گنجور

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

اول به نام آنکه زد این بارگاه را

افروخت شمع مشعله مهر و ماه را

برپای کرد زنگی شب را ز تخت ظلم

بر جا نشاند روز مرصّع کلاه را

خفتان نقره کرد برون از تن جهان

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

ای ذات پاکت از همه ماسوا، سوا

وز درگه تو یافته هر بینوا، نوا

انعام توست بر همه خاص و عام، عام

تشریف توست بر قد هر نارسا، رسا

گم‌گشتگان وادی جهل مرکبیم

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

ساقی بیا که باز خراب است حال ما

پیش آر باده ای صنم بی‌زوال ما

جامی بده که دست نشاطی بهم زنیم

شد خشک در قفس همه اعضا و بال ما

ما در غم تو روز شب ای بی‌وفا و تو

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

عشقت چو شمع سوخت سراپا تن مرا

چون موم و رشته پیرهن و دامن مرا

سوز درون گداخته از بس که جان من

با هم شمرده تن نخ پیراهن مرا

من عندلیب گلشن تصویر گشته‌ام

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

ای خرم از نسیم وصالت بهارها

گلچین بوستان رخت گلعذارها

اشجار باغ را به نظر گر درآوری

نرگس به جای برگ بروید زخارها

بنمای رخ به ما که ز حد رفت کار دل

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

عمریست در خیال تو از روز تا به شب

در آتشم چو خال تو از روز تا به شب

می‌سوزم از فراق تو از شام تا به روز

محرومم از جمال تو از روز تا به شب

دارم همیشه ای بت دیر آشنای من

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

دعوی لبت دمی که به مرجان کند در آب

جای گهر به چشم صدف جان کند در آب

چشمت اگر ز بند صورت فتد به بحر

دلی ز یک نگاه چه طوفان کند در آب

روشن کنند از تو صدف‌ها چراغ دل

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

نخلی است روزگار و مرا تیشه شیشه است

خارا است دهر و در دلم اندیشه شیشه است

ناخن به دل شکستم و غم ره به در نیافت

سنگ است بیستون و مرا تیشه شیشه است

دارد خطر ز جنبش مژگان دو دیده‌ام

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

بر هر که نیک دیده گشادم فنای تو است

بر هر دری که روی نهادم سرای تو است

حقا که حلقه در گنج سعادت است

گوشی که متصل شنوای صدای تو است

جبریل از شرف پر خود سایبان کند

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

هر داغ دل ز پرتو حسنت ستاره‌ای است

هر ذره‌ای ز مهر رخت ماه‌پاره‌ای است

تا آب داده تیغ تو گلزار دهر را

هر گل در این چمن جگر پاره‌پاره‌ای است

روشن چو از تو نیست چراغ دلم چرا

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

یاد تو مونس شب تار دل من است

داغت گل همیشه بهار دل من است

چرخی که نه رواق فلک زیر بال او است

در صیدگاه عشق شکار دل من است

گشتن شهید تیغ تو نقشی است بر مراد

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

در شهربند عمر که کس را دلیل نیست

چیزی به غیر دردسر و قال و قیل نیست

بسیار در قلمرو صورت جمیل هست

اما یکی به خوبی صبر جمیل نیست

وامانده‌ای که تشنه‌لبِ آب رحمت است

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

آن کس که بار عشق به آهی کشیده است

باشد چنانچه کوه به کاهی کشیده است

چون صید زخم‌خورده من دل‌شکسته را

چشم تو بر زمین به نگاهی کشیده است

بهر شکست دل مژه‌ها بسته‌اند صف

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

بر سر تو را چو طره کاکل شکسته است

گویی که سنبلی به سر گل شکسته است

بنشسته است ز آب عرق بر رخ گل آب

یا آنکه شیشه دل بلبل شکسته است

زلف است سرنگون ز رخت یا ز نازکی

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

آرام نگاهت ز دل سنگ گرفته است

لعل تو خراج از می گلرنگ گرفته است

خون بسکه به یاد رخش از دیده فشاندیم

از گریه ما لاله به خون رنگ گرفته است

در سینه‌ام ای گل ننماید به جز از داغ

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

از کج‌نهاد سرنزند جز بیان کج

کج می‌رود خدنگ برون از کمان کج

نتوان خموش ساخت زبان اهل کذب را

دشوار بسته در شود از آستان کج

ظاهر چو شد هوس نشود کار عشق راست

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

ای خطّت از قلمرو خوبی ستانده باج

بگرفته نرگست ز غزال ختن خراج

چون نقره‌ای که سکه کند رایجش به دهر

خط داده تازه حسن جمال تو را رواج

زخمی که از نگاه تو آید به جان همان

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

خون می‌خورم ز عشق و مدارم گرفته اوج

شکر خدا که رونق کارم گرفته اوج

یک نیزه آب گریه‌ام از سر گذشته است

باران بی‌حساب بهارم گرفته اوج

از دل برون نرفت دمی یاد زلف او

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

تنها در این هوا نه همین آب کرده یخ

شیر فلک به کاسه مهتاب کرده یخ

در کنج غنچه لب شیرین گل‌رخان

از سردی آب بوسه چو عناب کرده یخ

بیدار دانی از چه نگردند گل‌رخان

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

ای با رخ تو خال سفید و سیاه و سرخ

چون دیده غزال سفید و سیاه و سرخ

عکس رخ تو و آن خط شبرنگ کرده است

آیینه را جمال سفید و سیاه و سرخ

بنما به رنگ چون شفق از زیر ابر زلف

[...]

قصاب کاشانی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode