گنجور

 
مولانا

کعبه طواف می‌کند بر سر کوی یک بتی

این چه بتی است ای خدا این چه بلا و آفتی

ماه درست پیش او قرص شکسته بسته‌ای

بر شکرش نبات‌ها چون مگسی است زحمتی

جمله ملوک راه دین جمله ملایک امین

سجده کنان که ای صنم بهر خدای رحمتی

اهل هزار بحر و کف گوهر عشق را صدف

زان سوی عزت و شرف سخت بلندهمتی

او است بهشت و حور خود شادی و عیش و سور خود

در غلبات نور خود آه عظیم آیتی

بشنو این خطاب را ساخته شو جواب را

ذره مر آفتاب را گشت حریف و بابتی

ای تبریز محرمت شمس هزار مکرمت

گشته سخن سبوصفت بر یم بی‌نهایتی