود.

۱
۵۰۴
۵۰۵
۵۰۶
۵۰۷
۵۰۸
۵۲۶۶