گنجور

 
مولانا

آب تو ده گسسته را در دو جهان سقا توی

بار تو ده شکسته را بارگه وفا توی

برج نشاط رخنه شد لشکر دل برهنه شد

میمنه را کله توی میسره را قبا توی

می زده مییم ما کوفته دییم ما

چشم نهاده‌ایم ما در تو که توتیا توی

روی متاب از وفا خاک مریز بر صفا

آب حیاتی و حیا پشت دل و بقا توی

چرخ تو را ندا کند بهر تو جان فدا کند

هر چه ز تو زیان کند آن همه را دوا توی

خیز بیار باده‌ای مرکب هر پیاده‌ای

بهر زکات جان خود ساقی جان ما توی

این خبر و مجادلی نیست نشان یک دلی

گردن این خبر بزن شحنه کبریا توی

گردن عربده بزن وسوسه را ز بن بکن

باده خاص درفکن خاصبک خدا توی

وقت لقای یوسفان مست بدند کف بران

ما نه کمیم از زنان یوسف خوش لقا توی

از رخ دوست باخبر وز کف خویش بی‌خبر

این خبری است معتبر پیش تو کاوستا توی

پر کن زان می نهان تا بخوریم بی‌دهان

تا که بداند این جهان باز که کیمیا توی

باده کهنه خدا روز الست ره نما

گشته به دست انبیا وارث انبیا توی