برگ بی برگی در ۴ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳:
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
حریف خانه و گرمابه و گلستان باش
بنظر می رسد مخاطبِ ابتدایِ غزل سالک یا انسانِ عاشقی باشد که پس از آگاهی و کسبِ معرفتِ نسبی تمایل به جذبِ دیگرانی را در خود احساس می کند که در بی خبریِ محض بسر می برند و اشتیاق دارد با شفقت و دلسوزی رسمِ رفاقت را بجای آورده، دستِ اطرافیان و رفقایِ خود را گرفته و بسوی عرفان و طریقتِ عاشقی رهنمون گردد، حافظ چنین سالکِ عاشقی را از این کار برحذر داشته و او را پند داده می فرماید اگر شقیق یا دل نگرانِ دوستان هستی بهتر است خود نسبت به وفایِ به عهدِ الست درست پیمان بوده و با کوششِ مستمر سعی کنی به آن به درستی وفا کنی تا بطور تام و تمام به عشق زنده گردی، در اینصورت است که رفقایِ گرمابه و گلستانت بدون اینکه تحولِ درونیِ خود را آشکار کنی به تغییرِ احوالِ تو پی برده و رشد و کمالت را در می یابند و ناخودآگاه بر آنان تاثیر می گذاری، چنانچه مولانا می فرماید "از قرین بی قول و گفت و گوی او خو بدزدد دل نهان از خویِ او"، در مصراع دوم حریف یعنی هم پیاله و حافظ در ادامه به چنین سالکی توصیه می کند با خانه یا حُجره ات هم پیاله شو یعنی که در خفا و به تنهایی بدور از چشمِ دوستان و رفقا به نوشیدنِ شرابِ عشق و کسبِ معرفت مشغول باش و در گرمابه و گلستان بدونِ ابرازِ چگونگیِ نوشیدنِ شراب به زندگیِ روزمره خود بپرداز ولی با رفقا به گرمابه برو و در گلستان به تفریح و تفرج با آنان بپرداز، درواقع می فرماید سالک نباید خود را تافته جدابافته بداند و با نگاه از بالا سعی در تغییرِ دوستان و اطرافیان داشته باشد، بلکه بایستی با آنان هم زیستی داشته باشد اما بر خود تمرکز نموده و پنهانی به کارِ معنوی و نوشیدنِ شراب بپردازد.
شکنجِ زلفِ پریشان به دست باد مده
مگو که خاطر عشاق، گو پریشان باششکنجِ زلف در اینجا یعنی زیبایی و نیکویی هایی که سالک با همین مقدار شراب نوشیدنِ پنهانی موفق به کسبِ آنها شده است اما این زیبایی ها هنوز نظم نیافته و بواسطه ی افکارش پریشان و آشفته هستند، حافظ میفرماید این زیبایی های آشفته ات را به دستِ باد مده، یعنی جلوه گری نکن و زیبایی هایِ نسبیِ بدست آمده را به رُخِ رفقا نکش که اگر چنین کنی ممکن است آن زیبایی ها را بر باد داده و از دست بدهی، در مصراع دوم حافظ ادامه می دهد این کارِ خود را توجیه نکن و مگو این زیبا نمایی ها بخاطرِ عشاق و راهنماییِ ایشان است تا اشتیاقِ آن دوستان را برانگیخته و در طریقتِ عاشقی پیشرفت کنند، بلکه تو بگو این کار بخاطرِ پریشان باشیِ ( دلواپس بودنِ) خودت است و اینکه قصد داری خود را بیان کنی و در معرضِ دیدِ دیگران قرار داده و بگویی بیایید مرا تماشا کنید که در سلوکِ معنوی چقدر زیبا شده ام.
