گنجور

 
قصاب کاشانی

دعوی لبت دمی که به مرجان کند در آب

جای گهر به چشم صدف جان کند در آب

چشمت اگر ز بند صورت فتد به بحر

دلی ز یک نگاه چه طوفان کند در آب

روشن کنند از تو صدف‌ها چراغ دل

عکس رخت چو عزم چراغان کند در آب

دریا زند چو فاخته از بال موج پر

سرو قدت چو جلوه مستان کند در آب

چون بگذرد حدیث تو امشب به روی بحر

شورش حباب را چو نمکدان کند در آب

نه جرعه‌ای به خسته‌دلان ده چو می خوری

بس درد را که لعل تو درمان کند در آب

بی دام نیم قطره نماند در این محیط

زلفت گهی که سلسله‌جنبان کند در آب

دارد یگانه گوهر مقصود را به کف

خود را شناوری که به قربان کند در آب

قصاب از جگر کشی آهی که چون حباب

خوبست خانمان تو ویران کند در آب