گنجور

حاشیه‌ها

حامی ع.ع. در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:

 «جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت»

« دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد »

حامی ع.ع. در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:

یا :

روزگاریست که سودای بتان دین من است

 غم این کار نشاط دل غمگین من است

و سر انجام بیتی مشابه بیت پنجم غزل ما :

 حافظ گمشده را با غمت ای یار عزیز

 اتحادی است که در عهد قدیم افتادست

 با این نگرش مثبت به غم ، می توان گفت :

دیگران ( که با توجه به بیت دوم فرشتگان می باشند)

 در تقدیرشان نبود که به غم عشق تو مبتلا شوند .

 اما این دل غمدیده که ظرفیت پذیرش غم را داشت ،

مقدر گردید که این امر را به عهده گیرد .

که البته از دیدگاه حافظ بی اجر هم نخواهد بود :

مبتلایی  به غم محنت و اندوه فراق

 ای دل این ناله و افغان تو «بی چیزی» نیست

ادامه دارد .... (علی علیمردانی_ حامی ع.ع.)

 

حامی ع.ع. در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:

« دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند »

«دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد»

 نکته بسیار مهم ، معنی و مفهوم کاربردی غم در این بیت است.

حافظ بارها درغزلیات خود به مذمت غم و تحسین شادی و سرور پرداخته است :

 می خور که هر که آخر کار جهان بدید

 از غم سبک بر آمد و رطل گران گرفت

 و بسیار موارد دیگر در غزلیات دیگر حافظ .

 اما حافظ غمی را مردود می داند که از روزگار باشد و نه غم ارزانی از یار

پیوند عمر بسته به مویی است هوش دار

غمخوار خویش باش غم روزگار چیست

 

در مقابل ، حافظ غم یار را بسیار گرامی می دارد و ارج می نهد

 تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است

 همواره مرا ُکنج خرابات مقامست

 

ادامه دارد 

حامی ع.ع. در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:

« مدعی خواست که آید به تماشاگه راز »

« دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد »

معنی این بیت ، بلافصل از بیت قبل است.

مدعی ، همان عقل است که با ظرف دریافتی ناقص خود می خواست که به تماشاگه راز که فقط عشق مجوز ورود به آن را داشت ،

ورود کرده و معانی استخراج کند.

اما دست غیبی که به علامت ایست و ورود ممنوع ، دست رد بر سینه عقل نامحرم می زند ،

 از سوی همان کسی است که برق غیرتش درخشیده و جهان را به صورت  مبهم برای عقل تصویر نموده تا در کلاف سردرگم ، تا ابد بماند.

استفاده از کلمه غیب بسیار استادانه است.

بر هم زدن، اگر به هم ریختگی عادی باشد به مثابه یک پازل از هم گسیخته ، شاید باز نمودن آن قابل تصور باشد . 

اما وقتی راه برای عقل از طریق محو شدن برهم خورده باشد ، همواره دست نیافتنی است .

این نکته ی بسیار ظریفی است که بی شک ، حافظ آن را از روی آگاهی به کار گرفته است.

 

                                    ادامه دارد .... (علی علیمردانی_ حامی ع.ع.)

....................................

حامی ع.ع. در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:

 « عقل می خواست کزان شعله چراغ افروزد *** برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد»

 در این بیت جدال عقل و عشق را از نظر حافظ می نگریم. عشق پیدا شده از پرتو حسن که به ودیعه به انسان نهاده شد ، می تواند شعله آتش گرمابخش هستی را جذب کند ، اما عقل، نه .

عقل از منظر برخی از عرفا ، شیطان است و برای وصول به حقیقت، مانع تلقی می شود. حافظ نیز  چنین تصویری از عقل ترسیم می کند:

هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش

 آدم صفت از روضه رضوان به در آیی

اما حافظ در اساس ، عقل را وسیله ای قاصر از درک حق می داند . چنان که در این بیت آمده:

 ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی

 ترسم این نکته به تحقیق که ندانی دانست

 یا:

 قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق

 چو شبنمی است که در بحر می کشد رقمی

 بنابراین ، می توان منظور بیت سوم غزل را این گونه تفسیر نمود :

عقل قاصر می خواست که از تشعشع گرمای زیبایی معبود بهره مند گردد ، ولی برق غیرت خداوندی با تشعشع  خود جهان را برای عقل درهم و بر هم کرد تا همواره در کلاف خویش سر در گم بماند. معنایی همانند این بیت :

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی

عشق داند که در این دایره سرگردانند

                                         ادامه دارد .... (علی علیمردانی_ حامی ع.ع.)

........................................

حامی ع.ع. در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:

 «جلوه ای کرد رخت دید مَلک عشق نداشت ***عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد»

 بیان ساده بیت : به دلیل آن که رخ تو پس از جلوه گری اش می دید که فرشتگان آن عشق پدیدار گشته را درنیافتند ، غیرتش به جوش آمد و به .خمیر مایه آدم ارائه کرد .

 تفسیر: با آن که حسن ارائه شده گرمابخش جهان هستی گردید ، ولی فرشتگان که معروف است مقام مشخصی دارند ، از درک آن عاجز بوده و یا این که از دریافت آن سر باز زدند. این روایت بارها در کتاب آسمانی قرآن اشاره شده است . اما تعبیر حافظ از روایت مزبور بسیار دلنشین تر از .مفسران قرآنی است عین آتش شد « هم می تواند به حرارت غضب و غیرت تعبیر و هم به معنی گفته شده در بیت قبل اشاره داشته باشد که گرمای ناشی از » . زیبایی است بر آدم زد « اشاره به عشق است که فرشتگان به هر دلیلی جذب نکردند و بر آدم نهادینه شد. بر ِگل آدم زده شد یا به عبارتی خمیر مایه آدمی » . شکل گرفت یک نتیجه گیری این است که فلسفه آفرینش آدم از نگاه حافظ در این دو بیت ، همانا » عشق « است . از این منظر ، انسان در مقام عاشق قرار می گیرد که زیبایی معشوق را نظاره گر باشد.

 نتیجه گیری دیگر آن که بپذیریم خالق هستی خود « زیبایی » را به انسان منتقل کرد تا آن را ببیند . یعنی انسان همچون آینه ای شد که خدا ، خود را در آن ببیند . با این دیدگاه ، خدا در مقام عاشق و آدمی در نقش معشوق است.

 دیدگاه دوم در میان عرفای قایل به وحدت وجود ، معتبر تر است. همین مضمون در فص اول فصوص الحکم ابن عربی آمده است. همچنین ، شیخ ابوالحسن خرقانی عارف گرانمایه قرن چهارم نیز جمله معروفی دارد که مولانا نیز به آن اشاره نموده است : » ُیِحُّبُهم تمام است ، ُیِحُّبوَنه کدام است؟ « یعنی عشق خدا به بنده کامل است و در برابر عشق او ، عشق بنده به خدا چه ارزشی دارد؟ . این عبارت معروف مستخرج از آیه .قرآن به معنی : (خدا) آنها را دوست دارد و ایشان هم (خدا) را دوست می دارند، می باشد .

با آن که معنی دوم زیباست ، اما با توجه به دیگر اشعار حافظ ، معنی اول به دیدگاه حافظ نزدیکتر است .

ضمناً می توان این گونه نیز استنتاج نمود که خداوند خلق زیبایی ها را به انسان منتقل نمود. چرا که همان گونه مشاهده می شود ، در میان مخلوقات ، فقط انسان قادر به افرینش زیبایی است که در اصطلاح به آن « هنر » اطلاق می گردد . بنابر این تعبیر دیگر از این دو بیت ، این است که قدرت خلق .زیبایی (هنر) از خدا فقط به انسان ودیعه نهاده شده است.

ادامه دارد .... (علی علیمردانی_ حامی ع.ع.)

..............................

رضا از کرمان در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۷۱:

او برفت و دل ببرد و من بماندم ...

سلام

    در مصرع دوم بنظرم( زین )درسته نه( ازین ) در صورت تایید لطفا اصلاح بفرمایید  

حامی ع.ع. در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:

« در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد»

 ازل – ابتدای نامشخص از نظر زمانی (شروعی نامحدود )

 بیان ساده بیت : در آن ابتدای نامشخص زمانی ، انعکاس زیبایی تو (خالق) قسمتی از خود را نشان داد و در نتیجه آن ، » عشق « به عرصه .ظهور رسیده و این ظهور ، موجب گرمی و تحرک همه اقلیم آفرینش گردید .

تفسیر : پرتو حسن به کار رفته در این بیت نشان از این دارد که همه زیبایی خداوند ، تجلی نیافته است . شاید به عقیده حافظ تحمل جمال الهی به تمامی ، .در ظرفیت جهان هستی نبوده است . دم زدن ، لحظه ظهور را بیان می کند که اندک زمانی بیش نبوده که مؤید عدم ظرفیت لازم برای ظهور کامل جمال خدا در عالم است .

با جمع بندی دو مورد فوق ، به این نتیجه می رسیم که زیبایی معبود از دو ُبعد مکانی (به دلیل استفاده از پرتو حسن و نه تمامی حسن) و زمانی ( بنا به بهره گیری از لفظ دم زدن ) به شکلی غیر قابل تصور ، نامحدود تصویر شده است با آن که تمامی ابعاد زیبایی تجلی نیافته بود ، اما همان قسمت که برای لحظه ای نمایش یافت کافی بود تا گرما بخش سرای آفرینش شود.

زیبایی . عمل و پدیدار شدن عشق، عکس العمل به آن بود. به عبارتی عالم ، قبل از جلوه یار، سرد و بی روح و بی مزه بود که با وجود عشق ، جذاب گردید.

 

ادامه دارد .... (علی علیمردانی_ حامی ع.ع.)

حامی ع.ع. در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۲۲ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰۴:

« گر چه از باغ تو یک گل نشکفته است هنوز

مژه ای نیست که خار سر دیوار تو نیست »

این تک بیت صائب یک شاهکار از تصویر سازی شاعرانه است . فوق العاده زیبا 

از نگاه صائب ؛ جلوه های یار با تمثیل گُل ِ باغ که هنوز نشکفته اند، آنقدر متقاضی دارد که مژگان خیره ی منتظر شکوفایی، همچون خار های محافظ باغ عمل می کنند. 

 

بیت دیگری که مانند سایر ابیات زیبا ست :

« دامن حسن تو از دیده ما پاکترست 

گل شبنم زده در عرصه گلزار تو نیست »

صائب زیبایی و پاکی معشوق را به گُلی تشبیه می کند که هیچ آلایشی حتی شبنم ( که آب مقطر و بسیار پاک است) را بر نمی تابد و کاملاً دست نخورده و بکر است. 

 

بیت : 

« خوب کردی که رخ از آینه پنهان کردی

هر پریشان نظری لایق دیدار تو نیست» 

صائب ؛ دلیل زیبایی در عین نادیدنی بودن یار ازلی را در کمال فصاحت با این بیت بیان می کند.

سمیرا امیری در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۵۳ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۱۳:

فکر کنم معنی و فلسفه تضاد در جهان هستی و زندگی باشه

سمیرا امیری در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۲۰ در پاسخ به یه بنده خدا دربارهٔ سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴:

:))) ای داد

یوسف شیردلپور در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۳۹ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:

سپاس مندیم وشاکر خدای را که زیبایی راخلق کردو انسانیت وآزاد اندیشی وهمچو حافظانی که رسولان راستین خط وشعر وادبیاتند والبته دوستان گنجوری وشما بزرگوار🙏  اسرار خانقه اجرای استادان دکتر منوچهری جهانبگلو وشجریان خود از زبان حافظ است که بگوش دل وجان می‌نشیند 

