گنجور

 
حافظ

کنارِ آب و پایِ بید و طبعِ شعر و یاری خوش

معاشر دلبری شیرین و ساقی گُلعِذاری خوش

الا ای دولتی طالع، که قدرِ وقت می‌دانی

گوارا بادَت این عِشرت که داری روزگاری خوش

هر آن کس را که در خاطر ز عشقِ دلبری باریست

سِپندی گو بر آتش نِه، که دارد کار و باری خوش

عروسِ طَبع را زیور ز فکرِ بِکر می‌بندم

بُوَد کز دستِ ایّامَم به دست اُفتَد نگاری خوش

شبِ صحبت غنیمت دان و دادِ خوشدلی بِسْتان

که مهتابی دل افروز است و طَرْفِ لاله زاری خوش

مِیی در کاسهٔ چشم است ساقی را بِنامیزد

که مستی می‌کند با عقل و می‌بخشد خُماری خوش

به غفلت عمر شُد حافظ، بیا با ما به میخانه

که شنگولانِ خوش باشت، بیاموزند کاری خوش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۸۸ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۲۸۸ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۲۸۸ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۲۸۸ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۸۸ به خوانش محمدرضا ضیاء
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش
سنایی

الا ای دلربای خوش بیا کامد بهاری خوش

شراب تلخ ما را ده که هست این روزگاری خوش

سزد گر ما به دیدارت بیاراییم مجلس را

چو شد آراسته گیتی به بوی نوبهاری خوش

همی بوییم هر ساعت همی نوشیم هر لحظه

[...]

هاتف اصفهانی

شبی فرخنده و روزی همایون روزگاری خوش

کسی دارد که دارد در کنار خویش یاری خوش

دل از مهر بتان برداشتم آسودم این است این

اگر دارد شرابی مستیی ناخوش خماری خوش

خوشم با انتظار امید وصل یار چون دارم

[...]

رفیق اصفهانی

دل هر کس به کاری خوش من و عشق نگاری خوش

که چون عشق نگاری خوش نباشد هیچ کاری خوش

چه خوش روزی بود خرم چه خرم روزگار خوش

که باشد دوستی از دوستی یاری ز یاری خوش

برآر امیدش ای امیدگاه من که خوش باشد

[...]

سحاب اصفهانی

خوشا آن روزگار خوش که با من بود یاری خوش

جدا ز آن یار خوش دیگر ندیدم روزگاری خوش

نمیدانم به صید دل چه آمد آنقدر دانم

که در خون می تپد از شهسواری خوش شکاری خوش

نوید کشتنم آن شوخ امشب داده و دارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه