گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۵

 

یا رجلا حصیده مجبنه و مبخله

لیس یلذک الهوی لیس لفیک حوصله

معتمد الهوی معی مستندی و سیدی

لا کرجاک ضایع یطلبه به غربله

ای گله بیش کرده تو سیر نگشتی از گله

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۶

 

ای تو برای آبرو آب حیات ریخته

زهر گرفته در دهان قند و نبات ریخته

مست و خراب این چنین چرخ ندانی از زمین

از پی آب پارگین آب فرات ریخته

همچو خران به کاه و جو نیست روا چنین مرو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۷

 

آمد یار و بر کفش جام میی چو مشعله

گفت بیا حریف شو گفتم آمدم هله

جام میی که تابشش جان ببرد ز مشتری

چرخ زند ز بوی او بر سر چرخ سنبله

کوه از او سبک شده مغز از او گران شده

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۸

 

شحنه عشق می‌کشد از دو جهان مصادره

دیده و دل گرو کنم بهر چنان مصادره

از سبب مصادره شحنه عشق رهزند

پس بر عاشقان شود راحت جان مصادره

داد جگر مصادره از خود لعل پاره‌ها

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۹

 

دایم پیش خود نهی آینه را هرآینه

ز آنک نظیر نیستت جز که درون آینه

در تو کجا رسم تو را همچو خیال روی تو

در دل و جان و در نظر منظره هست و جای نه

هم تو منزهی ز جا هم همه جای حاضری

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲۳

 

یا رشا فدیته من زمن رایته

لست تقول اننی ارحم من سبیته

محرقنی برده کفی اذا دعوته

محتجب بصده عنی اذا اتیته

آه الیس ناظری مختلف لطیفه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲۴

 

هل طربا لعاشق وافقه زمانه

افلح فی هوائه اصلح فیه شأنه

هدده فراقه من غمرات یومه

ثم اتاه لیله من قمر امانه

قال لبدره لقد احرق فیک باطنی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۴

 

هر طربی که در جهان گشت ندیم کهتری

می‌برمد از او دلم چون دل تو ز مقذری

هر هنری و هر رهی کان برسد به ابلهی

نیست به پیش همتم زو طربی و مفخری

گر شکر است عسکری چون برسد به هر دهن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۵

 

آمده‌ای که راز من بر همگان بیان کنی

و آن شه بی‌نشانه را جلوه دهی نشان کنی

دوش خیال مست تو آمد و جام بر کفش

گفتم می نمی‌خورم گفت مکن زیان کنی

گفتم ترسم ار خورم شرم بپرد از سرم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۶

 

ای که به لطف و دلبری از دو جهان زیاده‌ای

ای که چو آفتاب و مه دست کرم گشاده‌ای

صبح که آفتاب خود سر نزده‌ست از زمین

جام جهان نمای را بر کف جان نهاده‌ای

مهدی و مهتدی توی رحمت ایزدی توی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۷

 

کعبه طواف می‌کند بر سر کوی یک بتی

این چه بتی است ای خدا این چه بلا و آفتی

ماه درست پیش او قرص شکسته بسته‌ای

بر شکرش نبات‌ها چون مگسی است زحمتی

جمله ملوک راه دین جمله ملایک امین

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۸

 

نیست به جز دوام جان ز اهل دلان روایتی

راحت‌های عشق را نیست چو عشق غایتی

شکر شنیدم از همه تا چه خوشند این رمه

هان مپذیر دمدمه ز آنک کند شکایتی

عشق مه است جمله رو ماه حسد برد بدو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۹

 

آه خجسته ساعتی که صنما به من رسی

پاک و لطیف همچو جان صبحدمی به تن رسی

آن سر زلف سرکشت گفته مرا که شب خوشت

زین سفر چو آتشت کی تو بدین وطن رسی

کی بود آفتاب تو در دل چون حمل رسد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۰

 

جان به فدای عاشقان خوش هوسی است عاشقی

عشق پرست ای پسر باد هواست مابقی

از می عشق سرخوشم آتش عشق مفرشم

پای بنه در آتشم چند از این منافقی

از سوی چرخ تا زمین سلسله‌ای است آتشین

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۱

 

سوخت یکی جهان به غم آتش غم پدید نی

صورت این طلسم را هیچ کسی بدید نی

می‌کشدم به هر طرف قوت کهربای او

ای عجبا بدید کس آنک مرا کشید نی

هست سماع چنگ نی هست شراب رنگ نی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۲

 

چشم تو خواب می‌رود یا که تو ناز می‌کنی

نی به خدا که از دغل چشم فراز می‌کنی

چشم ببسته‌ای که تا خواب کنی حریف را

چونک بخفت بر زرش دست دراز می‌کنی

سلسله‌ای گشاده‌ای دام ابد نهاده‌ای

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۳

 

آب تو ده گسسته را در دو جهان سقا توی

بار تو ده شکسته را بارگه وفا توی

برج نشاط رخنه شد لشکر دل برهنه شد

میمنه را کله توی میسره را قبا توی

می زده مییم ما کوفته دییم ما

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۴

 

ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی

لایق خرکمان من نیست در این جهان زهی

بحر کمینه شربتم کوه کمینه لقمه‌ام

من چه نهنگم ای خدا بازگشا مرا رهی

تشنه‌تر از اجل منم دوزخ وار می‌تنم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۵

 

باز ترش شدی مگر یار دگر گزیده‌ای

دست جفا گشاده‌ای پای وفا کشیده‌ای

دوش ز درد دل مها تا به سحر نخفته‌ام

ز آنک تو مکر دشمنان در حق من شنیده‌ای

ای دم آتشین من خیز توی گواه دل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۶

 

هین که خروس بانگ زد وقت صبوح یافتی

شرح نمی‌کنم که بس عاقل را اشارتی

فهم کنی تو خود که تو زیرک و پاک خاطری

باده بیار و دل ببر زود بکن تجارتی

نای بنه دهان همی‌آرد صبح ناله‌ای

[...]

مولانا
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode