گنجور

حاشیه‌ها

یزدانپناه عسکری در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳:

8- گر انگشت سلیمانی نباشد - چه خاصیت دهد نقش نگینی 

[جامی]

جز در انگشت سلیمان نیست خاتم را اثر - چون نه انگشت سلیمانی بود خاتم چه سود

[یزدانپناه عسکری]

آنچه مهم است نیروئیست که نگین و انگشتری را آکنده از اقتدار کند.

_____

50 + 2+1:199

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶:

#غزل شمارهٔ _۲۰۶

وزن :مفعول مفاعیل مفعول مفاعیل 

(هزج مثمن اخرب )

                

                      

۱_در پای تو افتادن شایسته دمی باشد

 

ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد

 

در پای کسی افتادن: به پای کسی افتادن, به کنایه یعنی نهایت فروتنی و کوچکی خود را در برابر کسی نشان دادن.

 

ترک سر خود گفتن :به کنایه یعنی از خود گذشتن، از خود چشم پوشیدن.

 

۲_بسیار زبونی‌ها بر خویش روا دارد

 

درویش که بازارش با محتشمی باشد

 

درویش: فقیر، نیازمند. بازار :کنایه از سَر و کار» محتشم :توانگر ، مالدار. معنای بیت: وقتی سر و کار درویش با توانگر بیفتد باید خواری و زبونی بسیاری را بر خود روا دارد و تحمل کند، عاشق نیازمند جمال و لطف معشوق است و معشوق از نظر زیبایی و لطف توانگر است.

 

۳_زین سان که وجود توست ای صورت روحانی

 

شاید که وجود ما پیشت عدمی باشد

 

وجود: هستی ،در زبان سعدی به معنای تن هم هست. صورت روحانی: جسمی که از روح آفریده شده، پیکر ملکوتی، معنای بیت: اگر وجود آن است که تو داری ای پیکر ملکوتی، در این صورت سزاوار است که هستی ما را در برابر هستیِ تو نیستی به حساب آید.

 

۴_گر جمله صنم‌ها را صورت به تو مانستی

 

شاید که مسلمان را قبله صنمی باشد

 

 

جمله :همگی.

 صنم: بت .صورت چهره ،اندام .مانستی:( از مصدر مانستن) می‌مانست، شباهت داشت. معنای بیت: اگر چهره اندام همه بت‌ها به تو شباهت داشته باشند، به جاست که مسلمانان بتی را قبله خود کنند.

 

۵_با آن که اسیران را کشتی و خطا کردی

 

بر کشته گذر کردن نوع کرمی باشد

 

نوع کرمی: نوعی بزرگواری ،نوعی لطف. معنای بیت: با آنکه اسیران عشق خود را کشتی چنان آزار دادی که دیگر حتی رمقی برای آنها باقی نمانده است، و با این کار خطا کردی( زیرا اسیر را نباید کشت)اما همین که از کنار کشته‌هایت می‌گذری خود نوعی لطف و بزرگی است.

 

۶_رقص از سر ما بیرون امروز نخواهد شد

 

کاین مطرب ما یک دم خاموش نمی‌باشد

 

 

رقص: پایکوبی، در اثر شور و وجد مجلس سما. کین: که این.

 مطرب خواننده نوازنده.

 

۷_هر کو به همه عمرش سودای گلی بودست

 

داند که چرا بلبل دیوانه همی‌باشد

 

سودا: عشق. گل: گل سرخ، استعاره از معشوق. معنای بیت: هرکس که در تمام عمر خود یک بار به معشوق گل چهره‌ای گرفتار شده است می‌داند که چرا بلبل شوریده و شیداست.

 

۸_کس بر الم ریشت واقف نشود سعدی

 

الا به کسی گویی کاو را المی باشد 

 

اَلَم :درد .ریش: زخم. واقف: آگاه .معنای بیت: سعدی ،کسی پی نمی‌برد که زخم تو چه دردی دارد مگر اینکه با کسی درد دل کنی که خود او نیز مبتلا به درد باشد.

 

شرح : محمد علی فروغی حبیب یغمایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

احسان چراغی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱:

کار خود گر به کرم بازگذاری ...

