بخش ۳۲ - نشستن بهرام روز آدینه در گنبد سپید و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم هفتم
روز آدینه کاین مقرنس بید
خانه را کرد از آفتاب سپید
شاه با زیور سپید بهناز
شد سوی گنبد سپید فراز
زهره بر برج پنجم اقلیمش
پنج نوبت زنان به تسلیمش
تا نزَد بر ختن طلایه زنگ
شه ز شادی نکرد میدان تنگ
چون شب از سرمهٔ فلکپرورد
چشم ماه و ستاره روشن کرد
شاه ازآن جاننواز دلداده
شبنشین سپیدهدمزاده
خواست تا از صدای گنبد خویش
آرد آواز ارغنونش پیش
پس ازآن کهآفرینی آن دلبند
خواند بر تاج و بر سریر بلند
وان دعاها که دولت افزاید
وانچنان تاج و تخت را شاید
گفت شه چون ز بهر طیبت خواست
آنچه از طیبت من آید راست
مادرم گفت و او زنی سره بود
پیرهزن گرگ باشد او بره بود
کهآشنایی مرا ز همزادان
برد مهمان که خانش آبادان
خوانی آراسته نهاد به پیش
خوردهایی چه گویم از حد بیش
بره و مرغ و زیربای عراق
گردهها و کلیچهها و رقاق
چند حلوا که آن نبودش نام
برخی از پسته برخی از بادام
میوههای لطیفِ طبعفریب
از ری انگور و از سپاهان سیب
بگذر از نار! نُقل مستان بود
خود همه خانه نارپستان بود
چون به اندازه زآن خورش خوردیم
به می آهنگِ پرورش کردیم
درهم آمیختیم خنداخند
من و چون من فسانهگویی چند
هرکسی سرگذشتی از خود گفت
یکی از طاق و دیگری از جفت
آمد افسانه تا به سیمبری
شهد در شیر و شیر در شکری
دلفریبی که چون سخن گفتی
مرغ و ماهی برآن سخن خفتی
برگشاد از عقیق چشمهٔ نوش
عاشقانه برآورید خروش
گفت شیرینسخن جوانی بود
کز ظریفی شکرستانی بود
عیسییی گاهِ دانشآموزی
یوسفی وقتِ مجلسافروزی
آگه از علم و از کفایت نیز
پارساییش بهتر از همه چیز
داشت باغی به شکل باغ ارم
باغها گرد باغ او چو حرم
خاکش از بویِ خوش عبیرسرشت
میوههایش چو میوههای بهشت
همه دل بود چون میانهٔ نار
همه گل بود بی میانجیِ خار
تیز خاری که در گلستان بود
از پی چشمزخم بستان بود
آب در زیر سروهای جوان
سبزه در گرد آبهای روان
مرغ در مرغ برکشیده نوا
ارغنون بسته در میان هوا
سروبن چون زمردین کاخی
قمرییی بر سریر هر شاخی
زیر سروَش که پای در گل بود
به نوا داده هرکه را دل بود
برکشیده ز خط پرگارش
چار مهره به چار دیوارش
از بناهای برکشیده به ماه
چشم بد را نبود در وی راه
در تمنای آنچنان باغی
بر دل هر توانگری داغی
مرد هر هفتهای ز راه فراغ
به تماشا شدی به دیدن باغ
سرو پیراستی سمن کِشتی
مشک سودی و عنبر آغشتی
تازه کردی به دست نرگس جام
سبزه را دادی از بنفشه پیام
ساعتی گرد باغ برگشتی
باز بگذاشتی و بگذشتی
رفت روزی به وقت پیشینگاه
تا درآن باغ روضه یابد راه
باغ را بسته دید در چون سنگ
باغبان خفته بر نوازش چنگ
باغ پُرشور ازآن خوشآوازی
جاننوازان در او به جانبازی
رقص بر هر درختی افتاده
میوه دل برده بلکه جان داده
خواجه کهآواز عاشقانه شنید
جانش حاضر نبود و جامه درید
نه شکیبی که برگراید سر
نه کلیدی که برگشاید در
در بسی کوفت کس نداد جواب
سرو در رقص بود و گل در خواب
گرد بر گرد باغ برگردید
در همه باغ هیچ راه ندید
بر در خویشتن چو بار نیافت
رکن دیوار خویشتن بشکافت
شد درون تا کند تماشایی
صوفیانه برآورَد پایی
گوش بر نغمهٔ ترانه نهد
دیدن باغ را بهانه نهد
شورش باغ بنگرد که ز کیست!
باغ چون است و باغبان را چیست؟
زآن گلی چند بوستان افروز
که در آن بوستان بدند آنروز
دو سمنسینه بلکه سیمینساق
بر در باغ داشتند یتاق
تا برآن حورپیکرانِ چو ماه
چشم نامحرمی نیابد راه
چون درون رفت خواجه از سوراخ
یافتندش کنیزکان گستاخ
زخم برداشتند و خستندش
دزد پنداشتند و بستندش
خواجه در داده تن بدان خواری
از چه؟ از تهمت گنهکاری
بعد از آزردنش به چنگ و به مشت
بانگهایی برو زدند درشت
کای ز داغ تو باغ ناخشنود
نیست اینجا نقیب باغ چه سود
چون به باغ کسان درآید دزد
زدنش هست باغبان را مزد
ما که لختی به چوب خستیمت
شاید ار دست و پای بستیمت
تا تو ای نقبزن درین پرگار
در گذاری درآیی از دیوار
مرد گفتا که باغ باغ منست
بر من این دود از چراغ منست
با دری چون دهان شیر فراخ
چون درایم چو روبه از سوراخ
هرکه در ملک خود چنین آید
ملک ازو زود بر زمین آید
چون کنیزان نشان او دیدند
وز نشانهای باغ پرسیدند
یافتندش دران گواهی راست
مهر بنشست و داوری برخاست
صاحب باغ چون شناخته شد
هر دو را دل به مهر آخته شد
آشتی کردنش روا دیدند
زانکه با طبعش آشنا دیدند
شاد گشتند از آشنایی او
سعی کردند در رهایی او
دست و پایش ز بند بگشادند
بوسه بر دست و پای او دادند
عذرها خواستند بسیارش
هر دو یکدل شدند در کارش
پس به عذری که خصم یار شود
رخنهٔ باغ استوار شود
خار بردند و رخنه را بستند
وز شبیخونِ رهزنان رستند
بنشستند پیش خواجه به ناز
باز گفتند قصههای دراز
که درین باغ چون شکفته بهار
که ازو خواجه باد برخوردار
میهمانییست دلستانان را
ماهرویان و مهربانان را
هر زن خوبرو که در شهرست
دیده را از جمال او بهرست
همه جمع آمده، درین باغند
شمعِ بیدود و نقشِ بیداغند
عذر آنرا که با تو بد کردیم
خاک در آبخورد خود کردیم
خیز و با ما یکی زمان بِخْرام
تا برآری ز هرکه خواهی کام
روی درکش به کُنجِ پنهانی
شادمان بین درآن گلافشانی
هر بتی را که دل درو بندی
مِهر بر وی نهی و بِپْسَندی
آوریمش به کنج خانهٔ تو
تا نهد سر بر آستانهٔ تو
خواجه را کآن سخن به گوش آمد
شهوت خفته در خروش آمد
گرچه در طبع پارسایی داشت
طبع با شهوت آشنایی داشت
مردیاش مردمیاش را بِفْریفت
مرد بود، از دَم ِ زنان نَشْکیفت
با سمنسینگانِ سیماندام
پای برداشت بر امید تمام
تا به جایی رسیدشان ناورد
که بدانجای دل قرار آورد
پیش آن شاهدانِ قصرِ بهشت
غرفهای بود برکشیده ز خشت
خواجه بر غرفه رفت و بست درش
بازگشتند رهبران ز برش
بود در نافِ غرفه سوراخی
روشنی تافته درو شاخی
چشم خواجه ز چشمهٔ سوراخ
چشمه تنگ دید و آب فراخ
کرده بر هر طرف گلافشانی
سیمساقی و نارپستانی
روشنانی چراغ دیده همه
خوشتر از میوهٔ رسیده همه
هر عروس از ره دلانگیزی
کرده بر سور خود شکرریزی
اژدهایی نشسته بر گنجش
به ترنجی رسیده نارنجش
نارِ پستان بدید و سیبِ زنخ
نام آن سیب بر نبشته به یخ
بود در روضهگاه آن بستان
چمنی بر کنار سروستان
حوضهای ساخته ز سنگ رخام
حوض کوثر بدو نوشته غلام
میشد آبی چو آب دیده در او
ماهیانی ستم ندیده در او
گرد آن آبدان رو شسته
سوسن و نرگس و سمن رسته
آمدند آن بتان خرگاهی
حوض دیدند و ماه با ماهی
گرمی آفتاب تافتهشان
وآب چون آفتاب یافتهشان
سوی حوض آمدند نازکنان
گره از بندِ فوطه بازکُنان
صدره کندند و بینقاب شدند
وز لطافت چو دُر در آب شدند
میزدند آب را به سیم مراد
مینهفتند سیم را به سواد
ماه و ماهی روانه هردو در آب
ماه تا ماهی اوفتاده به تاب
ماه در آب چون درم ریزد
هر کجا ماهیی است برخیزد
ماه ایشان در آن درم ریزی
خواجه را کرد ماهی انگیزی
ساعتی دست بند میکردند
بر سمن ریشخند میکردند
ساعتی بَر به بَر درافشردند
نار و نارنج را کرو کردند
این شد آن را به مار میترساند
مار میگفت و زلف میافشاند
بیستون همه ستون انگیز
کشته فرهاد را به تیشه تیز
جوی شیری که قصر شیرین داشت
سر بدان حوضهای شیرین داشت
خواجه کان دید، جای صبر نبود
یاری و یارگی نداشت چه سود؟!
