به پیش پاک بازان دلفروز
چنین گفت احمد غزّال یک روز
که چون بهر جمال یوسف خوب
بمصر آمد زبیت الحُزن یعقوب
درآمد تنگ یوسف پیش او در
گرفت آن تنگ دل را تنگ در بر
فغان در بسته بُد یعقوب ناگاه
که کو یوسف مگر افتاد در چاه
بدو گفتند آخر می چه گوئی
گرفته در بر او را می چه جوئی
ز کنعان بوی پیراهن شنیدی
چو دیدی این دمش گوئی ندیدی
جواب این داد یعقوب پیمبر
که من یوسف شدم امروز یکسر
ز یوسف لاجرم بوئی شنودم
که من خود بندهٔ یعقوب بودم
همه من بودهام، یوسف کدامست
چو خود را یافتم اینم تمامست
بخود گر سر فرود آری زمانی
بیابی زانچه میگوی نشانی
ولی چون از همه آزاد گردی
تو نه غمگین شوی نه شاد گردی
ز زیر چرخ گردانت بر آرند
برنگ کار مردانت برآرند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.