ابوالفضل قاسمی در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۱۷ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۳۷:
در مصرع آخر،«کنم» نوشته شده که نادرستی آن آشکار است کلمه درست«کم» است که هم وزن را بقاعده می کند و هم معنا را
رضا در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۰۹ دربارهٔ وطواط » غزلیات » شمارهٔ ۷:
گمان کنم
جان مرا همیشه سعادت ز یادِ توست
درست باشد
محمد علی در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳:
درود بر دوستان .
با تکیه بر یقین منظور شاعر از ابیاتی مشابه نافرمانی مدنی در جامعه ای بوده که تعصب و پیروی کورکورانه از عقاید وجود داشته ، مسئله ای که امروزه هم در اکثر جوامع هست متاسفانه و بدون شک خودِ شاعر هم از آسب های می خوارگی آگاهی داشته ولی قصد و هدف فقط مخالفت با متعصبین و کسایی که فرعیت و شرعیت رو بر اصل مهرورزی و احترام متقابل جایگزین کرده بوده اند است .
امیدوارم دوستان در کنار این که نظرات و نقدشون رو وارد میکنند احترام به همدیگه رو فراموش نکنن .
سپاس از سایت گنجور بابت نشر شعر زیبای فارسی و شاعران آگاه و دوست داشتنی
سیامک در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶:
درود به هموطنان جان و حافظ دوستم. دکتر زرین کوب در کتاب از کوچه ی رندان صفحه ی 85 توضیح جالبی در خصوص این بیت دارد، اینکه چرا گلاب گفته است و شراب نه. این یکجور سانسور یا اشتباه نیست. حافظ اگر میخواست میگفت شراب، همانگونه که جای جای دیوانش این واژه را می بینیم. اضافه گویی چرا کنم؟ همان کتاب دکتر زرین کوب گویاست.
ارسلان در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۵۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵۶ - در تفسیر این حدیث مصطفی علیهالسلام کی ان الله تعالی خلق الملائکة و رکب فیهم العقل و خلق البهائم و رکب فیها الشهوة و خلق بنی آدم و رکب فیهم العقل و الشهوة فمن غلب عقله شهوته فهو اعلی من الملائکة و من غلب شهوته عقله فهو ادنی من البهائم:
این شعر مولوی اشاره به حدیث امام علی(ع) می نماید که شیخ صدوق قمی(قبر ایشان در ابن بابویه شاه عبدالعظیم است) در کتاب خصال خود آن را نقل کرده است:
إنَّ اللّه َ عز و جل رَکَّبَ فِی المَلائِکَةِ عَقلاً بِلا شَهوَةٍ ، ورَکَّبَ فِی البَهائِمِ شَهوَةً بِلا عَقلٍ ، ورَکَّبَ فی بَنی آدَمَ کِلَیهِما ، فَمَن غَلَبَ عَقلُهُ شَهوَتَهُ فَهُوَ خَیرٌ مِنَ المَلائِکَةِ ، ومَن غَلَبَت شَهوَتُهُ عَقلَهُ فَهُوَ شَرٌّ مِنَ البَهائِمِ
مهرو در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۱۸ دربارهٔ سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۲ - مجلس دوم:
در بیت “ سعدی حجاب نیست تو آیینه پاک دار
زنگارخورده چون باید جمال دوست “ ، کلمه ی بنماید صحیح است گویا به اشتباه باید آورده شده.
بسیار پُرمغز، دلنشین و نغز. ممنون
فرشته ملک فرنود در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۴:
به نظر میرسد خوانش مصرع اول به اینگونه خالی از لطف نباشد:
ما بیغمان مست ، دل از دست داده ایم
یعنی بیغمان و مست صفت برای ما باشند و دل مفعول باشد.
پریشان در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۴۰ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶:
واژه ی "سد" در غزل تغییر کرده اما در فهرست شعرها و دسترسی سریع تغییر نکرده.
د. ق. مصلح بدخشانی در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۳۲ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷ - دیوان و دیوانه:
سیاوش گرامی،
در مصرع مورد نظر شما؛ مصرع دوم بیت مطلع و هکذا در هیچ مصرع دیگری این غزل نغز و مهنا، مشکل وزنی وجود ندارد.
حسین انصاری در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۰۱ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳:
در مصرع اول بیت چهارم گریم به اشتباه گیریم نوشته شده
nabavar در ۴ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۴۳ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۶:
گرامی آرش
سر به صحرا میدهی ای قبلهٔ لیلی وشان
لیلی وش = مانند لیلی
مانند
مهوش = مثل ماه
آرش کمانگیر در ۴ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۲۸ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۶:
بیت چهارم مصراع اول، ای قبله لیلی و شان
شان اینجا چه معنی میدهد؟
سارا در ۴ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۲۲ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴:
این شعر رو خانم حمیرا خوانده و بسیار زیبا و با وقار هم اجرا کرده.
ناصری در ۴ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۰۳ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳:
واقعا افتخار میکنم که در مملکت چنین شعرای آزاده ودلیر وبی باک داشته ایم وتاسف میخورم که چرا امروز کمتر از این شعرای شجاع وجوانمرد که حرف دل مردم رو بزنند، داریم
حسین در ۴ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۴۹ دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸:
این شعر شاهکاره
زیباترین از این نمیشد بیوفایی خوبرویان رو به تصویر کشید
فرید در ۴ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۲۰ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹:
جناب موسویزاده
حقیر هم با شما همنظر هستم؛ "میدانی" در این بیت کاملا بیمعنیست!
nabavar در ۴ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳:
گرامی پیمان
این تقویم تمام که با شاهدان شهر
ناز و کرشمه بر سر منبر نمیکنم
منظورش منبریان و واعظان است که بر سر منبر ناز و کرشمه می کنند، و حافظ به پاکدامنی خود افتخار می کند که چون آنان نیست.
کوروش در ۴ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۴۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۶ - در شکایت از روزگار و دوستان و ستایش تهمتن پهلوان:
جز پهلوان ایران یاری گری ندارم...
برگ بی برگی در ۴ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸:
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
حافظ در تمامیِ غزلهایی که سروده چندین مرتبه شرابِ موردِ نظرِ خود را تلخ توصیف نموده است مانندِ " شرابِ تلخِ صوفی سوز بنیادم بخواهد برد" و همچنین؛" آن تلخ وش که صوفی ام الخبایثش خواند" و در ابیاتی دیگر آنرا خوشگوار مانندِ این بیت؛ صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش/ وین زهدِ خشک را به میِ خوشگوار بخش" که اگر بخواهیم شرابِ تلخ را شرابِ انگوری معنی کنیم و میِ خوشگوار را همان شرابِ طهوری که در قرآن توصیف شده است باز هم پاسخی قانع کننده برای بیتی که هردوی این گونه شراب را توأم با هم آورده است نمی یابیم، " باده ی گُلرنگِ تلخِ تیزِ خوشخوارِ سبک" پس با این استدلال می توان شرابِ تلخ را نیز همان شرابِ عشق و حقیقت درنظر گرفت که برای کسانی که به عشق باور نداشته و شاید تا پایانِ عمر با ستیزه از دریافت و نوشیدنش خودداری می کنند تلخ است و نوشیدنش بسیار سخت، اما برای عاشقانی همچون حافظ که مشتاق به چنین شرابی هستند بسیار خوشگوار و لذت بخش، اما آنچه نباید از نظر دور داشت این است که حافظ بارها تأکید کرده است که موضوع ورایِ مباحثِ ملال آور در باره ماهیتِ شرابِ موردِ نظرِ حافظ و دیگر بزرگان است و آنها قصدِ بیانِ مطلب و قصه ای مهمتر را دارند،" فریادِ حافظ اینهمه آخر به هرزه نیست/ هم قصه ای غریب و حدیثی عجیب هست" و نکته ی مهمِ دیگر در بیانِ صریحِ شرابِ انگوری در پاره ای ابیات این است که حافظ زاهد نیست که قصدِ آب کشیدنِ جانماز را داشته باشد و بلکه پیوسته در نظر دارد سجاده را شراب آلود کند تا اولن عبادت و بندگیِ خود را از خشکی بیرون آورده و درآمیخته با عشق کند و درثانی ملامتِ خلق را در اتهامِ به شرابخواری و فسق به جان بخرد وحتی همچون ملامتی ها با این ملامت کشیدن ها خوش باشد تا از ریاورزی دور بماند. پس حافظ در اینجا نیز با در نظر گرفتنِ ابهامِ مورد علاقهاش آنچنان شرابِ قوی و مردافکنی را طلب می کند که برای دمی هم که باشد از دنیا و شر و شورش دور و در آسایش بسر بَرَد، آسایش و رسیدن به آرامشِ حقیقی را تنها هنگامی می توان تجربه کرد که از شرابِ جانبخشِ ابیاتِ حافظ و دیگر بزرگان بهرمند و به حقیقتِ زندگی و چراییِ حضورِ انسان در این جهان واقف شد وگرنه میِ انگوری که بی خبریِ محض و زائل شدنِ عقل و خردِ انسان است و سرخوشیِ مقطعی که به دردسرهایِ پس از آن و بهم ریختنِ سلامتِ ارگانیسمِ بدن نمی ارزد.سماطِ دهرِ دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورشسماط یعنی خوانِ گسترده ی این جهان و لذاتی که انسان با بهره جویی از چیزهایِ بظاهر جذابِ اینجهانی طلب می کند و یکی از آنها نیز می تواند شرابِ مجازی باشد که انسان می پندارد شهدِ آسایش است و حافظ هشدار می دهد تا فریبِ این روزگارِ دون و سفله پرور را نخورَد و نخواهد که از شرابِ چیزها شهدی بنوشد و مستِ ثروت و قدرت و شهرت گردد، در مصرع دوم میفرماید آخرِ آخرِ بهرمندی از این خوانِ گسترده شده توسطِ روزگار تلخکامی و یا شوریِ بیش از حد می باشد که با ذائقه انسان که بطورِ ذاتی طالبِ شهد و شیرینی است سازگار نیست پس این حرصِ افزودن به چیزها و آزِ یا طمعِ مربوط به آن را با شرابی مردافکن از دل بشوی تا به مذاقِ اصلیِ خود که طلبِ شیرینی و برکت است بازگردی.
