گنجور

 
مولانا

شحنه عشق می‌کشد از دو جهان مصادره

دیده و دل گرو کنم بهر چنان مصادره

از سبب مصادره شحنه عشق رهزند

پس بر عاشقان شود راحت جان مصادره

داد جگر مصادره از خود لعل پاره‌ها

جانب دیده پاره‌ای رفت از آن مصادره

عشق شهی است چون قمر کیسه گشا و سیم بر

سیم بده به سیم بر نیست زیان مصادره

هر چه برد مصادره از تن عاشقان گرو

بازرسد به کوی دل نورفشان مصادره

فصل بهار را ببین جمله به باغ وادهد

آنچ ز باغ برده بد ظلم خزان مصادره

بخشش آفتاب بین بازدهد قماش مه

هر چه ز ماه می‌ستد دور زمان مصادره

دیده و عقل و هوش را شب به مصادره برد

صبحدمی ندا کند بازستان مصادره

نور سحر بریخته زنگیکان گریخته

گرچه شب آفتاب را کرد نهان مصادره