در این بیت بهتر بود به جای واژه‌ی «کرم»، از واژه «خدا» استفاده می‌شد

علی سنجرانی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۰۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۱۸ - حکایت دزد و سیستانی:

سالها پیش از طلوع آفتاب، زمانیکه دانش آموز سال سوم دبیرستان پهلوی سیستان بودم، همراه یکی از دوستان نزد دبیر ادبیات رفتیم که در باره این شعر سعدی شکایت کنیم زیرا ما سیستانی ها را دزد خطاب کرده. درخواست ما این بود که این شعر را از کتاب های درسی حذف کنند که البته بی نتیجه ماند و سال بعد هم در کتب درسی چاپ شده بود.

حال که نیم قرن از اون زمان میگذره، به خودم میگم چه موضوعاتی در آن زمان برایم مهم بود. 

در جوانی به خود همی گفتم

شیر گر پیر بود شیر است

چون به پیری رسیدم آموختم

پیر گر شیر بود پیر است.

الس، این نوع چکامه را در جایی دیده ام :

شنیدم که دزدی بر آمد ز دشت

به دروازه سیستان بر گذشت

ز بقال آن کوی چیزی خرید 

وز آن چیز بیچاره خیری ندید

بدزدید بقال از او نیم دانگ

برآورد دزد سیه کاره بانگ

خدایا تو شبرو به آتش مسوز

که ره می‌زند سیستانی به روز

 

 

arad در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:

اصولا عرفا از تبدیل صحبت میکنند.تا این اتفاق نیافتد هیچ تغییری نمیشود.مثالا آب تا 99 درجه هم گرم بشه نمیجوشه.به 100 درجه رسید یک مرتبه از فاز آب به فاز جوش و گاز تبدیل میشه.تبدیل کمیت به کیفیت در آن و در یک لحظه اتفاق میافته.پدیده تبدیل تدریجی نیست ، آنیست.اینه مثلا طی طریق وعبادت اگر 100 سال هم انجام بشه تا اون تبدیل که لازمه اش جرات و جسارت و نترسی از تغییر و تبدیل است ، هرگز اتفاق نخواهد افتاد و فقط خود فریبی است. و مولانا بطور مدام در همه جا این را میرساند که حواسهمان باشد.خودمان را فریب ندیم. در غزل مرده بدم زنده شدم در ادامه میفرماید  :  گفت که دیوانه نه ای   رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم.تبدیل.  یا   :   حیلت رها کن عاشقا  دیوانه شو دیوانه شو    و در ادامه   :    باید که جمله(جمله.به تمامه.نه با لک و لک و ادا دراوردن)  جان شوی تا لایق جانان شوی    و در ادامه   :    

تو لیلة القبری برو تا لیلة القدری شوی(تبدیل)

چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو                                                                               

اندیشه‌ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد

ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو(تبدیل.مس به طلا.)

قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل‌های ما

مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو(تبدیل)                                                                                   

شکرانه دادی عشق را از تحفه‌ها و مال‌ها(ادا دراوردی.فکر کردی کار خیلی بزرگی کردی.نه.کامل نیست)

هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو(تبدیل)

یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی

یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو(تبدیل)

ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر

نطق زبان را ترک کن بی‌چانه شو بی‌چانه شو(تبدیل)

 اساتید بزرگ.این آنچه بود که از مولانا بنده درک کرده ام.ممنون لطف بزرگواران که حاشیه های بسیار ارزشمندتر و شیواتر زیباتر بیان کرده اند و استفاده فراوان کردم.ممنون.زنده و سلامت باشید.         

arad در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:

 و یک نکته در مورد کل غزل موضوع تبدیل هست.مولانا هم در مثنوی هم در غزلیات مدام از تبدیل استفاده میکند.تبدیل در کیمیاگری به مفهوم تبدیل از مس به طلا و یا هر چیزی به چیز دیگری که دیگر قبلی نیست.مرده شو تا مخرج الحی صمد     زنده ای از مرده بیرون اورد .  مرده و زنده.دو چیز ضاهرا متضاد.کل مثنوی از این تبدیلات موج میزند. از حالت عادی به مجنون .تبدیل شدن است.   ناگاه سیلابی مرا دریابد.تصور کنید کنار رودی ایستادید و ناگهان سیلابی شما را میرباید و افتید توی سیلاب.چه حالی خواهید داشت!دیگه اون ادم ایستاده کنار ساحل نیستید.باز تبدیل.و هر بیت های بعدی همه تبدیل از حالی به حالی دیگر و وحشتناکتر است.وچون اینها تبدیل کیفیت هستند طبیعی هست که مولانا نداند چه اتفاقی داره میافته.فقط در اخر میگه دیگه نمیدونم چی شد.چنان گیج شدم که مثل اینکه افیون خوردم.چون تحمل این تبدیلات(مس به طلا)از طاقت عادی خارجه. ولی در اخر میفرماید که به ساحل امن "بی چون" رسیدم.خودی دیگر نماند و همه چیز اوست.        

چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا

چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون

arad در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:

با سلام خدمت دوستان.یک نکته جالب خدمتتان.در مورد تفسیر بیت اخر غزل  از بینگ ماکروسافت سوال کردم جوابش به نظرم جالب بود   :  این شعر از غزلیات مولوی است که در آن از تجربه‌ی عشق و معرفت خود سخن می‌گوید. این بیت نشان می‌دهد که او چقدر در دریای عشق غرق شده است که هیچ چیز را نمی‌داند و فقط از دهان بندی که خاموش ساز است، کفی افیون خورده است. افیون نماد مستی و بی‌خودی است که عاشق را به حالتی می‌رساند که همه چیز را فراموش کند و فقط به معشوق خود پیوند یابد   .   

دهان بند در شعر مولانا به معنی سکوت و بی تفاوتی است1. ایشان از این کلمه برای بیان حالتی استفاده می کنند که در آن دل عاشق از همه چیز غافل و فقط به دوست مشغول است1. دهان بند چیز یا کسی خاصی نیست، بلکه حالت روحی است2345.

 

حسین نوری در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۶:

عرفان اسراری دارد که این شعر برخی از این اسرار را به رمز آورده است. 

جان جانان،جان جهان،هستی پنهان و مواردی از این دست اشاره به وجود حقیقی انسان که تصویر روی خدا در آینه دل اوست می کند.

ای شاخه ها آبست تو هم غلط است. صحیح آن این است : ای شاخه ها آوست تو. یعنی آویخته به تو. که اشاره به ساختار وجود است.

علیرضا در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۵۹ در پاسخ به شاهدی علی آباد دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷:

سلام و درود بر شما دوست گرامی

خفتیدن و خفتن دو مصدر هستند و بن ماضی خفتن می شود خفت و بن ماضی خفتیدن می شود خفتید

برای یافتن بن ماضی کافیست ن از آخر مصدر کاسته گردد.

 

هوای باران در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۱۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۴ - حکایت طبیب و کرد:

یکی از بهترین خوانش‌های بوستان سعدی، کتاب صوتی بوستان سعدی، به صدای احسان چریکی، گوینده خوش‌صدای کتاب‌های صوتیه.

به نظرم برای درک درست اشعار، به فیدیبو سر بزنید، اسم احسان چریکی رو سرچ کنید، بوستان سعدی‌ش رو بشنوید.

داود پورسلطان در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۰۵ دربارهٔ سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷ - ریش دلبر:

سلام بیت چهارم اینطوری باید نوشته شود

آوخ و دردا و حسرتا که براورد

پویا شقاقی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

درود بر بزرگواران شعر و ادب فارسی 

لطفا فقط راهنمایی کنید چطور میتونم دکلمه شعر رو مثل بقیه دوستان به دکلمه ها اضافه کنم سپاسگزارم 

تجلی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۰۲ در پاسخ به ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳:

سلام دوست عزیز من  ساقی محترم

عنایتی دست داد درپی‌یافتن مقصود حافظ بودم از غزل ۱۸۳

مطالب زیادی دستگیرم شد و نظرات بسباری رو خواندم 

تا اینکه رسیدم در پی نوشت نظرات ، به نقطه نظرات شما دوست عزیز، واقعا شور و شعف خاصی برایم دست داد شرح نامه های زیادی را در خصوص غزلیات حافظ خوانده ام ولی به حق آنچه شما نوشته اید شوقی و عطری خاص داشت.

دقیقا مثل دل صاف و بی غش و شیفته ی حافظ بدرستی و زیبایی از کلمات بهره جستی و شوری عجیب در توصیفاتت متجلی بود خیلی عالی و ریز بینانه توضیح دادی و به یقین فهمیدم که روزگار درازی دست در دنیای ادبیات داری و ترکیب معانی حکایت از فرهیختگی خاص شما عزیز دارد .

