گنجور

حاشیه‌ها

مسعود شعبان در ‫۴ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۳۰ - گل سرخ:

بزردگان، مومیائی فرست >>> به آزردگان مومیایی فرست

 

محمود صفاری بیدگلی mahmudsaffari@yahoo.com در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۳۵ دربارهٔ وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۱۱ - حکایت:

آقای امیر اگه به این نکته توجه بفرمایند، شاید براشون قابل‌قبول باشه: ابراهیم رو به عنوان مجازات در آتش می‌اندازند، نه اینکه به او بگویند: برو درون آتش و او برود؛ اما در ماجرای مرد خراسانی و.. ، امام صادق به هارون مکی دستور می‌دهد: برو درون آتش، و اوهم می‌رود، دقیقاً معنی مصراع «اگر گوید در آتش رو، روی خوش»، و معنی این مصراع، از ماجرای آتش ابراهیم به دور است. بنابراین، توضیحات جناب دکتر مقدم، به نظر این حقیر، کاملاً درست است.

 

بهزاد در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۰۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۲ - نشستن بهرام روز آدینه در گنبد سپید و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم هفتم:

حجابگه . [ ح ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) محلی که در حجاب باشد. جای پوشیده :
خواجه را در حجابگه دیدند
حاجبانه ز کار پرسیدند.
نظامی (هفت پیکر).

 

Morteza در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶:

بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز.
گلابی باید عوض شود بعد”شرابی”

 

Ben Omar در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲:

من هیچوقت از نوشتارهای کسانی که بدون رجوع به تصحیحات متفاوت - از خودشون نظر میدن که فلان بیت اگر اینطوری گفته بشه بهتر است - خوشم نیامده ولی احبارا و با پوزش مجبورم خودم هم اینکار را بکنم.
عنان را همیشه به کف یک شخص میدهند نه به لب او.
عنان نفس ز کف دادن از بصیرت نیست.
سگ درنده اسیر قلاده می باید. صائب
همانطور که دوستی هم در بالا اشاره کرده -
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا به کف شیرین داد
به نظر حقیر - بهتر به نظر میرسه.

 

محراب li.mshaykh@gmail.com در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:

ای ساربان آرامتر جان از جهانم می رود
گویی در این احوال بد شور از روانم می رود
من مانده ام تنها ترین مرد نگون بخت زمین
تنهایی همچون دشنه ای بر استخوانم می رود

 

AnnA ۹۸ در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

کاش میشد نمادهای غزلیات حافظ و در سایت شرح میدادین تا شعر بهتر تفهیم شود .

 

محمد صدیق در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸:

بسم الله الرحمن الرحیم : جای تعجب است که شعر خود گویای معنای خود می باشد و دوستان ارجمند برایش چنین حاشیه نویسی کرده اند به نظرم اگر حضرت حافظ زنده میشد و این حاشیه نویسی ها را میدید به یاد شعر دیگر خود چنین می فرمود ( جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند ) .

 

امیر محمد فقیه در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

خیلی باحاش حال کردم دمش گرم

 

برگ بی برگی در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:

به دورِ لاله قدح گیر و بی ریا می باش

به بویِ گُل نفسی همدمِ صبا می باش

 دورِ لاله کنایه از فصلِ بهار و روییدنِ گُل است و لاله، اما در اینجا  بنظر می رسد بهارِ زندگی و دورانِ جوانیِ انسان موردِ نظرِ شاعر بوده است، علاوه بر آن لاله نماد و سمبلِ عاشقی نیز هست که آن هم بهتر است در این دوران اتفاق بیفتد، بنابراین حافظ به انسان توصیه می کند در اوجِ جوانی قدحی از شراب را بر گیر و بی ریا باش یعنی آن قدحِ شراب را با اخلاص و نیتِ کمال بنوش که هر نیتی جز این تاثیرِ شراب را زایل می کند، در مصراع دوم بوی دارای ایهام است که اول به معنیِ بو و رایحه و سپس به معنیِ بُوَد که یا به امیدِ این که آمده است، پس‌ حافظ به دلیلِ ضرورتِ نوشیدنِ شراب در دورِ جوانی پرداخته و می فرماید لازم است انسان در عنفوان جوانی قدحی از شراب بنوشد،‌ باشد که گُلِ وجودش شکفته شود و همچنان که به رشد و کمالِ جسمانی رسیده است در دیگر بُعدِ وجود یعنی جان و روان نیز به کمال برسد و این امر میسور نخواهد شد مگر اینکه یک نفس هم شده با صبا همدم و هم نشین باشد، بادِ صبا کنایه از نَفَسِ پیرِ میکده یا چنانچه در ادامه می فرماید پیرِ سالکِ عشق است که دَمِ عیسوی دارد و سخنان و پیغامهای او می تواند گُلِ بُعدِ جانِ روحانیِ جوان را باز کند، آنچنان که نسیمِ صبحگاهی گُلها را شکوفا می کند. با این بیان تردیدی باقی نمی ماند که منظور شرابِ عشق است و حافظ بتدریج و در دیگر ابیات مخاطب را آگاه می کند که با غزلی کاملن عارفانه مواجه هستیم.

نگویمت که همه ساله مِی پرستی کن

سه ماه مِی خور و نُه ماه پارسایی کن

پس حافظ به این گُلِ نوشکفته نکته ای دیگر آموخته و می فرماید منظور این نیست که با این شراب و آموزه هایِ پیرِ میکده هم هویت شو و به زندگیِ روزمره و بهرمندی از دیگر مواهبِ دنیوی نپرداز، یا به عبارتی زندگیِ معمول و نیازهایِ طبیعیِ خود را سرکوب کن و شبانه روز و تمامیِ سال در این میکده اوقات را سپری کن، خیر چنین نیست و هر کسی نیز اینگونه بگوید قطعن رهنمودش خطاست، در مصراع دوم تقسیم بندیِ پیشنهادی حافظ یک چهارم از اوقاتِ شبانه روز است که در مجموع شش ساعت را شامل می گردد که در مجموعِ سال به همین مدتِ سه ماه می رسیم، اما این تقسیم بندی به اینصورت نیست که سه ماه در سال را از رهنمودهایِ پیر بهره ببر و همین کافی ست تا نُه ماهِ دیگرِ سال را در پارسایی و تقوی بسر بری و در این فاصله برای مثال دیوانِ حافظ را در قفسه کتابخانه رها کنی تا خاک بخورد و دلخوش ّباشی که به پندِ حافظ عمل کردی و تمام، اینچنین نیست و قطعن تاثیرِ شراب تا مدتی محدود برجای می ماند و به این ترتیب نباید امیدِ پارساییِ نُه ماهه داشت، این نسخه به مانند این است که مسلمانان نیز سه ماه از سال را به عبادت بپردازند و توقع داشته باشند تاثیرِ این عبادتِ سه ماهه تا آخرِ سال آنان را از خطا و گناه مصون بدارد، پس بنظر می رسد یک چهارم از اوقاتِ شبانه روز بطور پیوسته و یا در چندین نوبت و در اثنایِ پرداختن به امورِ ضروری و نیازهای روزمره موردِ نظرِ حافظ بوده است.

چو پیرِ سالکِ عشقت به می حواله کند

بنوش و منتظرِ رحمتِ خدا می باش

در این بیت حافظ آبِ پاکی را بر دستِ آنانی می ریزد که هنوز تردید دارند شاید مراد مِیِ انگوری باشد زیرا بدیهی ست که پیرِ سالکِ عشق بجز شرابِ عشق حواله و حکمِ دیگری نمی کند، پس می فرماید به محضِ اینکه پیرِ طریقتِ عاشقی همچون مولانا و عطار و حافظ تشخیص دهند وقتِ نوشیدنِ شرابت فرار سیده است درنگ مکن و آن قدح هایِ شرابی را که از لابلایِ ابیات و غزلهایِ این بزرگان فوران می کند بنوش ولی تنها به آنها اکتفا نکن، بلکه همراه با این شراب در انتظارِ لطف و رحمتِ خداوند باش تا تاثیر و گیراییِ آن افزون شده و موجبِ پارسایی و پرهیزکاریت در طولِ مدتِ باقیمانده شبانه روز گردد.

گَرَت هواست که چون جَم به سِرِّ غیب رسی

بیا و همدمِ جامِ جهان نما می باش

 اغلبِ سالکانِ طریقت به همین پارساییِ پس از نوشیدنِ قدحی از شراب و رحمتِ پروردگار بسنده می کنند اما رهروانی نیز هستند که آنرا کافی ندانسته و همچون جمشید سَر و هوایِ آن دارند به اسرارِ غیب واقف شوند، اسراری که با دستیابی به آن حجابِ مابین آنان و خداوند برداشته می گردد و به وحدت می رسند یا بعبارتی در می یابند که با او یکی شده اند، حافظ می‌فرماید اگر تو را نیز هوایِ آن است پس بیا ( آگاه باش) که با همدمی و همنشینی با جامِ جهان نما می توانی به اسرارِ غیب و وحدت با خداوند برسی، جامِ جهان نمایِ جمشید یا کیخسرو افسانه ای بیش نیست اما جامِ جهان نمایِ موردِ نظرِ حافظ حقیقی می باشد، یعنی انسانی که به وحدتِ با خداوند برسد بینش و جهان بینیِ او نیز خدایی شده و از منظرِ چشمِ او به جهان می نگرد، پس سالکی که چنین هوایی در سر دارد باید با چنین جامی همدم شود و البته که این جام نزدِ بزرگان و پیرانِ میکده ی عشق است و بس.

چو غنچه گرچه فروبستگی ست کارِ جهان

تو همچو بادِ بهاری گره گشا می باش

فروبستگی یعنی انقباض یا در لفظِ عارفانه قبض می باشد و مثالِ آن نیز غنچه است که رویِ زیبایِ خود را به انسان نشان نمی دهد و در مقابلِ گشایش که بسط است آمده است، پس‌ حافظ می‌فرماید کارِ جهان این است که همچون غنچه فروبسته باشد اما رهپویانی که هوایِ وقوف به اسرار را در سر دارند پس از مواجهه با مسائل و چالش هایِ زندگی که معمولاََ توسطِ روزگار موجبِ نامرادیِ انسان می شوند باید از خود صبوری نشان داده و همچون لطافتِ نسیمِ بهاری و با انبساط با مسایلِ زندگی مواجه شوند تا سرانجام روزگار رویِ خوش و زیبایِ خود را همچون غنچه ای که شکوفا می شود به آنان نشان دهد، حافظ این انبساط و فضاگشایی را از دیگر کارهایِ سالکِ طریقتِ عاشقی می داند که در متونِ دینی از آن به عنوانِ شرحِ صدر نام برده اند و از دیگر ضروریاتِ کارِ معنوی در رسیدن به سِرِّ غیب می باشد.

وفا مجوی ز کس ور سخن نمی شنوی

به هرزه طالبِ سیمرغ و کیمیا می باش

منظور از "ز کَس" در اینجا نه تنها اشخاص است بلکه شاملِ فلک و عهدِ او در سعادتنمند نمودنِ انسان پس از بدست آوردنِ چیزهایِ مادیِ این جهان نیز می شود و حافظ از دیگر وظایف و کارِ معنویِ سالک را دست شستن از تَوهم و پندارِ وفایِ به عهدِ روزگار و چیزهایِ دنیوی در خوشبخت کردنِ انسان می داند، چیزهایی مانند ثروت و شهرت و اعتبار و آبرو هایی که انسان از آنها بدست می آورد و همچنین مقام و منصب هایِ زودگذر و حتی کسانی مانندِ همسر و فرزندان و یا طاعات و عباداتِ زاهدانه، که حافظ و عرفا معتقدند به هیچ روی این کسان قادر به سعادتمند کردنِ انسان نیستند چنانچه در بیتی دیگر می فرماید؛ "مجو درستی عهد از جهانِ سست نهاد   که این عجوز عروسِ هزار داماد است"، پس شایسته است رهپویانِ طریقتِ عشق که هوا و خیالِ رسیدن به سِرِّ غیب را در سر می پروراند سخن و پندِ حافظ را به گوشِ جان بشنوند و ضمنِ اینکه از مواهبِ ذکر شده ی این جهانی بهرمند می شوند و به همسر و فرزندان نیز عشق می ورزند اما دل به وفایِ به عهدِ آن کس(روزگار) نبندند. در مصرع دوم می‌فرماید اگر این پند را نمی شنوی و همچنان در انتظارِ وفای به عهدِ ذکر شده و سعادتمندیِ موعود نشسته ای بدان که طالبِ سیمرغ و کیمیا هستی که هر دو افسانه هستند و وجودِ خارجی ندارند، پس به هرزه و بیهودگی عمر را تلف می کنی.

مریدِ طاعتِ بیگانگان مشو حافظ

ولی معاشرِ رندانِ پارسا می باش

بیگانگان در اینجا به اشخاصی گفته می شود که با عشق بیگانه هستند و به آن اعتقادی ندارند، به عبارتی در آن دسته از سالکانی جای می گیرند که به نوشیدنِ جرعه ای مِی و امید به رحمتِ خداوند اکتفا کرده و هوایِ اینکه مانندِ جمشید به سِرِّ غیب برسند را در سر ندارند، پس‌ به طاعت و عبادت هایِ گوناگون و بعضاََ دشوار و طولانی می پردازند که انسان به ظاهر انتظاری بجز پارسایی و تقوی از آنان ندارد اما در مواردِ متعددی می توان دید که این می پرستیِ سه ماهه و پارساییِ نُه ماهه هیچ کمکی در دل بریدنِ آنان از این جهان و عهدش مبنی بر سعادت و رستگاری آنان نمی کند، پس حافظ می فرماید مریدِ و متحیرِ زهد و طاعتِ چنین سالکانی مشو که اینچنین پارسایی و زُهدی اصطلاحن کار نمی کند و سالک را به سرمنزلِ مقصود که همانا رسیدنِ به سِرِّ غیب و رسیدن به وحدت با خداوند است نخواهد رساند، اما در مقابل اگر معاشرت و همنشینی با رندانِ پارسایی همچون حافظ که دیدگاهی عاشقانه دارند را برگزینی یا چنانچه گفته شد همدمِ جامِ جهان نما باشی بدونِ تردید نهایتاً به پارساییِ حقیقی و سِرِّ غیب می رسی و چه بسا خود همچون جمشید جامِ جهان نما شوی که با نظر بر رویِ خوب و زیبا شده ات بتوان اسرارِ غیب را در آن مشاهده کرد.

 

 

 

کیوان در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۳۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی قباد چهل و سه سال بود » بخش ۱ - پادشاهی قباد چهل و سه سال بود:

من در ایران نیستم و به شاهنامه خودم دسترسی ندارم اما گمان نمی کنم فردوسی بزرگوار در شاهنامه ی خود در بیت دوم، دو واژه ی ستخر و تیسفون را با ص و ط نوشته باشد

 

رضا اکبری در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۵:

دوستان گرامی، بهتر هست به تصنیف استاد شجریان مراجعه کنید و بعد نظر قاطع بدید. ایشون میخونن که از چنبر برون جستم نه شهوت!