💞💞

برگ بی برگی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸:

گفتم کِی ام دهان و لبت کامران کنند؟ 

گفتا به چشم هر چه تو گویی چنان کنند

حافظ پرسشی از معشوقِ خود دارد و از زمانِ کامیابی و سعادتمندیِ خویش توسطِ دهان و لب می‌پرسد، گویی اراده و اختیارِ کامروا ساختنش با دهان و لب است و نه با شخصِ معشوق، به عبارتی سؤال می کند کیِ دهان و لبت مرا کامران کنند؟ و در مصراع دوم معشوق نیز با همان دستور زبان پاسخ می دهد و اختیار یا اجرایِ این خواست را توسطِ دهان و لب هم بصورتِ طعنه و هم بصورتِ جدی بنا بر گفته یا درخواستِ متقاضی در اختیار و بر عهده او یعنی حافظ می‌گذارد. لب استعاره ای ست از وصال و دهان صفتِ متکلم بودنِ حضرت معشوق را می رساند، و همین امر همراه با تقدمِ دهان بر لب شائبه عارفانه بودنِ غزل را تقویت می‌کند. پس‌ حافظ در اینجا دو اختیار را مطرح می کند، که اولی به گفتن و درخواستِ متقاضیِ کامرانی مربوط می گردد و دومین اختیار را لب و دهانِ حضرت معشوق دارد و پاسخی که بنا بر اراده خویش به این طلب خواهد داد.

گفتم خراجِ مصر طلب می کند لبت

گفتا در این معامله کمتر ضرر کنند

پس‌ حافظ ادامه می دهد که اگر اختیار با لبت باشد که او برایِ وصلت خراجِ مصر را طلب  و بیان می کند که هزینه ای بس سنگین است، و معشوق پاسخ  می دهد آنان که به این معامله تن در دهند کمتر و درواقع اصلن ضرر نمی کنند و بلکه سودِ حقیقی را آنان خواهند برد، خراجِ مصر کنایه از این است که هرآنچه از هستی یا همه دارایی را که عاشق دارد باید بدهد تا این وصال به سرانجام رسد. 

گفتم به نقطه دهنت خود که بُرد راه؟

گفت این حکایتی ست که با نکته دان کنند

نقطه دهان در فرهنگِ عارفانه استعاره ای ست از نقطه بِ بسم‌الله که آغازِ آفرینش و همچنین سخن گفتنِ خداوند با انسان است یا به بیانی دیگر ذاتِ زندگی یا خداوند،  پس‌ حافظ در پاسخ به طلبِ خراجِ مصر و چنین هزینه سنگینی برای نیلِ به وصالِ حضرتش می‌گوید حتی با چنین خراجی آیا تا کنون کسی هست که  به وصلِ دائم و دستیابی به مقامِ ذات رسیده باشد؟ البته که پاسخ منفی ست و معشوق پاسخ می دهد این حکایتی ست که با نکته دان ها کنند و اگر تو نیز اهلِ نکته سنجی و مباحثه باشی راه بجایی نخواهی برد، خراج را باید بدهی و نیستیِ کامل بر گیری و به انتظار بنشینی، اگر اهلِ چنین معامله ای هستی که بسم‌الله. 