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن
به لعب زهره چنگی و مریخ سلحشورش
مکرِ آسمان یا دهر همان گستردنِ سماط است و لعب یعنی بازیچه هایِ دنیوی که ما آنرا بازیِ سرنوشت می خوانیم و در اینجا ابتدا بوسیله زهره که نمادِ شادمانی ست همچون چنگی برای انسان نواخته می شود، پس حافظ میفرماید فلک یا روزگار ابتدا با آهنگِ چنگ یا قانونِ قضایِ خداوندی موجبِ کامیابی هایی در طولِ زندگیِ روزمره می گردد بگونه ای که انسان می پندارد چه شهد و عسلی از این آسمان می نوشد غافل از اینکه پس از آن آسمان رویِ دیگرش را که مریخ است به او نشان خواهد داد و او نیز به گونه ای دیگر انسان را به بازی می گیرد، مریخِ سلحشور نمادِ خشم و جنگ است که سرِ ستیز و ناسازگاری با انسان دارد و پس از آن موفقیت های شادی بخش و کامیابی از زندگی ممکن است انسان دست به هر کاری که میزند به ناکامی و درد انجامیده، موجبِ تلخکامیِ او گردد، پس حافظ هر دویِ آنها یعنی کامیابی و نوشیدنِ شهد از سماطِ دهر بوسیله زهره ی چنگی و یا ستیزه و ناسازگاریِ جهان توسطِ مریخِ سلحشور که به ناکامی هایِ انسان منجر میگردد را لعب و بازی هایِ مکرِ آسمان می داند تا به آن کامیابی و شهد نوشی ها مغرور و نسبت به ناکامی و دردهایِ حاصل از آن نا امید و فسرده گردد و کمتر کسی ست که بتواند از این مکر ایمن باشد، حافظ تنها راهِ مقابله و خنثی سازیِ این مکر و حیله گریِ آسمان را تقاضایِ میِ خرد و عشق از ساقی یا عارفان و انسانهایِ کامل می داند. با اینهمه توصیفاتی که حافظ از میِ موردِ نظرش بیان می کند جایِ شگفتی دارد اگر همچنان گمان کنیم منظورِ او از شرابِ تلخ همان شرابِ توهمی و مجازی می باشد، مگر آنکه خود مستِ آبِ انگور باشیم.
کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار
که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش
کمند ابزار صیادی است و ذهن و فکر انسان نیز ابزاری برای صیدِ چیزهای این جهان و مثالِ آن بهرامِ گور است که عمری را در پیِ شکار بود ولی اکنون در این صحرا نه اثری از بهرام بجای مانده و نه از گور و صیدهای این جهانی، حافظ توصیه می کند پس بهتر است که انسان جامِ جم را برگیرد تا همچون جمشید از درون آن جامِ مرصع مُلکِ پادشاهی خویشتن را نظاره گر و تحت کنترل داشته باشد. حافظ می فرماید او به خود سرتاسرِ صحرایِ این جهان را پیموده و به او ثابت شده است که در این صحرا نه بهرامی وجود دارد و نه گور، حافظ ضمنِ اشاره به فانی بودنِ انسان و صیدهایِ آفلِ این جهان می فرماید وجودی حقیقی در این صحرا نیست بجز ذاتِ خداوند و هرچه هست هم اوست.
بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم
به شرطِ آن که ننمایی به کج طبعان دل کورش
حافظ در ادامهی غزل انسان را فرا می خواند تا در جرگه سالکانِ طریقِ عاشقی درآید تا در شرابِ صاف شده ی جامِ جمی که خود توفیقِ دستیابی به آنرا یافته است رازِ دهر یا هستی را به او بنماید و آگاهش کند، در مصراع دوم کج طبعانِ کور دل کسانی هستند که تمایل به صیدِ هرچه بیشترِ گور در این جهان دارند و بدلیلِ اینکه چشمِ دل و باطنِ آنان کور شده بُخل ورزیده و تمایلی ندارند که دیگران نیز از مکرِ آسمان رها شده و بخواهند با بهرمندی از رهنمودهای بزرگانی چون حافظ به رازِ دهر آگاه شوند، پس حافظ شرطِ ذکر شده را به این دلیل قرار داده است تا سالکِ عاشق پنهانی به کارِ معنوی بپردازد و از بیانِ رازهایِ مکشوفه دهر به دیگران خودداری کند تا مبادا تحتِ تاثیرِ القائاتِ منفیِ کوردلان در پیمودنِ این راهِ سخت تردید نموده و از ادامه راه باز مانَد. مولانا نیز می فرماید؛انصتوا را گوش کن خاموش باش چون زبانِ حق نگشتی گوش باش
چون به بُستانی رسی زیبا و خَش وانگهی دامانِ خلقان گیر و کَش
نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست
سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورشدرویشان تقریباََ همه ما انسانها هستیم که در حالیکه فقیر و نیازمند به جامِ جم و آگاهی از رازِ دهر هستیم خود را درویش و محتاج به گور و صیدِ چیزهایِ اینجهانی تصور می کنیم، پس در ادامه بیتِ قبل اگر سالکِ عاشقی که به رازهایِ دهر آگاهی یافته و این عاشقی و کارِ معنویِ خود را پنهان کند چگونه به درویشان و فقیرانی که کج طبع بوده و میلِ صیدِ گورهایِ این جهان را دارند کمک کند تا طبعِ آنان نیز راست شده و در زمره ی عاشقان درآیند؟ حافظ میفرماید شرطِ آن بزرگی است پس اگر سالکِ عاشقی همچون حافظ و سعدی و مولانا به مرتبه ای از بزرگی و زیبایی برسد نه تنها باید زیبائی و عشقِ خود را آشکار کند، بلکه لازم است که به آن درویشان با نظرِ لطف نگریسته و به طریقتِ عاشقی دعوتشان کنند که این نظرِ لطفِ آنان منافاتی با بزرگیِ آنان نداشته و از آن نمی کاهد، پسشرطِ دعوتِ دیگران به طریقت بزرگی ست چنانچه در بیتی دیگر میفرماید؛ "من که ره بردم به گنجِ حُسنِ بی پایانِ دوست صد گدایِ همچ خود را بع از این قارون کنم" و حافظ در مصراع دوم سالکی را که دلش به عشق زنده و بزرگ شده و به حُسن و زیباییِ بینهایتِ خداوند راه یافته است را به سلیمان تشبیه می کند و درویشان و کج طبعانِ کور دل را به مور، پس میفرماید همانطور که سلیمان با همه حشمت و بزرگی بر مورچگان با نظرِ لطف و عنایت و مرحمت می نگریست پس سالکِ زنده به عشق نیز باید چنین نگاهی به درویشان داشته باشد.
کمان ابروی جانان نمیپیچد سر از حافظ
ولیکن خنده میآید بدین بازوی بی زورشکمانِ ابروی جانان یا خداوند نیز همان لطف و عنایتِ سلیمان است که با تیرِ مژگانی که بر چله و کمانِ ابرو می گذارد هر لحظه گورهایِ صید شده یا دلبستگی هایِ انسانهای فقیر و کج طبع را هدف قرار می دهد تا آنان را نیز در زمره ی عاشقانِ واصل و بزرگ درآورده و از آنان سلیمانِ دیگری بسازد، حافظ میفرماید این نظرِ لطفِ جانان و کمانِ او هرگز از حافظ ( انسان) سر نمیپیچد و تیری بسویِ گورهایِ صید شده ی او پرتاب می کند اما از اینکه انسان نمی تواند پهلوانانه از این تیرها استقبال کند و دلِ دلبستگی هایِ خود را سپرِ آن تیرها قرار دهد تا جامِ جم را بدست آورده و به رموزِ دهر یا عشق دست یابد خنده اش میگیرد که حافظ یا درواقع سالکِ مدعیِ عاشقی زورِ بازو و دلیریِ لازم برایِ پذیرشِ این تیرها را ندارد.
دلا چون غمزه ات ناوک فشاند دلِ مجروحِ من پیشش سپر باد
و اینچنین زورِ بازو و دلیری هاست که حافظ را در شهر به عشق ورزیدن شهره کرده است.
.
ثریا علی بابائی در ۴ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰:
از آمدن و رفتنِ ما سودی کو
وز بافته ی وجودِ ما پودی کو
در چنبرِ چرخ جانِ چندین پاکان
می سوزد و خاک می شود دودی کو
حکیم عمرخیام نیشابوری
وز آمدن و رفتن ما سودی جو
از بافته ی وجود ما عشقی جو
در عنبر چرخ جانِ چندین پاکان
می بارد و سبز می شود بوئی جو
پ.ن :
درود بر شما
مشاعره با رباعیات خیام نیشابوری را دوست دارم