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۱۲ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش بیست و دوم » (۶) حکایت احمد غزالی:

حکایت احمدغزالی[طوسی]مقاله21
آنگاه که یعقوب از بیت الاحزان خویش به مصر آمد، یوسف را به تنگی در آغوش کشید.ناگهان فریاد کشید یوسف کجاست؟! شاید در چاه افتاده است!
گقتند: چگونه در حالی که در آغوش توست او را می جویی؟!در کنعان بوی پیراهنش را از فرسنگها راه شنیدی، اما یوسف در برابر چشمانت هست و می گویی ندیدی؟!
جواب این داد یعقوب پیمبر
که من یوسف شدم امروز یکسر
زمانی که بوی پیراهن شنیدم در بند یعقوب بودم ولی اکنون با تمام وجودم یوسف شده ام.
اگر به خودت توجه و تمرکز کنی احوالات خویش را می یابی، ولی اگر از همه آزاد و رها شوی( با دوست متحد شوی) حالات خویش را نمی یابی نه غم را و نه شادی را.
نکته:قابل مقایسه با حکایت سعدی:
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
چرا در چاه کنعانش ندیدی؟
بگفت احوال ما برق جهان است
گهی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم اعلا نشینیم
گهی بر پشت پای خود نبینیم
( گلستان باب اخلاق درویشان)
عطار به زیبایی هر چه تمامتر فنای عارفانه را بیان کرده است که منجر به ندیدن خویشتن(و احوالات خویش) می شود.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 

یسنا در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۳۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱ - آغاز داستان:

به نظر من تراژدی ها و سوگنامه های شاهنامه از تمامی تراژدی های ادبیات ملل دنیا اصیل تر و فرا تره.
در اکثریت تراژدی ها ما تقابل خوب و پلید رو مشاهده کردیم؛ از قبیل آثار شکسپیر و یا داستانی عاشقانه که سرانجام نیکویی نداره؛ ولی کمتر تراژدی هایی پیدا میشن که نبرد نیکو و نیکو رو به تصویر بکشن؛ مانند رستم و سهراب و رستم و اسفندیار که از جور زمانه مجبور به تقابل شدن و هیچ یک از دو طرف را نمیتوان پلید دانست

 

مهدی در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۴۹ دربارهٔ باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱:

سلام
دشخوار به چه معنی ست؟

 

حسن حاتمی در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۲۴ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۳:

سعدی بسیار دنیا دیده بود و چون عالم دین بود در خصوص ادیان دیگر تحقیق و حتی با ایشان مباحثه میکرد. او هم با یهودیها و هم با مسیحیها و هم با هندوها زندگی کرد و آنها و راه و رسمشان را خوب میشناخت. با یهودیها و هندوها تعمدا دیدار و گفتگو داشت و با مسیحیها به اشتباه و گم کردن راه و اسیر شدن بدستشان. و از هر سه گروه و بوسیله آنها سختیهای زیادی کشید.
از فریبکاری و نفاق و خشونت در این سه فرقه که در برخی مواقع از دست ایشان و برای فرار از قتل در فرار بود یا در زندان و عذاب ملول بود.

 

سید محسن در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۴۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲:

درود بر مشتاقان--منهم پیشنهاد می کنم
من خاک توام---پای---نهم بر سر افلاک
تا چه مقبول افتد

 

امیر حسین زنجانبر در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۲۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶۴:

زندانی نیرنگ خیالم

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸:

استاد ساقی/رضا ساقی/سید علی ساقی گرامی
سپاسگزارم که حافظانه و عاشقانه تک تک ابیات را شرح داده اید.
حافظ و خدای حافظ از شما خشنود باد.
همیشه شاد و تندرست باشید

 

امیر حسین زنجانبر در ‫۴ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۲۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۳:

دیده هر جا محو حیرت می شود گل چیده است

 

۱
۱۵۰۹
۱۵۱۰
۱۵۱۱
۱۵۱۲
۱۵۱۳
۵۲۳۳