بود چون تشنهای که باشد مست
آب بیند بر او نیابد دست
یا چو صرعی که ماه نو بیند
برجهد گاه و گاه بنشیند
سوی هر سرو قامتی میدید
قامتی نی قیامتی میدید
رگ به رگ خونش از گرفتن جوش
از هر اندام برکشید خروش
ایستاده چو دزد پنهانی
وانچه دانی چنانکه میدانی!
خواست تا در میان جهد گستاخ
مرغش از رخنه، مارش از سوراخ
لیک مارش نکرد گستاخی
از چه؟ از راه تنگ سوراخی
شستهرویان چو روی گل شستند
چون سمن بر پرند گل رستند
آسمانگون پرند پوشیدند
بر مه آسمان خروشیدند
در میان بود لعبتی چنگی
پیشِ رومیرخش همه زنگی
آفتابی هلالْ غبغبِ او
رطبی، ناگزیده کس لب او
غمزش از غمزه تیز پیکانتر
خندش از خنده شکر افشانتر
اوفتاده ز سرو پر بارش
نار در آب و آب در نارش
به فریبی هزار دل برده
هرکه دیده برابرش مرده
چون به دستانزدن گشادی دست
عشق هشیار و عقل گشتی مست
خواجه بر فتنهای چنان از دور
فتنهتر زانکه هندوان بر نور
زاهد از راه رفت پنهانی
کافری بین زهی مسلمانی
بعد یک ساعت آن دو آهو چشم
کهآتش برق بودشان در پشم
وآهوانگیز آن ختن بودند
آهوان را به یوز بنمودند
آمدند از ره شکر باری
کرده زیر قصب کلهداری
خواجه را در حجابگه دیدند
حاجبانه ز کار پرسیدند
کز همه لعبتان حور نژاد
میل تو بر کدام حور افتاد؟
خواجه نقشی که در پسند آورد
در میانِ دو نقشبند آورد
این نگفته هنوز، برجستند
گفتی آهو نه شیر سرمستند
آن پریزاده را به تنبل و رنگ
آوریدند با نوازش چنگ
به طریقی که کس گمان نبرد
ور برد زان دو شحنه جان نبرد
طرفه را چون به غرفه پیوستند
غرفه را طرفه بین که دربستند
خواجه زان بیخبر که او اهل است
یار او اهل و کار او سهل است
وان بت چنگزن که تاخته بود
کار او را چو چنگ ساخته بود
گفته بودندش آن دو مایهٔ ناز
قصه خواجهٔ کنیز نواز
وان پریپیکر پسندیده
دل درو بسته بود نادیده
چون درو دید ازان بهیتر بود
آهنش سیم و سیم او زر بود
خواجه کز مهر ناشکیب آمد
با سهی سرو در عتیب آمد
گفت نام تو چیست؟ گفتا بخت
گفت جایت کجاست؟ گفتا تخت
گفت اصل تو چیست؟ گفتا نور
گفت چشم بد از تو؟ گفتا دور
گفت پردت چه پرده؟ گفتا ساز
گفت شیوت چه شیوه؟ گفتا ناز
گفت بوسه دهیام؟ گفتا شصت
گفت هان وقت هست؟ گفتا هست
گفت آیی به دست؟ گفتا زود
گفت باد این مراد؟ گفتا بود
خواجه را جوش از استخوان برخاست
شرم و رعنایی از میان برخاست
زلف دلبر گرفت چون چنگش
در بر آورد چون دل تنگش
بوسه و گاز بر شکر میزد
از یکی تا ده و ز ده تا صد
گرم شد بوسه در دلانگیزی
داد گرمی نشاط را تیزی
خاست تا نوش چشمه را خارد
مُهر از آب حیات بردارد
چون درامد سیاه شیر به گور
زیر چنگ خودش کشید به زور
جایگه سست بود سختی یافت
خشت بر خشت رخنهها بشکافت
غرفه دیرینه بُد، فرود آمد
کار نیکان به بد نینجامد
این ز مویی و آن به مویی رست
این ازین سو شد آن ازان سو جست
تا نبینندشان بران سر راه
دور گشتند ازان فراخیگاه
خواجه گوشه گرفت از آن غم و درد
رفت در گوشهای و غم میخورد
شد کنیزک، نشست با یاران
بر دو ابرو گره، چو غمخواران
رنجهای گذشته پیش نهاد
چنگ را بر کنار خویش نهاد
نالهٔ چنگ را چو پیدا کرد
عاشقان را ز ناله شیدا کرد
گفت کز چنگ من به نالهٔ رود
باد بر خستگان عشق درود
عاشق آن شد که خستگی دارد
به درستی شکستگی دارد
عشق پوشیده چند دارم؟ چند؟
عاشقم عاشقم به بانگ بلند
مستی و عاشقیم برد ز دست
صبر ناید ز هیچ عاشق مست
گرچه بر جان عاشقان خواریست
توبه در عاشقی گنهکاریست
عشق با توبه آشنا نبود
توبه در عاشقی روا نبود
عاشق آن به که جان کند تسلیم
عاشقان را ز تیغ تیز چه بیم؟
ترک چنگی چو دُر ز لعل افشاند
حسب حالی بدین صفت برخواند
آن دو گوهر که رشتهکش بودند
در نشاط و سماع خوش بودند
در دل افتادشان که در دو چراغ
تندبادی رسیده است به باغ
یوسف یاوه گشته را جستند
چون زلیخا ز دامنش رستند
باز جستندش از حقیقت کار
داد شرحی که گریه آرد بار
هر دو تشویر کار او خوردند
باز تدبیر کار او کردند
کامشب این جایگه وطن سازیم
از تو با کار کس نپردازیم
نگذاریم بر بهانهٔ خویش
که کس امشب رود به خانهٔ خویش
مگر آن ماه را که دلبر تست
امشب اندر کنارگیری چست
روز روشن سپید کار بود
شب تاریک پردهدار بود
کاین سخن گفته شد روانه شدند
با بتان بر سر فسانه شدند
شب چو زیر سمور انقاسی
کرد پنهان دواج بر طاسی
تیغِ یکمیخِ آفتاب گذشت
جوشنِ شب هزارمیخی گشت
آمدند آن بتان وفا کردند
وان صنم را بدو رها کردند
سرو تشنه به جوی آب رسید
آفتابی به ماهتاب رسید
جای خالی و آنچنان یاری
که کند صبر در چنان کاری؟!
خواجه را در عروقِ هفتاندام
خون به جوش آمده به جستن کام
وانچه گفتن نشایدش با کس
با تو گفتم نعوذبالله و بس
خواست تا دُر به لعل سفته شود
طوق با طاق هر دو جفته شود
گربهٔ وحشی از سر شاخی
دید مرغی به کنج سوراخی
جست بر مرغ و بر زمین افتاد
صدمهای بر دو نازنین افتاد
هر دو جَستند دلرمیده ز جای
تاب در دل فتاده تک در پای
دور گشتند نارسیده به کام
تابه پخته بین که چون شد خام!
نوشلب رفت پیش نوشلبان
چنگ را برگرفت نیمشبان
چنگ میزد به چنگ در میگفت
کهارغوان آمد و بهار شکفت
سروبن برکشید قد بلند
خندهٔ گل گشاد حقهٔ قند
بلبل آمد نشست بر سر شاخ
روزبازارِ عیش گشت فراخ
باغبان باغ را مُطرّا کرد
شاهی آمد درو تماشا کرد
جام میدید و برگرفت به دست
سنگی افتاد و جام را بشکست
ای به تاراج برده هرچه مراست
جز به تو کار من نگردد راست
گرچه با تو ز کار خود خجلم
بی توی نیست در حساب دلم
رازدارانِ پردهٔ سازَش
آگهی یافتند از رازش
باز رفتند و غصه میخوردند
خواجه را جستجوی میکردند
باز رفتند و غصه میخوردند
خواجه را جستجوی میکردند
خواجه چون بندگانِ روغندزد
در رهش حجرهای گرفته به مزد
در خزیده به جویباری تنگ
زیر شمشاد و سرو، بید و خدنگ
خیره گشته ز خامتدبیری
بر دمیده ز سوسنش خیری
باز جستند از آنچه داشت نهفت
یک به یک با دو رازدار بگفت
فرض گشت آن نهفتهکاران را
که به یاری رسند یاران را
بازگشتند و راه بگشادند
آب گل را به گل فرستادند
آمد آن دستگیرِ دستانساز
مهر نوکرده مهربان را باز
خواجه دستش گرفت و رفت از پیش
تا به جایی که دید لایق خویش
تاک بر تاک شاخهای درخت
بسته بر اوج کله تخت به تخت
زیر آن تخت پادشاهی تاخت
به فراغت نشستگاهی ساخت
دلستان را به مهر پیش کشید
چون دل اندر کنار خویش کشید
زاد سروی بدان خرامانی
چون سمن بر بساط سامانی
در کنارش کشید و شادی کرد
سرو با گل قران بادی کرد
خواجه را مه درآمده به کنار
دست بر کار و پای رفته ز کار
مهرهٔ خواجه خانهگیر شده
همبساطش گرو پذیر شده
چون بران شد که قلعه بستاند
آتشی را به آب بنشاند
موش دشتی مگر ز تاک بلند
دیده بُد آخته کدویی چند
کرد چون مرغ بر رسن پرواز
از کدوها رسن بُرّید به گاز
بر زمین آمد آنچنان حبلی
هر کدویی به شکل چون طبلی
بانگ آن طبل رفت میل به میل
طبل و آنگه چه طبل؟ طبل رحیل
باز بانگ اندر اوفتاد به هوز
آهو آزاد شد ز پنجه یوز
خواجه پنداشت کامدهست به جنگ
شحنه با کوس و محتسب با سنگ
کفش بگذاشت و راه پیش گرفت
باز دنبال کار خویش گرفت
وان صنم رفت با هزار هراس
پیش آن همدمان پردهشناس
چون زمانی بران نمود درنگ
پردهدر گشت و ساخت پرده چنگ
گفت: گفتند عاشقان باری
رفت یاری به دیدن یاری
خواست کز راه آرزومندی
یابد از وصل او برومندی
در کنارش کشد چنانکه هواست
سرخ گل در کنار سرو رواست
از ره سینه و زنخدانش
سیب و ناری خورد ز بستانش
دست بر گنج در دراز کند
تا درِ گنجخانه باز کند
به طبرزد شکر برامیزد
به طبرخون ز لاله خون ریزد
ناگه آورد فتنه غوغایی
تا غلط شد چنان تمنایی
ماند پروانه را در انده نور
تشنهای گشت از آب حیوان دور
ای همه ضربِ تو به کجبازی!
ضربهای زن به راستاندازی
تو مرا پرده کج دهی و رواست
نگذرم با تو من ز پرده راست
کاین غزل گفته شد چو دمسازان
زو خبر یافتند همرازان
سوی خواجه شدند پوزشساز
یافتندش کشیده پای دراز
شرم زد گشته دل رمیده شده
بر سر خاک آرمیده شده
به نوازشگری و دلداری
برکشیدندش از چنان خواری
حال پرسیده شد، حکایت کرد
آنچه در دوزخ آورد دم سرد
چارهسازان به چارههای خودش
دور کردند از خیال بدش
بر دل بسته بند بگشادند
بی دلی را به وعده دل دادند
که درین کار کاردانتر باش
مهربانی و مهربانتر باش
وقت کار آشیانه جایی ساز
کهآفت آنجا نیاورَد پرواز
ما خود از دور پی نگهداریم
پاسدارانه پاس ره داریم
آمدند آنگهی پذیره کار
پیش آن سروقدِ گلرخسار
تا دگر باره ترکتازی کرد
خواجه را یافت دلنوازی کرد
آمد از خواجه بار غم برداشت
خواجه کان دید خواجگی بگذاشت
سر زلفش گرفت چون مستان
جست بیغولهای در آن بستان
بود در کنج باغ جایی دور
یاسمن خرمنی چو گنبد نور
برکشیده علم به دیواری
بر سرش بیشه در بنش غاری
خواجه به زان نیافت بارگهی
ساخت اندر میانه کارگهی
یاسمن را ز هم درید به ساز
نازنین را درو کشید به ناز
بند صدرش گشاد و شرم نهفت
بند صدری دگر که نتوان گفت!
خرمن گل درآورید به بر
مغز بادام در میان شکر
میل در سرمهدان نرفته هنوز
بازییی باز کرد گنبد کوز
روبهی چند بود در بن غار
به هم افتاده از برای شکار
گرگی آورده راه بر سرشان
تا کند دور سر ز پیکرشان
روبهان از حرامخواریِ گرگ
کهآفتی بود سهمناک و بزرگ
به هزیمت شدند و گرگ از پس
راهشان بر بساط خواجه و بس
بر دویدند بر دو چارهسگال
روبهان پیش و گرگ در دنبال
خواجه را بارگه فتاد از پای
دید لشگرگهی و جست از جای
خود ندانست کان چه واقعه بود
سو به سو میدوید خاکآلود
دل پر اندیشه و جگر پر خون
تا چگونه رود ز باغ برون
آن دو سروَش برابر افتادند
کان همه نار و نرگسش دادند
دامن دلبرش گرفته به چنگ
چون دُری در میانه دو نهنگ
بانگ بر وی زدند کاین چه فنست؟
در خصال تو این چه اهرمنست؟
چند برهم زنی جوانی را؟
کشتی از کینه مهربانی را
با غریبی ز روی دمسازی
نکند هیچکس چنین بازی
چند بار امشبش رها کردی؟
چند نیرنگ و کیمیا کردی؟
او به سوگند عذرها میخواست
نشنیدند ازو حکایت راست
تا ز بنگه رسید خواجه فراز
شمع را دید در میان دو گاز
در خجالت ز سرزنش کردن
زخم این و قفای آن خوردن
گفت زنهار دست ازو دارید
یار آزرده را میازارید
گوهر او ز هر گنه پاکست
هر گناهی که هست ازین خاکست
چابکان جهان و چالاکان
همه هستند بندهٔ پاکان
کار ما را عنایت ازلی
از خطا داده بود بی خللی
وان خللها که کرد ما را خُرد
آفتی را به آفتی میبرد
بختْ ما را چو پارسایی داد
از چنان کار بد رهایی داد
آنکه دیوش به کام خود نکند
نیک شد، هیچ نیک بد نکند
بر حرام آنکه دل نهاده بوَد
دور از اینجا حرامزاده بوَد
با عروسی بدین پریچهری
نکند هیچ مرد بدمهری
خاصه آن کاو جوانییی دارد
مردی و مهربانییی دارد
لیک چون عصمتی بوَد در راه
نتوان رفت باز پیش گناه
کس ازان میوهدار برنخورد
که یکی چشم بد درو نگرد
چشم صد گونه دام و دد بر ما
حال ازینجا شدهست بد بر ما
آنچه شد شد حدیث آن نکنم
و آنچه دارم بدو زیان نکنم
توبه کردم به آشکار و نهان
در پذیرفتم از خدای جهان
که اگر در اجل بود تأخیر
وین شکاری بود شکار پذیر
به حلالش عروس خویش کنم
خدمتش ز آنچه بود بیش کنم
کاربینان که کار او دیدند
از خدا ترسیاش بترسیدند
سر نهادند پیش او بر خاک
کهآفرین بر چنان عقیدت پاک
که درو تخم نیکویی کارند
وز سرشت بدش نگه دارند
ای بسا رنجها که رنج نمود
رنج پنداشتند و راحت بود
و ای بسا دردها که بر مردست
همه جاندارویی دران دردست
چون برآمد ز کوه چشمهٔ نور
کرد از آفاق چشم بد را دور
صبج چون عنکبوت اصطرلاب
بر عمود زمین تنید لعاب
بادی آمد به کف گرفته چراغ
باغبان را به شهر برد ز باغ
خواجه برزد علم به سلطانی
رست ازان بند و بنده فرمانی
ز آتش عشقبازی شب دوش
آمده خاطرش چو دیگ بهجوش
چون به شهر آمد از وفاداری
کرد مقصود را طلبکاری
ماه دوشینه را رساند به مهد
بست کابین چنانکه باشد عهد
در ناسفته را به مرجان سفت
مرغ بیدار گشت و ماهی خفت
گر ببینی ز مرغ تا ماهی
همه را باشد این هواخواهی
دولتی بین که یافت آب زلال
وانگهی خورد ازو که بود حلال
چشمهای یافت پاک چون خورشید
چون سمن صافی و چو سیم سپید
در سپیدیست روشنایی روز
وز سپیدیست مَهْ جهانافروز
همه رنگی تکلف اندودست
جز سپیدی که او نیالودست
هرچ از آلودگی شود نومید
پاکیاش را لقب کنند سپید
در پرستش به وقت کوشیدن
سنت آمد سپید پوشیدن
چون سمنسینه زین سخن پرداخت
شه در آغوش خویش جایش ساخت
وین چنین شب بسی به ناز و نشاط
سوی هر گنبدی کشید بساط
به روی این آسمان گنبدساز
کرده درهای هفت گنبد باز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شامل شعری است که به توصیف باغی زیبا و عشق و عاشقانه میان یک خواجه و دختران زیبا میپردازد. در روز آدینه، خواجه به باغ دلانگیز میرود و با زیباییهای آنجا، از جمله گلها، میوهها و نوازشهای جوانان مست میشود. داستان به توصیف لحظات شاد و پرشور در باغ، رنج و درد عاشقانه و نیز خیانتهای انسانی میپردازد. در پایان، با بازگشت به شادمانی و جشنهای خانگی، خواجه از تجربیات تلخ خود درس میآموزد و عشق و زیبایی را در لحظههای زندگی خود گرامی میدارد. این شعر به زیباییهای عشق و طبیعی بودن زندگی انسان اشاره میکند و الهامبخش است.
در روز جمعه که این «مقرنسکاری بید» داخل سرای و خانه را روشن و نورانی کرد.
شاه به لباس سپید و با وقار و ناز بهسوی گنبد سفید به راه افتاد.
روزی نیکو و سعادتمند بود و زهره در برج پنجم خانه داشت و دهل پنجنوبت شاهی او را میزد.
تا زمان غروب شاه از شادی و نشاط باز نایستاد.
وقتی که شب از سرمه خاص و فلکپرورده چشم ماه و ستارگان را روشن کرد (یعنی آنها را زیباتر کرد و چشمشان را با سرمه کشیدن روشن کرد (زیرا سرمه باعث روشنی چشم و دید میشود))
شاه از آن زیبا که در گنبد سپید اقامت داشت و نیز مجلسآرای شب بود و نورانی و پاک بود همچون سپیدهدم.
خواست که تا آواز خود را سر دهد و داستانش را بگوید.
پس از درود و آفرینی که آن دلبند نثار شاه کرد.