و چقدر عالی در خصوص تاریخ نانوشته ی مردان این سرزمین قلم رانده ای تاسف فراوان دارد و لی نوشته ات امیدی بود در ظلمت جانکاه بی خبری 

قلمت ستودنیست و عمق درک و فهم و توصیفت ره به خقیقت دارد شبم را به نور شبفتگی حافظ بیشتر از پیش جلا دادی

دست مریزاد ایا ساقی

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۰۱ دربارهٔ آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۳۶ - حکایت:

خدایِ  بلندی  و  پستی  تویی

ندانم چه یی  هرچه هستی تویی

سیدمهدی فارقی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۴۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

 

دربیت اول مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا*گر تو شکیب داری طاقت «نمانْده »ما را  با وزن اهنگ بهتر خوانش می شود اگرچه از نظر وزن شعر شاید درست نوشته شده باشد. در این سبک عراقی، دکتر محمد اصفهانی ترانه ای مشهورساخته از ترکیب اشعار حافظ و اقبال لاهوری با عنوان شب افروزکه اهنگ انرا خودساخته است، درتمام اشعاری که در این وزن «مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن» نوشته شده و بدنبال هم سرشته شده، باید براحتی با وزن ان اهنگ خوانده شودو هرجا که سکون پیش امد یا اشکال از خود شاعر است در ابداع کلمات ویا در انتقال نسخ تبدیل صورت گرفته زیرا وزن موسیقا ارجحیت دارد بر وزن کلمات

 

همایون در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۴:

ویژگی این غزل در آنست که جلال دّین دیگر نماینده شمس نیست بلکه خود به شمس دیگری تبدیل شده است و شمس را در خود می بیند و او را در خود وصف میکند و از بردن نام او پرهیز میکند 

عشق شمس به اوج کارایی خود رسیده است و رجز خوانی عارفانه را به حق به نهایت رسانده است تا جاییکه به رستم دستان نیز جسارت بخرج میدهد 

رستم دستان و هزاران چو او 

بنده و بازیچه دستان ماست 

که نوعی شطح و مستی بی حد است

همایون در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۲:

تا نداند زر که او از کان کیست

این یک جفت غزل است و جفتش غزل ۴۲۸ است

ندانستن عشق می آورد و دانستن فخر و کبر با خود دارد مگر آنکه شخص دارای فرهنگ باشد افراد مذهبی که باور دینی دارند همه نادانی خود را در زیر یک دانایی بی ارزش پنهان می‌کنند و آن دانایی این است که می گویند میدانم که خدایی آن بالا هست بنابراین با این گفته همه نادانی خود را به دانایی تبدیل می کنند

جلال دّین پس از آشنایی با شمس از این دام نجات می یابد و عشق را در نادانی پیدا میکند

همایون در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۸:

این جفت غزل که ۴۳۲ جفت دیگر است بن مایه غزل های عارفانه پس از شمس است که تفاوت آن با غزل های پیش از شمس در همین ندانم و ندانستن است

غزل های گذشته و پیش از آشنایی با شمس محتوای دانستن زیاد و سواد بالا دارد که در فضای مذهب و دین پدید می آید 

در ندانستن است که دوست ارزش بالایی می یابد در دانستن فخر و خودبینی جلوه میکند 

همایون در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸:

غزل در وصف کسی است که وصف ناپذیر است و هرگز مانند او پیدا نمی شود با او بودن یعنی در کشتی نوح نشستن و نجات یافتن و در کنار او بودن یعنی در بهشت بسر بردن 

شمس انسانی متفاوت از دیگران است دیگرانی که در مذهب و باورهای دینی میخواهند به بهشت بروند و با رسیدن یک کشتی نجات از سوی پیامبری به رستگاری برسند که جلال دّین خود پیش از این از قماش آنان بود و تنها شمس میتوانست او را نجات بدهد و از آن تاریکی بیرون بیاورد

چه شانس بزرگی نصیب او شد که راه او را برای گل شدن و بهشتی شدن گشود

۱
۵۰۶
۵۰۷
۵۰۸
۵۰۹
۵۱۰
۵۲۶۶