گنجور

 
قصاب کاشانی

ای با رخ تو خال سفید و سیاه و سرخ

چون دیده غزال سفید و سیاه و سرخ

عکس رخ تو و آن خط شبرنگ کرده است

آیینه را جمال سفید و سیاه و سرخ

بنما به رنگ چون شفق از زیر ابر زلف

ابروی چون هلال سفید و سیاه و سرخ

گردیده دست و جوهر تیغت ز خون خصم

در عرصه جدال سفید و سیاه و سرخ

سنبل شکفت و لاله دمید و شکوفه ریخت

بر پای هر نهال سفید و سیاه و سرخ

بیچاره زرپرست ز غم مرد تا که برد

یک پاره وبال سفید و سیاه و سرخ

قصاب عید شد که چو طاووس گل‌رخان

سازند روی و بال سفید و سیاه و سرخ