و دعاهای خیر که دولت شاه را بهروز کند و شایسته آن تاج و تخت بود.
گفت: چونکه شاه برای خوشی و شادی داستانی از من خواست تعریف کنم و اینگونه داستان با سرشت من هماهنگ است.
مادرم برایم تعریف کرد و او زنی بود شایسته و سره؛ برعکس اغلب پیرزنان که همچون گرگ حریص و مکار هستند او زنی پاک و معصوم همچون یک بره بود.
در میان دوستان همزاد و همسال (و در جوانی) یک دوستی مرا به مهمانی دعوت کرد؛ خدا خانه او را آبادتر کناد!
خوان و سفرهای تهیه کرده بود، چه گویم! خوراکهایی بیش از حد وصف.
بره و مرغ و آش زیره عراقی و انواع گِرده و رقاق و کلیچه ( گِرده و رقاق و کلیچه انواع نان و نانشیرینی هستند و امروزه کُلیچه را فرنگیها «کوکی» مینامند)
انواع حلوا که نام بعضی را نمیدانستم بعضی از بادام بود و برخی از پسته.
میوههایی لطیف و خوشرنگ که آدمی هوس خوردن آنها میکرد انگورها از ری بود و سیبها از اصفهان.
حرف از انارها مزن! غیر قابل توصیف بود و شایسته نُقل بادهخواری مستان بود و خانه نیز از مهمانان نارپستان پر بود.
وقتی که به اندازه کافی از آن غذاها خوردیم سپس قصد می نوشیدن کردیم.
با هم به صحبت و شوخی و خنده پرداختیم و چند نفر دیگر نیز که همچون من در داستانگویی ماهر بودند در آن مهمانی بودند.
هر کسی از سرگذشت خود داستانی گفت یکی از طاق (فرد) و بختهای نامراد سخن گفت و دیگری از بخت و سرگذشتهای نیک و جفت.
تا آنکه داستانگویی به سیمتنی و سیمسینهای رسید که همچون شکر و شیر، لطیف و دلپسند بود.
زیبایی که وقتی حرف میزد از پرنده آسمان تا ماهی دریا ساکت شده و گوش میکردند و به خواب میرفتند.
لبهای سرخش را گشود و آغاز کرد و سرگذشتی عاشقانه تعریف کرد.
ظریفی: زیبایی.
در دانش همچون عیسی معجزهگر بود و خوشجمال بهسان یوسف.
فنون را میدانست و باکفایت بود و بالاتر از همهٔ اینها پرهیزکار و پارسا بود.
باغی داشت زیبا همچون باغ بهشت و دیگر باغها گرداگرد آن باغ، همچون حرم ساخته شده بود.
خاک آن باغ همچون عبیر خوشبو بود و میوههایش همچون میوههای بهشتی.
ناب بود همچون دانههای انار و گل بود اما گلهای بیخار.
اگر خاری هم در آن گلستان وجود داشت از برای دفع چشمزخم بستان بود.
باغی پر از سروهای جوان و چمن در اطراف جویهایی که در زیر آن سروها روان بود.
پر از پرندههای خوشنوا که هوا را پر از ارغنون فلک کرده بودند.
سروبنها سبز و خوشرنگ همچون زمرد بودند و بر سر هر شاخهای قمری و پرندهای آواز میخواند.
در زیر هر سروی که روییده بود عاشقان را از نغمه خود سیراب میکردند.
در گرداگرد آن باغ چهارمهره به چار دیوارش آویخته بود.
از ساختمان و بناهایی (یا دیوارها) که سر به ماه کشیده بودند راهی برای چشمزخم نبود.
هر شخص ثروتمندی، داغ و حسرت داشتن باغی همچون آن باغ را در دل داشت.
آن مرد هر هفته از راه تفریح به تماشا و سیر در باغ خود میرفت.
سروها را پیرایش میکرد و چمن میکاشت و گلهای خوشعطر میپرورید.
نرگسها را باطراوت و مست میکرد و در میان سبزهها بنفشه میکاشت.
زمانی در آن باغ میگشت و سپس به خانه بر میگشت.
پیشینگاه: ظهر، نیمروز.
درب باغ را بسته دید گویی که باغبان از نوای موسیقی به خواب خوش فرورفته بود.
باغ پرشور از نغمه موسیقی بود و در آن باغ زیبایانی به رقص مشغول بودند.
هر درختی به رقص افتاده بوده و میوهها هم دل میربودند و هم جان میبخشیدند.
وقتی این مرد داستان ما آن موسیقی و آهنگهای عاشقانه را شنید از شادی بیقرار شد.
نه صبر داشت که سر برگراید و کلید هم همراه نداشت که درب باغ را بگشاید. (یا قفل دیگری بر درب باغ زده بودند)
بسیار در زد اما جوابی نشنید سروها در رقص بودند و گلها در خواب و صدای او را نمیشنیدند.
گرداگرد باغ را گشت و نگاه کرد اما راهی نیافت.
وقتی که به باغ خود راهی نیافت پس بیخ دیواری را کند و سوراخ کرد.
درون رفت تا سیر و تماشایی کند و همچون صوفیان رقصی کند و پایی برآورَد.
به بهانه دیدن باغ داخل برود و از نزدیک به موسیقی و آهنگ گوش کند.
تا بداند که این همه شورش و غوغا در باغ از کیست! در باغ چه خبر است؟
از میان آن گلهایی که آنجا گرد هم جمع شده بودند.
دو زیباروی سمنسینه و سیمساق بر در باغ نگهبانی میدادند ( یتاق: نگهبانی، مراقبت)
تا نامحرمی بر آن حورپیکرهای زیبا نگاه نکند.
وقتی مرد داستان ما از سوراخ داخل باغ شد، کنیزکان پررو او را پیدا کردند.
او را کتک زده و زخمی کردند و به جرم دزدی بستند.
خواجه تسلیم آنها شده بود و به آن خفت تن داده بود به چه جرمی؟ به جرم دزدی.
وقتی خوب او را با مشت و چنگ کتکزدند و ناسزاهایی درشت به او گفتند.
که ای کسی که این باغ از نشان و حضور تو ناخشنود است؛ وقتی که نگهبان باغ اینجا نیست (نبودن او هم برای تو سودی ندارد)
وقتی که شخصی برای دزدی به باغ مردم میرود زدنش توسط باغبان، ثواب و اجر اخروی دارد.
ما که مقداری با چوب و چماق تو را کتک زدیم شایسته است و سزاوار است که دست و پایت را نیز بستیم.
تا نقبزنی و دزدی را کنار بگذاری و در گذاری و از دیوار درآیی؟
مرد به آنها گفت باغ، باغ من است این رنجی که دیدم از کرده خودم است.
با دربی بزرگ و گشاده مانند دهان شیر، چرا باید مانند روباه از سوراخ وارد باغ خود شوم؟
هرکسی مثل دزد و دزدکی وارد مِلک خود شود، شایسته تنبیه است.
وقتی که آن کنیزان نشانیهایی که او از باغ داد را شنیدند.
به راستی ادعای او پی بردند و به او لطف کردند و مجازات را کنار گذاشتند.
وقتی دانستند که او صاحب باغ است دل آندو کنیز بر او به مهر آمد.
عذر خواستن و طلب آشتی از او را لازم دیدند از آنکه او را با طبع آشنا دیدند.
از آشنایی او خوشحال شدند و به رها نمودن او مشغول شدند
بندها را از دست و پایش باز کردند و به عذر خواهی به دست و پای او بوسه دادند.
از او پوزش طلبیدند و هر دو با او مهربان شدند.
برای آنکه بیگانهای اندرون نیاید و سوراخ باغ بسته شود
خار بردند و بر سوراخ گذاشتند تا دزدی مزاحم نشود.
به ناز و مهر در نزد خواجه نشستند و با او مفصلا همه چیز را گفتند.
که در این باغ زیبا که برای خواجه بماناد
دلستانان و محبوبان و زیبایان، مهمانییی بر پا کردهاند.
هر زن زیبایی که در شهر هست
همه در این باغ جمع شدهاند و زحمت و رنجی برای کسی ندارند.
برای عذرخواهی از اینکه با تو بد کردیم و حوض و چشمه خود را گلآلود کردیم (کنایه از خشم و تندی)
بیا ساعتی همراه ما تفریح کن و از هرکه میپسندی بهرمند شو.
شادمان بین یعنی شادمانه نگاهکن،
هر کدام از این زیبایان که دل تو را گرم میکند و میپسندی.
به خلوت و کنج خانه تو میآوریم تا در خدمت تو باشد.
وقتی خواجه این را شنید میل و شهوت خفته او بیدار شد.
اگر چه در طبع و سرشت خود پرهیزکاری داشت اما طبع او خالی از شهوت نیز نبود.
قوه و میل مردی او، اخلاق و مردمی او را فریب داد؛ همچون دیگر مردان، هوس (یا مکر) زنان را تاب نیاورد.
با امید و آرزوی تمام با آن سمنپستانهای سیماندام به راه افتاد.
تا به جایی از باغ رسیدند که محل آرامی بود.
مقابل آن حوریها، اتاقی که از خشت ساخته شده بود وجود داشت.
خواجه داخل غرفه رفت و در را بست و آن دو کنیز راهنما از آنجا رفتند.
در وسط دیوار غرفه سوراخی وجود داشت که از آن کمی نور به داخل میتابید.
خواجه از آن سوراخ، چشمه جوشان دید و آب فراوان!
در هر طرف از باغ، سیمساقی و انارپستانی، گلافشانی و رقص و ناز میکرد.
همه از زیبایی روشنیبخش دیدگان بودند و دلپذیرتر از میوه رسیده.
انگار که هر کدام عروسی بود که از راه دلبری بر جشن عروسی خود شکرریزی کند.
زلف بافته بر گنج پستانشان افتاده بود و نارنجها به ترنجی رسیده بودند.
انارهای پستان دید و چانههای سیبمانند که همچون برف سپید بود.
در آن باغ و بستان، چمنگاهی در کنار سروها بود.
هوش مصنوعی: حوضی از سنگ رخام به زیبایی ساخته شده است که در آن نام غلامی نقش بسته است.
هوش مصنوعی: در او آبی مانند آب چشم وجود داشت که در آن ماهیانی بودند که هیچ ظلمی را تجربه نکرده بودند.
روشسته: پاک و تمیز.
هوش مصنوعی: آن زیبارویان به خرگاهی آمدند و حوضی را دیدند که در آن ماهی وجود داشت و به نوعی زیبایی ماه را به خاطر وجود ماهی و آبنمای حوض تماشا کردند.
هوش مصنوعی: گرمای آفتاب به چهره آنها تابیده و آب از گرمای آفتاب بهرهمند شده است.
هوش مصنوعی: به سمت حوض آمدند، با ناز و دلربایی، و گره از بند پارچهای که در دست داشتند باز کردند.
هوش مصنوعی: آنها را از مقام و جایگاه خود پایین آوردند و بیپوشش و عاری از زینت شدند، و همچون مرواریدهایی که در آب قرار دارند، به لطافت و زیبایی درآمدند.
هوش مصنوعی: آب را به صورتی میزدند که نشانهاش پنهان شود و سیم را هم به گونهای میپوشاندند که از دید پنهان بماند.
هوش مصنوعی: ماه و ماهی هر دو در آب هستند؛ ماه در حال درخشیدن است و ماهی هم به خاطر ماهی بودنش در آب شنا میکند و حرکت میکند. اما وقتی که ماهی در آب آرام میگیرد، آنقدر جاذبهی ماه برایش رویا ایجاد میکند که به نوعی در آن تاب و تماشا غرق میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که ماه در آب میتابد و نورش را روی آن میگذارد، هر جا که ماهی وجود داشته باشد، بیدار میشود و به حرکت درمیآید.
هوش مصنوعی: چهره زیبای او با آن قطرههای درم مانند ماهی در آب درخشید و جذابیت خاصی به خواجه بخشید.
هوش مصنوعی: مدتی به زینت و زیبایی در کنار هم بودند و بر روی آن درخت زیبا مزاح میکردند.
هوش مصنوعی: مدتی در کنار هم، پرتقال و نارنگی را به هم نزدیک کردند و زیبایی آنها را به نمایش گذاشتند.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که زلف و زیبایی فردی به حدی جذاب و فریبنده است که حتی مار را نیز میترساند. در واقع، زیبایی و魅力 آن شخص میتواند بر روی موجودات خطرناک نیز تأثیر بگذارد و آنها را وادار به عقبنشینی کند.
هوش مصنوعی: بیستون، کوه بزرگی است که فرهاد برای عشقش، شیرین، به خاطر او به سختی تلاش کرد و جانش را فدای عشق کرد. در اینجا اشاره به عظمت و تلاش فرهاد دارد که به خاطر معشوقش، با تیشه به جان خودش میزند.
هوش مصنوعی: جویی که شیرین و دلپذیر است و در کنار قصر شیرین قرار دارد، به حوضهای شیرینی هم منتهی میشود.
هوش مصنوعی: اگر خواجه (فرزانده) ببیند که جایی برای صبر کردن نیست و یاری ندارد، چه فایدهای دارد؟
هوش مصنوعی: انسانی که تشنه است، مانند کسی میباشد که به شدت به آب نیاز دارد، اما نمیتواند به آن دسترسی پیدا کند.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی شبیه به دیوانگی میپردازد که فردی مانند کسی که در حالتی شگفتانگیز قرار دارد، از جایش برمیخیزد و دوباره مینشیند. این حالت به نوعی شور و هیجان را نشان میدهد، همچنان که در هر بار دیدن ماه نو، فرد احساس شادی و نشاط میکند و این احساس او را به حرکت وادار میسازد.
هوش مصنوعی: او به هر سمت که نگاه میکرد، به جای دیدن قهرمانانی با قامت زیبا، تنها نشانههای عذاب و نابودی را میدید.
هوش مصنوعی: خونش از هر بخش بدن به تلاطم درآمد و سر و صدایی به راه انداخت.
هوش مصنوعی: مثل دزدی که پنهانی ایستاده است، آنچه را که میدانی، به همان شکل و نحوهای که میدانی، اجرا کن!
هوش مصنوعی: او تلاش کرد که در میانه کار، مرغش را از شکاف و مارش را از سوراخ بیرون بیاورد.
هوش مصنوعی: اما چرا ماری جسارت نمیکند؟ زیرا راهی تنگ و باریک در دسترسش است.
هوش مصنوعی: آدمهای پاکدل و بیآلایش مانند گلهایی هستند که شسته شدهاند و به زیبایی سمن در باغ وجود دارند.
هوش مصنوعی: پرندگان همچون آسمان بر روی مه نشستهاند و آسمان به صدا درآمده است.
هوش مصنوعی: در میان آنجا دختری با ظاهری زیبا و دلربا بود که چهرهاش مانند رومیها میدرخشید و همه چیز اطرافش را تحت تاثیر قرار میداد.
هوش مصنوعی: آفتاب مانند هلالِ چهرهی اوست که نوشیدنی خوشمزهای را در لبانش به رخ میکشد، و کسی نمیتواند از زیبایی لبان او چشم بپوشد.
هوش مصنوعی: نگاه او به اندازهی تیغی تیز و سهمگین است، و خندهاش شیرینتر از عسل میباشد.
از قامت سرو او دل آب آتش گرفته بود و آب در نار او. (نار: آتش. نار: مخفف انار)
با یک فن دل هزار آدمی را برده بود و هرکه او را دیده بود کشتهمرده او بود.
وقتی که به نواگری و خنیاگری میپرداخت عشق در دل بیدار میشد و عقل آدمی، مست میگشت.
هوش مصنوعی: آقای محترم به گونهای درگیر فتنهای است که از آن فتنه نیز خطرناکتر به نظر میرسد، مانند هندیها که بر نور تکیه دارند.
هوش مصنوعی: زاهد به طور مخفیانه و بیصدا حرکت میکند، در حالی که فردی که خود را مسلمان میداند، در واقع کافر است.
هوش مصنوعی: پس از یک ساعت، آن دو آهو که چشمانشان مانند آتش میدرخشید، در موهایشان نور میتابید.
هوش مصنوعی: آن ختن به قدری زیبا و جذاب است که مانند آهویی است که به یوز نشان داده شده است.
هوش مصنوعی: گروهی با نیت نیک و خوشایند به سوی ما آمدند و در حین این آمدن، خوشبو و خوشطعم بودند.
هوش مصنوعی: آنها خواجه را در پی یک مکان خاص دیدند و از حاجب خواستند که او را مورد سوال قرار دهند.
هوش مصنوعی: از میان تمام زیباییها و معشوقهها، کدام یک از حورهای بهشتی مورد توجه و علاقهات قرار گرفته است؟
هوش مصنوعی: خدامان تصویری را که دوست داشت، در میان دو هنرمند تصویرگر قرار داد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هنوز هیچ چیزی به زبان نیامده، اما آنچه که در دل است، با قدرت و زیبایی بیشتری خود را نشان میدهد؛ گویی که شجاعت و دلیری در میان است، اما به جای شیر، مثل آهو با نرمی و لطافت رفتار میشود.
تنبل: ترفند
هوش مصنوعی: به گونهای اقدام کن که هیچکس تصور نکند و اگر هم از آن دو نگهبان چیزی برداری، جانت را از دست ندهی.
هوش مصنوعی: وقتی طرفه به غرفه رسید، به حال غرفه نگاه کن که چقدر زیبا و آرامشبخش شده است.
هوش مصنوعی: آن کسی که از وضع یار خود بیخبر است، نمیداند که او به چه چیزی تعلق دارد و کار او نیز ساده و آسان است.
هوش مصنوعی: آن معشوقی که با حسرت به او نگاه میکرد، کارش به گونهای بود که زندگیاش را به ساز عشق تبدیل کرده بود.
هوش مصنوعی: به او گفته بودند که آن دو چیزی که باعث ناز و زیبایی میشوند، داستان خواجه و کنیزی است که او را مورد نوازش قرار میدهد.
هوش مصنوعی: آن معشوق زیبا و دلپسند، در درون خود، چیزی را پنهان کرده بود که هنوز دیده نشده است.
هوش مصنوعی: وقتی که او (شخصی) در این چیز بهتری را دید، متوجه شد که آهنش از نقره بهتر است و نقرهاش از طلا.
هوش مصنوعی: سردستهای که از عشق به تنگ آمده بود، با قامت همچون سرو و زیبایی بینظیر، به سوی ما آمد.
هوش مصنوعی: کسی از او پرسید نامت چیست؟ او پاسخ داد: بخت. سپس از او پرسیدند: جایت کجاست؟ و او گفت: بر روی تخت.
هوش مصنوعی: کسی از او میپرسد که ماهیت تو چیست؟ او پاسخ میدهد که من نورم. سپس میپرسند که آیا چشم بد تو را میبیند؟ او جواب میدهد که چشم بد از من دور است.
هوش مصنوعی: سوالی درباره پرده و نوع آن مطرح میشود و در پاسخ بیان میشود که این پرده زیبایی و ناز است.