گفتم صنم پرست مشو،‌ با صمد نشین

گفتا به کویِ عشق هم این و هم آن کنند

صنم پرستی همان بُتِ زیبا روی را پرستیدن است یعنی وقتی انسان به نهایتِ زیباییِ درون برسد صنمِ موردِ علاقه خداوند خواهد شد ، صمد که از صفاتِ خداوند و بی نیازیِ مطلق است در اینجا به تَعَبُدِ عاشق اشاره می کند، پس حافظ از سرِ نیازمندی از معشوقِ خود می خواهد تا به جنبه بندگی و عباداتِ او نیز نظر کرده و آنها را جزیی از خراج منظور کند، و پاسخ می شنود که در کوی و مرامِ عاشقی باید این دو را با هم در نظر گرفت،‌ زیبایی و صنمِ درونی همراه و توأمان با عبادت و همنشینیِ حقیقی با صمد است که موفقیت در طریقت و وصال را تضمین می کند، درواقع صنم و صمد لازم و ملزومِ یکدیگرند، سالک نمی تواند مدعیِ زیبایی و صنمِ درونی باشد درحالیکه همنشینِ خداوندِ صمد نمی باشد، آنچنان که فقط بوسیله ادعایِ عبادت و همنشینیِ با صمد که غالبن ادایِ تکالیفِ با لفظ است نمی تواند مدعیِ صنمیتِ و زیبایی درونی گردد.

گفتم هوایِ میکده غم می‌بَرَد ز دل

گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند

پس‌عاشقی که صَنَمیت و زیبایی در درونِ خود نمی یابد هوایِ میکده عشق در سر می‌پروراند تا با شرابی که ساقیان و بزرگانی همچون مولانا و حافظ پیشکش می کنند غمهایِ بیشماری را که در دل دارد بزداید تا صنم و زیبا روی گردیده و موردِ پسندِ صمد واقع شود، و معشوق یا زندگی از این ایده استقبال کرده، می‌ فرماید خوش به حالِ کسانی همچون حافظ که در این میکده با غزلهایی به این‌ زیبایی شرابِ عشق در کامِ عاشقان می ریزند و غم را از دلها زدوده و خداوند را که از جنسِ شادمانی ست جایگزینِ آن دردها می کنند.

گفتم شراب و خرقه نه آیینِ مذهب است

گفت این عمل به مذهبِ پیرِ مغان کنند

عاشقی که هنوز در اسارتِ قفسِ تعصبات است بهانه می آورد که شراب با خرقه آیینهایِ مذهبیِ وی سازگار نبوده و یکجا جمع نمی شوند، خرقه یعنی تعلقِ خاط به آن مذهب و باور که درواقع مذهب پرستی را به همراه داشته و مانعی اساسی برای صنم شدن بشمار می آید، و معشوق پاسخ می دهد که این عمل بر مبنایِ آموزش هایِ پیرِ مُغان امکان پذیر است و جایِ نگرانی نیست، پیرِ مُغان نمادِ عارفان و بزرگانِ عرصه طریقتِ عاشقی ست که حافظ نیز ادامه دهنده راهِ آنان می باشد، پس‌ نگرانیِ عاشق در اینجا نیز بی‌مورد است و اگر خرقه هم هویت شدگی با باورها را به شرابِ میکده عشق شستشو دهد هیچگونه گناهی بر او نخواهد بود و بلکه عینِ صواب است. 

گفتم ز لعلِ نوش لبان پیر را چه سود؟

گفتا به بوسه شکرینش جوان کنند

پس‌ عاشق بهانه دیگری آورده و پیری یا آگه شدنِ دیر هنگام به این آموزه هایِ معرفتی را عنوان می کند تا از ادامه راهِ عاشقی طفره رود و می گوید پس‌ از گذشتِ ایامِ جوانی و ارتکابِ اینهمه خطا، اکنون به فرضِ وصال و رسیدن به لعلِ نوشینش چه سودی برای پیر ب همراه دارد، یعنی احساسِ خبط و کژروی در سالهایی که انسان می تواند بیشترین بهره را از لعلِ لبانِ زندگی داشته باشد، اما زندگی یا معشوق در اینجا نیز به یاریِ عاشق شتافته و او را از چنین گمانی برحذر داشته، می فرماید با اولین بوسه شکرینِ زندگی بخش است که هر پیرِ عاشقی جوان خواهد شد چنانچه گویی اکنون از مادر زاده شده است و از نظرِ حافظ این یعنی تولدی نو و دگرباره.

