گنجور

 
مولانا

سوخت یکی جهان به غم آتش غم پدید نی

صورت این طلسم را هیچ کسی بدید نی

می‌کشدم به هر طرف قوت کهربای او

ای عجبا بدید کس آنک مرا کشید نی

هست سماع چنگ نی هست شراب رنگ نی

صد قدح است بر قدح آنک قدح چشید نی

عشق قرابه باز و من در کف او چو شیشه‌ای

شیشه شکست زیر پا پای کسی خلید نی

در قدم روندگان شیخ و مرید بی‌عدد

در نفس یگانگی شیخ نه و مرید نی

آنک میان مردمان شهره شد و حدیث شد

سایه بایزید بد مایه بایزید نی

مژده دهید عاشقان عید وصال می رسد

ز آنک ندید هیچ کس خود رمضان و عید نی