گرت هواست که با خضر همنشین باشی
نهان ز چشم سکندر چو آب حیوان باش
خِضر سَمبلِ انسانِ عاشقی ست که دلش به عشق زنده شده، به آبِ حیات دست یافته و در نتیجه جاودانه شده است و سالکِ عاشقِ حقیقی نیز در پیِ یافتنِ این آب و جاودانگی یا پیوستن به خضر و هم نشینی با اوست، اسکندر نیز در پیِ آبِ حیات بود اما بوسیلهٔ ذهن، یعنی آبِ حیاتی را جستجو می کرد که در این جهان به جاودانگی رسیده، نامیرا شود تا لابد به ویرانی و کشتارِ بیشتر بپردازد، حافظ در ادامه ی توصیه به سالکِ مورد نظر می فرماید اگر واقعاََ هوایِ این را داری که شکنج و زیباییِ بدست آمده ی زلفِ خود را بسامان کنی و به آبِ حیات دست یافته و همنشینِ خضر گردی پس خود را از چشمِ اسکندرهایِ زمانه که دیدی جسمانی داشته و می خواهند در این جهان از طریقِ ذهن و بدست آوردنِ چیزها به سعادتمندی و خوشبختی برسند پنهان کن آنچنان که آبِ حیات خود را از اسکند مقدونی پنهان می نمود، پستو نیز آبِ حیات باش و خود را در معرضِ دیدِ چنین اسکندر هایی قرار نده. کنایه از اینکه اگر اسکندرهایِ این زمان تو را که به جرعه ای آبِ زندگانی دست یافته و زیبا شده ای ببینند و همنشینِ تو گردند آنگاه همین اندک آبِ حیاتِ تو را نیز به یغما خواهند برد. مولانا نیز چه زیبا سروده است که؛چو بی صورت تو جان باشی، چه نُقصان گر نهان باشی
چرا در بندِ آن باشی که واگویی پیامی را
زبور عشق نوازی نه کار هر مرغیست
بیا و نوگل این بلبل غزل خوان باش
در اینجا حافظ خود و عارفانی چون مولانا را زبور عشق نواز میخواند که می توانند نغمه هایِ عشق را همچون داوود با آهنگی خوش بر زبان جاری کنند و این کار هر مرغی نیست، یعنی فقط بلبلانِ نغمه سرایی همچون حافظ هستند که با چنین پیامهای عارفانه و عاشقانه میتوانند عشق را در دلها زنده کنند ، پس تو ای سالکِ عاشق هوسِ مرغ بودن را رها کن و بیا نو گلِ حافظ باش تا با بهره بردن از این عشق نوازی و نغمه سرایی های بی نظیرِ حافظ هر روز شکوفاتر شده، از پریشانی و دلواپسیِ دوستان بِدَر آیی و به سامان گردی. مولانا نیز در این رابطه خطاب به چنین سالکی می فرماید؛ترکِ معشوقی کن و کن عاشقی ای گمان کرده که خوب و فایقی
ای که در معنی ز شب خامُش تری گفتِ خود را چند جویی مشتری؟
طریق خدمت و آیین بندگی کردن
خدای را که رها کن به ما و سلطان باشپس حافظ به سالکی که هنوز در آغازِ راه است توصیه می کند و او را به خداوند قسم می دهد تا طریقِ خدمتِ به مردمان را که رسم و آیینِ بندگی کردن است به حافظ و بزرگانی که زبانِ حق شده اند و می توانند زبورِ عشق را به زیبایی نواخته یا بخوانند واگذار کند، سالکانِ طریقت می توانند با نوشیدنِ شراب در نهان خانه و بهره گیری از نغمه هایِ داوودی سلطنت کنند، باشد که روزگاری همچون حُکما و عرفا به عشق زنده و با بدست آوردنِ آبِ حیات همنشینِ خضر شوند و آنگاه شاید بتوانند پیغامهایِ زندگی را ( بِلا تشبیه) به زیباییِ غزلهایِ حافظ برخوانند و ساقیِ رفیقان و اطرافیانِ خود باشند. مولانا نیز در ابیاتی چند با توصیه به خاموشیِ سالکانی که غوره نشده احساسِ مویزی می کنند به این مطلب پرداخته است از جمله؛
انصتوا یعنی که آبَت را بِلاغ هین تلف کم کن که لب خشک است باغ
انصتوا بپذیر خاموش باش چون زبانِ حق نگشتی گوش باش
بنظرِ نگارنده این سطور مخاطبِ بیتِ "دگر به صیدِ حرم تیغ بر مکش...." زندگی یا حضرتِ دوست است و به همین لحاظ پیش از بیتِ تخلص که پاسخ به درخواستِ حافظ است جای می گیرد.
تو شمعِ انجمنی یکزبان و یکدل شو
خیال و کوششِ پروانه بین و خندان باش
پس حافظ خطاب به پوینده راهِ عاشقی که توصیه او را پذیرفته و سراپا گوش به نغمه هایِ داوودیِ حافظ توجه می کند می فرماید اگر آنچه را بر زبان داری در دل نیز همان را داشته باشی یعنی صادقانه طیِ طریق کنی بدان که خواه ناخواه شمعِ انجمن خواهی شد و رفقا گردِ تو جمع خواهند شد تا از پرتوی نورت بهرمند گردند، باز هم مولانا در بیتی به تبیینِ این مطلب می پردازد؛
تو دهان را چو ببندی، خمُشی را بپسندی کشش و جذبِ ندیمان نگذارند خموشت
یعنی پس از وصل و جاری شدنِ آبِ حیات بر فکر و عملِ سالک است که بی نیاز از بیانِ خود، رفقا و ندیمان جذبِ او شده و همچون پروانه در گردِ شمعِ وجودِ عارفِ سالک می چرخند تا از انرژی و نورش بهرمند گردند. حافظ در مصرع دوم ادامه می دهد پس از آن است که پروانه ها یا رفقا و اطرافیان را می بینی که خیالِ وصل و لقایِ حضرتِ دوست را دارند و در این راه کوشش می کنند، پس آنگاه با دیدنِ کوششِ آنها خندان و شادمان خواهی شد.
کمالِ دلبری و حُسن در نظر بازیست
به شیوه ی نظر از نادرانِ دوران باش
در ادامه بیتِ قبل می فرماید اما با نظر بر پروانه هایی که گردِ وجودِ عارف می گردند او می تواند به دیده نظر به آنان بنگرد و با حیرت زیباییِ خداوند را در رخسارِشان تشخیص دهد و این نظر بازی ست که می تواند به کمالِ و زیباییِ هرچه بیشترِ عارف بینجامد چرا که حدِ نهایتی برای افزایشِ حُسن وجود ندارد، در مصراع دوم می فرماید پس آنگاه است که عارفِ سالک با شیوه ی نظر و شهودِ توأم با حیرت به عالی ترین مراتبِ معرفت دست یافته و همچون حافظ از نوادرِ دوران و مرغی گردد که زبورِ عشق نوازی از عهده او برآید.
دگر به صیدِ حرم تیغ بر مکش، زنهار
وزآن که با دلِ ما کرده ای پشیمان باش
این بیت خطاب به حضرتِ معشوق است، بسیاری از سالکان عاشق که به مرتبه شمعِ مجلس رسیده و به حرمِ امنِ خداوندی وارد می شوند و حضرتش تیغِ عشق را برکشیده و از آن میان یکی را بر گزیده و صیدِ خود می کند تا با زبانِ او پیغامهای روح بخش خود را در جهان پراکنده کند و زبورِ عشق را با حنجره آنان به زیبایی بخواند، این بار قرعه بنامِ حافظِ شیرین سخن افتاده است، در مصراع دوم لازمه ی این کار صید شدن به تیغ، تحملِ دردِ آگاهانه است که در توانِ هر عاشقی نیست و فقط خدا از شدتِ آن آگاه است و بس، پس حافظ از حضرتش می خواهد تا از دردِ عشقی که به او داده است پشیمان باشد و از این پس به صیدِ دیگری در حرمِ امنش تیغ بر نکشد.
خموش حافظ و از جورِ یار ناله مکن
تو را که گفت که در رویِ خوب حیران باش؟
پس سروشی غیبی پاسخ می دهد که حافظا خاموش باش و بیش از این از جورِ یار یا دردِ عشقِ حضرتِ معشوق ناله و گلایه مکن، آیا بیاد نداری که خود گفتی کمالِ دلبری و رسیدن به حُسن و زیبایی در نظر بازی ست و خود خواستی که به این شیوه ی نظر و حیرانی از نادرانِ دوران باشی، پس چرا خداوند نباید این نادره ی دوران را به تیغِ عشق صید کند؟ درواقع اگر نمی خواستی چه کسی به تو اجازه داد و گفت که در رویِ خوب و زیبا حیران باش و بر تجلیِ خداوند با همه صفاتش در رخسارِ شمع هایِ انجمن نظر کن ؟
احسان در ۴ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۲:
که هر بندی که بربندی ندرانم! به جان تو
سیامک رضایی در ۴ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۴:
این شعر زیبا رو استاد ناظری در یک کنسرت احرا کرد بغایت دلنشین و خوش اهنگ.
A در ۴ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۴۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶۴ - خدو انداختن خصم در روی امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه و انداختن امیرالمؤمنین علی شمشیر از دست:
در جواب آقای معید الدین : آقای معید الدین گویا منظور من را متوجه نشده اند . در ارادت ویژه ی مولانا به حضرت علی هیچ تردیدی نیست چه در مثنوی و چه در دیوان شمس . یکی از افرادی که در اینجا حاشیه گذاشته اند ( به نام محمد ادیب نیا) داستانی را نقل میکند ( که قطعا جعل و دروغ و تحریف تاریخ است ) که حضرت علی در ان جنگ به دشمن گفته خواهرت صدایت میزند و دشمن سرش را به عقب برمیگرداند و حواسش پرت میشود و حضرت در آن هنگام او را می کشد و به خاطر همین ان شخص خدو می اندازد . این قسمت غلط است و مولانا هم به خاطر همین اولین بیتی که در مورد حضرت علی می اورد میگوید ( شیر حق را دان مطهر از دغل ) یعنی کلک و دغلی در کار نبوده در کشتن دشمن. بیت بعدی هم دلیل می اورد که او پهلوان بود و این کار از پهلوانان به دور است که با کلک دشمن را بکشند . ( بالای کامنت قبلیه من این داستان جعلی رو اورده بود و من به او جواب دادم ). یاعلی
علی در ۴ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۴۴ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۳۵:
محسن موسوی زاده در ۴ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۰۵ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹:
درود به شما
به باور من این مصرع:
داشت می دانی و خوش در تک و تاز آمده بود
باید این گونه باشد
داشت میدانی و خوش در تک و تاز آمده بود
چون جایی که در آن می شود تک و تاز کرد و تازید میدان است
با همه ی این ها نمی دانم چرا هیچ کس و هیچ جا این را بدان گونه که گفته شد ننوشته اند با این که گویش می دانی هیچ معنی ندارد.
بزرگواری بفرمایید درستی یا نادرستی نوشتار و پیشنهاد نگارنده را بررسی نموده و مرا آگاه بفرمایید.
سپاس گزارم
دکتر معصومه مرادی در ۴ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۴:
غُل، پُل، قافیه فوقالعاده سخت است؛ استعاره هایی که به کار رفته هیچ سابقه ای در کتاب ها و دواوین شعرا ندارد. قافیه ا، ایماژها، تصاویر، تشبیهات، تمثیلات و استعارههای مولوی فوق العاده است .
قُل شروع خلقت است
سپهر قدیری در ۴ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۵۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲ - حکایت در این معنی:
در اینجا منظور شاعر اردیبهشت ماه و به اصطلاح قدیمیان در گذشته نیسان است که صدف دهان خودرا باز کرده و قطره درون آن افتاده و طی یک سری فعل و انفعالاتی تیدیل به مروارید می شود و چه توصیفی زیباتر از توصیف حضرت سعدی ؟
لوروند در ۴ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۴:
سلام . فقط محض اطلاع عزیزان عرض میکنم ، زبان مادری سعدی و حافظ و بسیاری از دیگر شاعران ، فارسی(دری) نبود و به زبان مادری خود هم تعدادی شعر سروده اند که بزبان لوری نزدیک است و گویا زبانشان شاخه ایی از پهلوی بوده . هنوز هم ممکن است شاعری زبان مادریش فارسی نباشد ولی بزبان فارسی شعر می سراید .
حسن جعفری بیجاربنه در ۴ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۵۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶:
تمام حرف شاعر توی رباعی در مصرع آخر شعر هست و در این جا نه تنها این ویژگی به زیبایی دیده شده ، گویا چکیده همه سروده های خیام و دکترین فلسفی این فیلسوف اعجوبه به خوبی بیان شده است
حسن جعفری بیجاربنه در ۴ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۲۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴:
شاید دوری از می اصلی ترین شاخصه ی یک متعبد قشری باشد؛ بنابر این خیام آن را مورد چالش قرار می دهد و اعمال شنیع دیگر آن ها را به یاد می آورد و به باد انتقاد قرار می دهد از این رو عرفانی پنداشتن می در این جا دور از ذهن است بویژه برای خیامی که به درنگ های فلسفی اش شناخته شده است
ناشناس در ۴ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۱۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:
میشه تفسیر دو بیت آخر رو بفرمایید
علی در ۴ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵:
با درود
بیت چهارم را اینگونه رساتر باشد و با کلیت غزل هماهنگ تر. در نسخه ی سایه و قزوینی هم همینگونه است اگر اشتباه نکنم.
عشوه می داد که از کوی ارادت نروم
دیدی آخر که چه سان عشوه خریدیم و برفت
Reza Deilami در ۴ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:
ایراد #هکسره
بیت سوم، ده روزه غلط است.
«ده روز مهر گردون، افسانه است و افسون»
صفی در ۴ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۰۶ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷:
این شعر فروغی بسطامی با ترکیب موسیقی شرقی و غربی توسط آواز خوان افغانی احمد ظاهر چهل سال قبل از امروز اجرا شده استږ
آنی در ۴ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۸:
در این بیت:
چون فلک سرکش مباش ای نازنین کز ناز او
نرم گردی چون زمین گر از فلک توسنتری
لغت «نرم» درست بنظر نمیرسد. لغت رام مناسب تر است چون در مورد مهار کردن توسن که اسب وحشی است صحبت میشود. احتمالا موقع نگارش یا کتابت اشتباهی صورت گرفته است. پس از اصلاح:
چون فلک سرکش مباش ای نازنین کز ناز او
رام گردی چون زمین گر از فلک توسنتری.
فهیم هنرور در ۴ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۰۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:
اشتباه:
به یاد محلن نازش سحرخیزست اجزایم
درست:
بیاد محفل نازش سحر خیز است اجزایم
این مصرع را با دیوان بیدل چاپ کابل و کلید عرفان سر دادم، اینجاه اشتباه تایپی صورت گرفته است.
با احترام
فهیم هنرور
Jnabosta در ۴ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:
متاسفم .از کسانی که نه در مورد صوفیان شناختی دارند و نه متوجه شده اند که بزرگان ما همچون مولانا و حافظ خود صوفی ان و از صوفیان ظاهر و انحطاط رفته شکایت دارند.حافظ رو می خواره ای میدانند که از اسلام و شریعت فرار میکند به دامن فساد.
تمام حافظ ارادت به صوفیه است.و خود او بزرگترین صوفی زمانش و سرمشق همه پاکان .
همچو صوفی با صفات صوف باش با صفت های خدا موصوف باش
صوفی یعنی کسی که از صفات رذیله خالی وبه صفات حمیده پیوسته
حافظ مرید جام می است یعنی برای حافظ نعمت و عذاب یکی است و عاشق ذات خداوندیست نه طلب بهشت دارد ونه ترس جهنم و در درجه رضایت کامل از خالق است و عاشق او
شعر حافظ سرشار از رمزو راز بندگی حق است چطور بجایی میرسید که حافظ رو مقابل اسلام و خدا قرار میدهید .کجا خواندید و شنیدید یا کسی نقلی کرده که حافظ به دنبال شهوت رانی و خوشگذرانی بوده
متاسفانه کسانی که فهمیدند ساکت شدند و انان که نمیفهمند جار میزنند و میخواهند مقرضانه شهوت طلبی هایشان را با عرفان و شعر توجیه کنند
شعر سوز دل عاشقان حق است که ناخاسته برخواست
سبزه زرد در ۴ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۵۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۷ - مناظرهٔ خسرو با فرهاد:
عشق زلال نیست؟
معشوقان فن کرشمه را آموختند--آه از ما، که دلداری نیاموختند
دل به دل راه دارد، دوستان این دروغی بیش نبود
یک کلام، همان بیت بهار:
دلبری با دلبری دل از کفم دزدید رفت
هرچه کردم ناله از دل، سنگدل نشنید رفت
گفتمش ای دلربا. دلبر ز دل بردن چه سود
از ته دل بر من دیوانه دل خندید رفت
مولانا به من آموخت:
صورت ظاهر فنا گردد
عالم معنی بماند جاودان
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۴ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶:
استاد سید علی ساقی/رضا ساقی/ساقی گرامی
با درود و آفرین فراوان
خدا را شکر که توانستم به ارزش نوشته های شما در حاشیه پی ببرم.
باور کنید به عشق حافظ و به امید شرح ساده و کاربردی و درست شما بود.که در مدت 6 ماه به این غزل رسیدم.
امیدوارم هرچه سریعتر این حاشیه ها به کتابی مبدل شود و در دسترس همگان قرار گیرد
در صورت عدم مجوز از وزارت ارشاد امکان چاپ در خارج از ایران قطعا وجود دارد و مور استقبال فارسی زبانان قرار خواهد گرفت.
به امید دیدار
شما را به خدای حافظ می سپارم.
سپاسگزارم