گفتم که خواجه کِی به سرِ حجله می رود؟

گفت آن زمان که مشتری و ماه قِران کنند

قرین شدنِ مشتری و ماه را در طالع بینی سعدِ اکبر گویند که در اینجا کنایه از خواستِ خداوند برایِ سعادت و کامرانیِ انسانِ عاشق است و پس از سعدِ اصغر به وقوع می‌پیوندد، سعدِ اصغر طلب و خواستِ عاشق است به همراهِ کوشش در راهِ بهره بردن از لعلِ شیرینِ لبِ معشوق، پس‌ خواجه یا حافظ از زندگی پرسشی دیگر داشته و می خواهد از زمانِ وصلِ کامل و راه بردن به نقطه دهن یا یکی شدن یا وحدت با زندگی مطلع گردد، و معشوق پاسخ می دهد آن دیگر بسته به خواست و مشیتِ خداوند یا سعدِ اکبر است که حجله ای را برایِ سالک و عارف درنظر گرفته باشد یا خیر.

گفتم دعایِ دولتِ او وردِ حافظ است

گفت این دعا ملایکِ هفت آسمان کنند

دولت در اینجا به معنیِ گردش و رسیدنِ نوبتِ سعادتمندی به کسی ست، پس‌ وِرد و دعایِ حافظ رسیدنِ نوبتِ کامروایی و نیکبختی به او ( عاشق یا خواجه)  است و پاسخِ حضرتش این است که دعایِ ملائک و باشندگانِ هفت آسمان اعم از مُلک و این جهانی تا ملکوت و عوالمِ معنا نیز همین است، یعنی کُلِ هستی در جهتِ رسیدنِ انسانِ عاشق به چنین سرانجام و عاقبتِ خوشی همکاری و مساعدت نموده و دعاگو هستند. در دو غزلِ پیش از این هم فرموده است؛

بگذر به کویِ میکده تا زُمره حضور / اوقاتِ خویش بهرِ تو صرفِ دعا کنند

 

 

 

سفید در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۵:

 

دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش

به که ماند به که ماند به که ماند به که ماند... 

 

سفید در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶:

 

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی

مقبول طبع مردم صاحب‌نظر شود...

 

سفید در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶:

 

غزلی سراسر شاه‌بیت...

 

شهاب الدین فتاح در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:

با سلام 

به نظر این حقیر در بیت

زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد

دیو بگریزد از این قوم که قرآن خوانند

منظور خواجه این بوده  دیو ها و اجنه انگونه که در روایات آمده با خواندن قرآن ترک مکان کرده و انسان از آسیب این موجود در امان است از این رو که خواجه از کلمه رندی حافظ نام برده پس مخاطب را زاهد نماد  تظاهر و ریاست قرار داده پس دیو همان زاهد است که حافظ شعر خود را تفسیری از آیات قران دانسته و با شنیدنش و درکش باید پا به فرار بگذارد و خلقی را از  وجود خود رها کند

 

مجتبی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۱۶ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۵۳ - خوان کرم:

بسیار شعر زیبایی بود.. هزاران درود به زنده یاد پروین اعتصامی..

این بیت بسی جانسوز بود:«ساختم با آنکه عمری سوختم *** سوختم یک عمر و صبر آموختم»

مجتبی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۱۶ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۵۳ - خوان کرم:

بسیار شعر زیبایی بود.. هزاران درود به زنده یاد پروین اعتصامی..

نعمت الله عبقری در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۴۴ در پاسخ به دانیال عطائی دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴ - یاران دغل:

سلام عزیزم میگم شما اگر فیلم شهریار رو ندیده بودی کف دستت رو بو کرده بودی که بیت منظور رو توی یم میهمانی به یک فرد سیاسی گفته بود مثلا میخوای بگی همه چی رو میدونی باهوش

۱
۵۰۲
۵۰۳
۵۰۴
۵۰۵
۵۰۶
۵۲۶۶