گنجور

 
قصاب کاشانی

آن کس که بار عشق به آهی کشیده است

باشد چنانچه کوه به کاهی کشیده است

چون صید زخم‌خورده من دل‌شکسته را

چشم تو بر زمین به نگاهی کشیده است

بهر شکست دل مژه‌ها بسته‌اند صف

یا پادشاه غمزه سپاهی کشیده است

از آفتاب عارضت آمد بریر زلف

دل خویش را به طرفه پناهی کشیده است

روی تو را گرفته خط سبز در میان

یا هاله گرد عارض ماهی کشیده است

قصاب دهر سفله تو را بهر پایمال

چون خار جاده بر سر راهی کشیده است