هوش مصنوعی: گفت آیا به من بوسه میدهی؟ او پاسخ داد شصت بوسه. پرسید آیا هنوز فرصت هست؟ او گفت بله، هنوز وقت هست.
هوش مصنوعی: سؤال میکند آیا چیزی به دست آوردهای؟ جواب میدهد بله، اما به سرعت. میپرسد آیا این خواستهی تو برآورده شده؟ و او پاسخ میدهد که بله، این درخواست محقق شده است.
هوش مصنوعی: احساساتی از عمق وجود خواجه برانگیخته شد، و شرم و زیبایی به او روی آورد.
هوش مصنوعی: زلف دلبر مانند چنگی است که وقتی در آغوشش میگیرم، دل من را به شدت میفشارد و دلتنگیام را بیشتر میکند.
هوش مصنوعی: او از یک تا ده و سپس از ده تا صد، بوسه و گاز بر شکر میزد.
هوش مصنوعی: بوسهای که از صمیم قلب به عشق و زیبایی داده میشود، مثل گرمایی است که نشاط و شوق را با خود به همراه میآورد و خود احساسات را تشدید میکند.
هوش مصنوعی: با شتاب به سمت چشمهای رفت تا از آب زندگی بخورد و مهر و نشانهای که بر روی آن بود را بردارد.
هوش مصنوعی: وقتی سیاه شیر به گور رسید، با تمام قوا خود را به زیر چنگش کشید.
هوش مصنوعی: جایگاهی که ناپایدار بود، به سختی به وجود آمد و ترکهایی که بر دیوار وجود داشت، نمایان شد.
هوش مصنوعی: سابقهی خوب همیشه به نتیجهی خوبی منتهی نمیشود و کارهای نیکوکاران ممکن است به سرانجام بدی برسد.
هوش مصنوعی: این شعر به تمایز و تفاوتهای ظاهری و ویژگیهای دو نفر اشاره دارد. یکی از آنها به نحوی از یک سمت جلوهگری میکند و دیگری از سمتی دیگر. در واقع، این بیت بیانگر نحوهای است که افراد به وسیله جزئیات کوچک، از یکدیگر متمایز میشوند و هر کدام ویژگیهای منحصر به فرد خود را دارند.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه کسی آنها را نبیند، مسیر طولانیتری را انتخاب کردند و از آن مکان وسیع دور شدند.
هوش مصنوعی: شخصیتی دلسوخته و غمگین به گوشهای پناه میبرد و در آنجا به یاد درد و رنجهایش غصه میخورد.
هوش مصنوعی: دخترک کنیز، در کنار دوستانش نشسته و با ابروان گرهخوردهای مانند کسانی که به همدیگر اهمیت میدهند، در جمع حضور دارد.
هوش مصنوعی: دردها و سختیهای گذشته را کنار گذاشت و به سوی نوازش و خوشی روی آورد.
هوش مصنوعی: نالهٔ ساز چنگ به اندازهای واضح و شنیدنی است که توانسته عاشقان را به شیدایی و شور و شوق وادار کند.
هوش مصنوعی: او میگوید که از چنگال من صدای نالهٔ رود به گوش میرسد و به خستگان عشق سلام میفرستد.
هوش مصنوعی: عاشق کسی شده است که از زندگی خسته و فرسوده است، به واقع در وجودش دچار شکست و آسیب شده است.
هوش مصنوعی: چند عشق پنهان در دل دارم؟ چند تا؟ من عاشق هستم، عاشق! و این را با تمام وجود فریاد میزنم.
هوش مصنوعی: عشق و شیدایی ما به قدری قوی است که دیگر نمیتوانیم صبر کنیم و هیچ عاشق شیدایی نمیتواند در برابر این احساس مقاومت کند.
هوش مصنوعی: هرچند که توبه در عشق بر جان عاشقان ننگ و عیب به حساب میآید، اما در واقع در عشق به گناهی دچار شدهاند.
هوش مصنوعی: عشق هیچ ارتباطی با توبه ندارد و در عالم عاشقی، توبه کردن درست نیست.
هوش مصنوعی: عاشق کسی است که با کمال میل و تسلیم به عشق دیگران میرسد. در برابر عشق و احساسات، از خطرها و دردهای ناشی از آن نمیترسد.
هوش مصنوعی: چو چنگ بر ترکها مینوازد، مانند مروارید از لعل پخش میشود و به هر حالتی، به روش خاصی به انجام میرسد.
هوش مصنوعی: دو جواهر که در شور و شادی به هم پیوسته بودند، در حال خوشی و رقص بودند.
هوش مصنوعی: در دلشان خیال و آرزویی شکل گرفت که در دو چراغ، نسیمی تند و چالاک آنها را به باغی رسانده است.
هوش مصنوعی: یوسف را که به خاطر زیباییاش، زلیخا به او علاقهمند شده بود، دیگر نمیخواستند و از او فاصله گرفتند.
هوش مصنوعی: آنها حقیقت را از او پنهان کردند و توضیحاتی دادند که موجب گریه و اندوه او شد.
هوش مصنوعی: هر دو تحت تاثیر کار او قرار گرفتند و دوباره به فکر چارهاندیشی دربارهٔ کار او افتادند.
هوش مصنوعی: امشب در این مکان، وطن خود را با تو بنا خواهیم کرد و به کار دیگران پرداخته نخواهیم شد.
هوش مصنوعی: اجازه ندهیم که به خاطر عذری که داریم، هیچکس امشب به خانهاش برنگردد.
هوش مصنوعی: شاید آن ماهی که دلبر توست، امشب در کنار تو درخشانی و زیبایی خاصی دارد.
هوش مصنوعی: روز، زمانی برای فعالیت و کار است و روشنایی آن نماد تلاش و کوشش است، در حالی که شب، با تاریکیاش به نوعی از پنهانکاری و استراحت اشاره دارد.
هوش مصنوعی: این صحبت مطرح شد و سپس با مجسمهها به سمت داستانها رفتند.
هوش مصنوعی: وقتی شب، به آرامی و به صورت پنهانی، بر سر بیمو (طاس) سایه میاندازد، به نوعی نشاندهنده تاریکی و راز و رمز شب است که همه چیز را تحتالشعاع قرار میدهد.
هوش مصنوعی: نور آفتاب مثل یک تیغ تیز، به آرامی شب را شکست و آن را به هزار نقطه روشن تبدیل کرد.
هوش مصنوعی: آن معشوقان زیبا به دیدار آمدند و به او وفا کردند و آن بت زیبا را رها کردند.
هوش مصنوعی: سرو، که نمادی از زیبایی و نشاط است، به جوی آب نزدیک شد و در این زمان، نور آفتاب به روشنی ماهتاب رسید. این تصویر نشاندهنده تماس طبیعت و زیباییهای آن است، جایی که عناصر طبیعی به هم میپیوندند و لحظهای خاص و دلانگیز را رقم میزنند.
هوش مصنوعی: ظرفیت و قدرت تحمل کسی که در چنین شرایطی بتواند کمک کند، چگونه است؟
هوش مصنوعی: خواجه، که به نوعی به فردی با مقام و منزلت اشاره دارد، در حال حاضر در حالت هیجان و شور و نشاط است و به دنبال هدفی خاص میگردد. احساسات و تمایلات او به شدت برانگیخته شده و او به دنبال رسیدن به خواستهاش است.
هوش مصنوعی: هر آنچه که نباید با کسی گفته شود، همه را با تو گفتهام، خدا را نخواسته.
هوش مصنوعی: او آرزو داشت که دُر تبدیل به لعل شود و طوق و طاق نیز به یکدیگر متصل شوند.
هوش مصنوعی: یک گربهٔ وحشی، از روی درخت یک پرنده را در گوشهای تماشا کرد که درون سوراخی مخفی شده بود.
هوش مصنوعی: پرندهای به پرواز درآمد و بر زمین سقوط کرد، که این حادثه به دو عزیز آسیب رساند.
هوش مصنوعی: هر دو به دنبال چیزی هستند که دلشان را نرمانده و آرام نمیگذارد. در دلشان تابی وجود دارد که آنها را به حرکت واداشته، اما در عین حال تنها در یک جا ایستادهاند و درنگ میکنند.
هوش مصنوعی: افراد به دنبال هدف خود میگردند اما هنوز به آن نرسیدهاند؛ حالا بیندیشید که چگونه میشود زمانی که چیزی به کمال نرسیده و هنوز خام است.
هوش مصنوعی: نوشلب، به سمت نوشلبان رفت و در نیمه شب چنگ را برداشت.
هوش مصنوعی: او با سازش نواختن میپرداخت و میگفت که گلهای ارغوانی شکوفا شده و بهار فرا رسیده است.
هوش مصنوعی: درختان سر به فلک کشیده را بکاریم و با شور و شادی، زیبایی و شیرینی زندگی را مثل گل در دلهایمان پخش کنیم.
هوش مصنوعی: یک بلبل بر روی شاخهای نشسته و در روز شادابی و خوشی، زندگی خوشحالی را تجربه میکند.
هوش مصنوعی: باغبان باغ را زیبا و خوشبو کرده بود و شاهی به بازدید از آن آمده و نظارهگر زیباییهای باغ شد.
هوش مصنوعی: در حالی که او جام را مشاهده میکرد و آن را به دست گرفت، ناگهان سنگی به زمین افتاد و باعث شکست جام شد.
هوش مصنوعی: ای کسی که هر چیزی را که متعلق به من است را به یغما بردهای، جز تو هیچ مسئلهای برای من درست نمیشود.
هوش مصنوعی: با اینکه از کارهای خودم در کنار تو خجالت میکشم، اما میدانم که بدون تو، حساب دل من درست نیست.
هوش مصنوعی: کسانی که مسئول حفظ رازهای او بودند، از اسرار او باخبر شدند.
هوش مصنوعی: باز هم رفتند و بابت نبودن خواجه ناراحت بودند و در تلاش بودند تا او را بیابند.
هوش مصنوعی: آنها دوباره رفتند و غصه میخوردند و در جستجوی خواجه بودند.
هوش مصنوعی: آقای بزرگوار مانند بندگان دزدی که روغن میزنند، برای خودش در مسیر زندگیاش جایی را به عنوان کسب و کار دائر کرده و بر اساس آن درآمدی به دست آورده است.
هوش مصنوعی: در جویبار باریکی که زیر درختان شمشاد و سرو و بید قرار دارد، آب آرام آرام در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: حیرت و شگفتی از نادانی و بیتوجهی به واقعیت، همچون آتشی است که از وجود او شعلهور شده و به انتشار خیر و نیکی میانجامد.
هوش مصنوعی: آنها از آنچه در دل داشتند، دور شدند و هر یک به طور خصوصی با دو نفر رازدار خود صحبت کردند.
هوش مصنوعی: تصور شد که دوستان به یاری همپیمانان و پنهانکاران خواهند آمد.
هوش مصنوعی: بازگشتند و راه را برای حرکت آب باز کردند و گل را به سمت گلستان فرستادند.
هوش مصنوعی: دستی که به کمک میآید و میسازد، دوباره به سوی مهر و محبت بازگشته است.
هوش مصنوعی: آن شخص محترم دست او را گرفت و تا جایی همراهش رفت که به مقام و منزلت خود رسید.
هوش مصنوعی: درختانی که بر روی یکدیگر رشد کردهاند، شاخههایشان به سمت بالای تاج تختی کشیده شدهاند.
هوش مصنوعی: زیر آن تخت پادشاهی، او شتابان رفت و در آرامش جایی برای استراحت پیدا کرد.
هوش مصنوعی: دلبر را با عشق به سوی خود آورد، چون دل خود را در کنار او احساس کرد.
هوش مصنوعی: درخت سرو به خاطر زیباییاش به طور لطیف و باشکوهی مانند گل سمن بر روی فرش زیبای سلطنتی راه میرود.
هوش مصنوعی: در کنار او، سرو با گل سرسبز گشت و از خوشحالی سرود و شادی سر داد.
هوش مصنوعی: دوست ما به کار مشغول شده و در کنار اوست، اما او دستش از کار کوتاه و پایش از فعالیت دور افتاده است.
هوش مصنوعی: مهرهای که در دست خواجه است، به او وابسته و در اختیارش شده، و همبستگیاش به نوعی گره خورده و در واقع، خرید وفاداری او را تضمین کرده است.
هوش مصنوعی: زمانی که تصمیم به فتح قلعهای گرفتند، آتش را با آب خاموش کردند.
هوش مصنوعی: موش دشتی نمیتواند درختی بلند را ببیند، اما چند تا کدو را از زیر زمین بیرون آورده است.
هوش مصنوعی: وقتی مانند پرندهای بر روی ریسمان پرواز کرد، برای اینکه از کدوها رهایی یابد، آن ریسمان را با دندان برید.
هوش مصنوعی: در زمین به گونهای افتاد که هر کدو شبیه به یک طبل شد.
هوش مصنوعی: صدای آن طبل به گوش میرسد، در حالی که اشاره به حرکت و رفتن دارد. این طبل چه طبل دیگری است؟ این طبل، طبل سفر و جدایی است.
هوش مصنوعی: صدای دوبارهای از دور شنیده شد و آهو از چنگال یوز رهایی یافت.
هوش مصنوعی: خواجه فکر میکرد که به میدان آمده تا با شحنه مبارزه کند، در حالی که محتسب با سنگ در دست دارد.
هوش مصنوعی: او کفشهایش را پوشید و به راه افتاد و دوباره به دنبال کارهای خود رفت.
هوش مصنوعی: و آن بت با هزاران ترس به سوی آن همدمان آگاه از پردهها رفت.
هوش مصنوعی: زمانی که برانیدن به دست آمد، پرده از جلوی چشمها کنار رفت و ساز چنگ ساخته شد.
هوش مصنوعی: گفت: عاشقان میگویند که یاری برای دیدار یار رفته است.
هوش مصنوعی: او آرزومند است که از طریق وصال محبوبش به مقام بلندی دست یابد.
هوش مصنوعی: در کنارش به آرامی و به زیبایی زندگی میکند، مانند گلی که در کنار سروی میروید و کاملاً طبیعی و مناسب است.
هوش مصنوعی: از طریق سینه و گردن او، سیب و انار را از بستانش چشید.
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال ثروت و موفقیت است، باید تلاش کند و به سمت هدفش پیش برود تا به آنچه میخواهد دست یابد.
هوش مصنوعی: در سرزمینی به نام طبرزد، شکر جاری میشود و در طبرخون، خون از لالههای سرخ میریزد.
هوش مصنوعی: ناگهان یک شور و غوغا به وجود آمد که درخواستها و آرزوها به هم ریختند و دگرگون شدند.
هوش مصنوعی: پروانه در غم نور مانده است و به دلیل دوری از آب زندگی، تشنه شده است.
هوش مصنوعی: به تو که همه جا در کارهای خود غیر مستقیم عمل میکنی، به یک راست و درست عمل کردن نیاز است.
هوش مصنوعی: تو به من نقصانی میدهی، اما با این حال من از اصول و واقعیتها کنار نمیروم و از راه درست دور نمیشوم.
هوش مصنوعی: این غزل زمانی سروده شد که دوستان و نزدیکان از آن آگاه شدند.
هوش مصنوعی: به سوی شخص بزرگ و محترم رفتند و از او عذرخواهی کردند و او را در حالتی دیدند که پاهایش را دراز کرده بود.
هوش مصنوعی: دل خجالت زدهای که سر در خاک گذاشته و از دنیا دور شده است.
هوش مصنوعی: او را از وضعیت سخت و دردناک به آرامش و محبت کشاندند.
هوش مصنوعی: حال از او پرسیدند و او داستانی را روایت کرد از آنچه که در جهنم دیده بود و تاثیر آن بر او.
هوش مصنوعی: دستاندرکاران و حلکنندگان مشکلات، با تدابیر خود، خیال بد او را دور ساختند.
هوش مصنوعی: دل کسی را که به شدت در قید و بند بود، با یک وعده شاد کردند و به او امید دادند.
هوش مصنوعی: در این موضوع میتوانی با دقت و توانمندی بیشتری عمل کنی، اما مهربانی و محبت را فراموش نکن.
هوش مصنوعی: وقتی قصد ساختن مکانی برای استراحت و زندگی خود را دارید، باید جایی را انتخاب کنید که در آنجا خطرات و مشکلات دور از شما باشد و نتوانند به آسایش شما آسیب برسانند.
هوش مصنوعی: ما خود را از دور مینگریم و از آنچه که در کمین است محافظت میکنیم و راه را با دقت و حراست پیش میبریم.
هوش مصنوعی: آنها آمدند و کارها را به پیش آن دختر زیبا با قامت بلند سپردند.
هوش مصنوعی: پس از اینکه دوباره بر اسب تاخت و شجاعانه عمل کرد، محبت و محبتورزی به خود را به خواجه نشان داد.
هوش مصنوعی: وقتی بزرگتر و با نفوذتر از کسی در زندگیات ورود میکند، او بار غم و نگرانی اش را به دوش میکشد و خود را از مقام و منزلت قبلیاش جدا میکند.
هوش مصنوعی: موهای سرش را مانند مستانی که در جستجوی پناهگاهی هستند، در آن باغ در دست گرفت.
هوش مصنوعی: در گوشهای از باغ، جایی دور از گلهای یاسمن، تودهای مانند گنبدی درخشان وجود دارد.
هوش مصنوعی: دولتی قدرتمند و با شکوه به نشانهی عظمتش، در میان سرزمینها مانند دژی مستحکم و پناهگاهی امن ایستاده است.
هوش مصنوعی: مرد باهوش هیچ وقت در وسط کار، جایگاه یا مقام خاصی را نخواهد یافت.
هوش مصنوعی: یاسمن را از هم جدا کرد و نازنین را با لطافت و delicacy در آن جا کشید.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که قفل یا محدودیتی در برخی از مسائل باز شده و حالا دیگر نمیتوان درباره یک مسئله خاص با احتیاط یا به طور پنهانی صحبت کرد. در واقع، این اشاره به نوعی از آزادی یا رهایی دارد که ویژگیهای قبلی را نمیتوان به آسانی بیان کرد.
هوش مصنوعی: بوتههای گل را در کنار مغز بادام و در میان شکر برداشتید.
هوش مصنوعی: هنوز عزم سفر در دل نگرفتهام و گنبد آسمان را زیر بازی خود دارم.
هوش مصنوعی: چند روباه در انتهای غار به خاطر شکار به هم جمع شدهاند.
هوش مصنوعی: گرگ به نزدیکی آنها آمده و میخواهد آنها را از مسیرشان منحرف کند و دور کند تا به وجود خودشان آسیب برساند.
هوش مصنوعی: روبهان از ظلم و ستمی که گرگ بر آنها میکند، ترس و وحشتی بزرگ دارند.
هوش مصنوعی: به عقب برگشتند و گرگ هم از پی آنها به دنبالشان آمد، در حالی که بر سفرهی خواجه و دیگران مشغول بودن.
هوش مصنوعی: در اینجا تصویر اوج تلاش و تلاشهای بیوقفه برای فرار از خطرات و مشکلات به تصویر کشیده شده است. روباهها به سرعت و با زیرکی در حال فرار هستند و گرگها نیز به دنبال آنها هستند. این حالت نشاندهندهی جنگ و گریز در طبیعت و نبرد برای بقاست.
هوش مصنوعی: خواجه به زمین افتاده بود و در حال مشاهده یک میدان نبرد بود، او از مکانی که ایستاده بود، سرنگون شد.
هوش مصنوعی: او خبری از آنچه که در حال وقوع بود نداشت و تنها در حال دویدن از سمتی به سمت دیگر بود، در حالی که بدنش غبارآلود شده بود.
هوش مصنوعی: دل پر از فکر و خیال و جگر پر از درد و رنج، چگونه میتواند از این باغ بیرون برود؟
هوش مصنوعی: دو سرو زیبا در کنار هم قرار گرفتند و همه زیباییهای گلهای نار و نرگس را به آنها اهدا کردند.
هوش مصنوعی: دلبر جذاب و زیبا مانند دُری گرانبهاست که در دستان کسی قرار دارد، در حالی که دو نهنگ بزرگ او را در میان خود دارند. این تصویر نشاندهنده ارزش و زیبایی دلبر در کناری از نیروهای قدرتمند است.
هوش مصنوعی: به او گفتند: این چه کاری است که میکنی؟ در صفات تو این چه شرافتی دارد؟
هوش مصنوعی: چند بار میخواهی جوانی را اذیت کنی؟ مگر اینکه بخواهی مهربانی را با کینه از بین ببری؟
هوش مصنوعی: هیچکس مانند غریبی که به خاطر همدردی و نزدیکی به دیگران، اینگونه بازی نمیکند و احساسات را دچار پیچیدگی نمیسازد.
هوش مصنوعی: چند بار امشب او را تنها گذاشتی؟ چند بار به او جادوی فریب و نيرنگ زدی؟
هوش مصنوعی: او به سوگند نیاز داشت، اما کسی از او حقیقت را نشنید و به حرفش توجه نکرد.
هوش مصنوعی: خواجه از عمق جانش به بالای شمع نگاه کرد و دید که شعله آن در میان دو گاز روشن است.
هوش مصنوعی: از ترس سرزنش دیگران، زخمهای خود را پنهان میکنم و از پشت به دیگری آسیب میزنم.
هوش مصنوعی: به کسی که ناراحت است، توصیه میشود که دور از او بمانید و او را آزار ندهید.
هوش مصنوعی: جوهر واقعی او از هر خطا و اشتباهی پاک است و هر گناه و خطایی که وجود دارد، ناشی از این دنیای مادی و خاکی است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسانی که در جهان چابک و فعال هستند، در واقع همه تحت تاثیر و فرمان پاکان و نیکان قرار دارند. به بیان دیگر، افراد توانمند و سریع نیز در نهایت به کسانی که دارای نیکی و پاکی هستند وابستهاند.
هوش مصنوعی: عنایت و لطفی که از طرف خداوند همیشه شامل حال ما بوده، باعث شده که دچار اشتباه نشده و کارهایمان خوب پیش برود.
هوش مصنوعی: کاستیهایی که ما را آزرده میکند، هر کدام ما را به آسیب و مشکل دیگری میکشاند.
هوش مصنوعی: ما را به خاطر روزی که به ما برکت و خوشبختی داد، از کارهای ناپسند نجات داد.
هوش مصنوعی: هرگاه کسی با وجود قوا و قدرتش، کارهای زشت و ناپسند را انجام ندهد و به نیکی روی آورد، او انسانی با فضیلت است و به خوبی عمل میکند.
«دور از اینجا» یعنی آنچه که میگویم از اینجا و از این جمع و شنوندگان دور است و دور بادا، هممعنی «دور از جان» است و در هنگام سخن گفتن در جمع گفتهمیشود.
هوش مصنوعی: هیچ مردی از رفتار بد و ناپسند خود به خاطر زیبایی و جذابیت یک زن نمیتواند چشمپوشی کند و نباید تحت تأثیر آن قرار بگیرد.
هوش مصنوعی: به ویژه کسی که جوانی و شجاعت دارد و همچنین مهربانی و لطافت در وجودش است.
هوش مصنوعی: اما چون پاکدامنی در راه باشد، نمیتوان به عقب برگشت و به گناه ادامه داد.
هوش مصنوعی: هیچ کس از میوههای آن باغ بهرهمند نشد، چرا که چشمی بد به آن دوخت.
هوش مصنوعی: چشمان ما در معرض خطرات و دامهای مختلفی قرار دارند، و اکنون از این وضعیت به شدت ناراضی و آسیبدیدهایم.
هوش مصنوعی: هر چه که گذشته، دیگر دربارهاش سخن نمیگویم و چیزی که دارم، به او ضرر نمیزنم.
هوش مصنوعی: من به طور علنی و پنهانی از گناهانم توبه کردم و از خداوند جهان پذیرای رحمت او هستم.
هوش مصنوعی: اگر قرار باشد که مرگ به تأخیر بیفتد، آن را میتوان بهعنوان یک فرصت برای شکار در نظر گرفت.
هوش مصنوعی: من همسر او را با حلالیت به خدمت میگیرم و از هر آنچه که دارم بیشتر به او میدهم.
هوش مصنوعی: کاربینان که به کار او نگاه کردند، به خاطر ترس از خدا از او ترسیدند.
هوش مصنوعی: آنها با افتخار و احترام به خاک پای او سر گذاشتند و به خاطر اعتقاد پاک و خالصانهاش، او را ستودند.
هوش مصنوعی: در آنجا کارهای خوب را آغاز کنند و از صفات بد دوری کنند.
هوش مصنوعی: بسیاری از سختیها و مشکلاتی که انسانها تجربه میکنند، در واقع سختی نیستند و ممکن است در پس آنها آرامش و راحتی وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: بسیاری از دردها وجود دارند که فقط افراد نیرومند و شجاع میتوانند آنها را تحمل کنند و در حقیقت، همین دردها موجب قوت و دوام آنها میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که چشمه نور از کوه بیرون آمد، نگاهی به دور و بر انداخت و چشم بد را دور کرد.
هوش مصنوعی: صبح مانند تار عنکبوتی است که بر تیرک زمین کشیده شده و درخشش و نرمی خاصی دارد.
هوش مصنوعی: بادی وزید و چراغ باغبان را که در دستش بود، از باغ گرفت و به شهر برد.
هوش مصنوعی: حکیم علی از علم و دانش خود بهره برد و از قید و بندهایی که او را محدود میکرد، رهایی یافت. او به مقام و اختیاری رسید که بتواند دیگران را هدایت کند و بر آنها فرمانروایی کند.
هوش مصنوعی: دل شوری از عشق دارد که مانند دیگی در حال جوش و خروش است و این احساسات در شب گذشته به او دست دادهاند.
هوش مصنوعی: زمانی که به شهر رسید، به خاطر وفاداری خود به دنبال هدفش بود و برای آن تلاش میکرد.
هوش مصنوعی: ماه دوشین را به مهد رساند و کابین را به گونهای بست که مطابق با وعدهای که داده شده بود، باشد.
هوش مصنوعی: مروارید در دریا به وسیله مرجانها شکل میگیرد، و در این حالت، مرغی بیدار شده و ماهی آرام میخوابد.
هوش مصنوعی: اگر ببینی که پرندگان تا ماهی همه به این موضوع رغبت دارند و علاقهمند هستند.
هوش مصنوعی: دولت و ثروتی پیدا شده که با آب زلال پاک تأمین شده و در ادامه، کسی از آن بهرهمند میشود که به درستی و حلال از آن مصرف کند.
هوش مصنوعی: چشمهای پیدا کرد که بسیار پاک و روشن بود، مانند خورشید و به لطافت سمن و همچون نقره سفید بود.
هوش مصنوعی: در روشنایی روز، عواطف و احساسات تازهای بیدار میشود و مانند روشنایی ماه، که جهان را زینت میبخشد، این روشنی هم دنیا را شاداب و درخشان میکند.
هوش مصنوعی: همه چیزها به نوعی با ظاهری خاص و مصنوعی تزیین شدهاند، جز رنگ سفید که بدون آلودگی و تصنعی است.
هوش مصنوعی: هر چیزی که به خاطر آلودگی ناامید شود، به آن لقب پاکی داده میشود و به رنگ سپید توصیف میشود.
هوش مصنوعی: در عبادت و پرستش باید تلاش کرد و به این کار با ظاهری زیبا و آراسته، مانند پوشیدن لباس سفید، پرداخت.
هوش مصنوعی: وقتی که سمنسینه این صحبت را آغاز کرد، پادشاه او را در آغوش گرفت و جایی را برای او در کنار خود اختصاص داد.
هوش مصنوعی: این شب، با ناز و شادی، به سمت هر کجا که میخواهد، سفر میکند و همه چیز را برای خوشگذرانی آماده کرده است.
هوش مصنوعی: در آسمان به مانند گنبدی ساخته شده است که هفت در به سوی آن باز شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بیامد بوعده بر سامند
آن کنیزک سبک زبام بلند
برسن سوی او فرود آمد
گفتی از جنبشش درود آمد
جان سامند را بلوس گرفت
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
نیست سیماب و آب و هست درو
صفوت آب و گونه سیماب
نه سطرلاب و خوبی و زشتی
[...]
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
[...]
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبه و بیهمتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
[...]
الترصیع مع التجنیس
تجنیس تام
تجنیس تاقص
تجنیس الزاید و المزید
تجنیس المرکب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.