گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۸۷

 

گو مکن سایه کسی بر سر دیوانه من

پرده چشم غزال است سیه خانه من

گرد هستی نشسته است به کاشانه من

می رود سیل سبکبار ز ویرانه من

برق جایی که ز خرمن به تغافل گذرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۸۸

 

غم دنیا نبود در دل دیوانه من

دیو را راه نباشد به پریخانه من

من و سیری ز عقیق لب خوبان، هیهات

خشکتر می شود از می لب پیمانه من

بر سیه خانه لیلی نزد برق اینجا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۸۹

 

نیست امروز ز مژگان گهرافشانی من

گریه شسته است به طفلی خط پیشانی من

زلف چون حاشیه بر گرد سرش می گردد

در کتابی که بود شرح پریشانی من

چون رگ سنگ، زمین گیر گران پروازی است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹۰

 

من که بیخود شدم از می، چه کند ساز به من؟

در چنین وقت کجا می رسد آواز به من؟

بود بر طاق عدم حقه فیروزه چرخ

عشق آن روز که واکرد سر راز به من

تا ره ناقه لیلی به بیابان افتاد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹۱

 

نشود دام رهم جلوه هر تر دامن

می کشد موجه من از کف کوثر دامن

با جگر سوختگان صحبت من درگیرد

نزنم همچو شرر دست به هر تردامن

نیست یک شب که به قصد دل مینایی من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹۲

 

داغ بر دل شدم از انجمن یار برون

دست خالی نتوان رفت ز گلزار بیرون

باد زنجیری این راه پر از پیچ و خم است

دل چسان آید ازان طره طرار برون؟

در ریاضی که بود دیده بلبل شبنم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹۳

 

جام می غم ز دل تنگ نیارد بیرون

صیقل این آینه از زنگ نیارد بیرون

پیش ما سوختگان خام بود سوخته ای

که شرار از جنگ سنگ نیارد بیرون

ناقصان عاشق رنگینی لفظند که طفل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹۴

 

ز آستین دست تو گر یک سحر آید بیرون

چون گل از دست تو بی خواست زر آید بیرون

کف خاکستر از سوختگان پیدا نیست

به چه امید ز خارا شر آید بیرون؟

ز دم از بی خبری جوش حلاوت، غافل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹۵

 

اشک خونین نه ز هر آب و گل آید بیرون

این گل از دامن صحرای دل آید بیرون

سالها غوطه به خوناب جگر باید خورد

تا ز دل یک نفس معتدل آید بیرون

می رود منفعل از مجلس مستان خورشید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹۶

 

خار غم از دل عشاق کم آید بیرون

چون ازین شعه ستان خار غم آید بیرون؟

جوهر از تیغ برد سینه گرمی که مراست

ماهی از قلزم ما بی درم آید بیرون

صدق در سینه هر کس که چراغ افروزد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹۷

 

عقل سالم ز می ناب نیاید بیرون

کشتی کاغذی از آب نیاید بیرون

نیست ممکن، نشود دل ز می ناب سیاه

زنده اخگر ز ته آب نیاید بیرون

تا به روشنگر دریا نرساند خود را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹۸

 

راز عشق از دل غمناک نیاید بیرون

دانه سوخته از خاک نیاید بیرون

لفظ پیچیده به زنجیر کشد معنی را

دل ازان طره پیچاک نیاید بیرون

پنجه ضعف تنومندی دیگر دارد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹۹

 

غم به اشک از دل غمناک نیاید بیرون

به گرستن گره از تاک نیاید بیرون

از کف ساده آیینه برون آمد موی

دانه ماست که از خاک نیاید بیرون

ریشه در مغز اجابت نتواند کردن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۰۰

 

شور عشق از دل دیوانه نیاید بیرون

سیل ازین گوشه ویرانه نیاید بیرون

دردنوشان خرابات مغان ستارند

که سخن از لب پیمانه نیاید بیرون

خاکساران و سرانجام شکایت، هیهات

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۰۱

 

چون دهد چشم ترم اشک به دامان بیرون

ز آستین بحر کند پنجه مرجان بیرون

بر لب ساغر ازان بوسه سیراب زنند

که نیارد سخن از مجلس مستان بیرون

هر کجا رفت همان چشم به دنبالش بود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۰۲

 

نیست در روی زمین سیمبری بهتر ازین

نیست در عالم امکان پسری بهتر ازین

بی تکلف نفتاده است به خاک و نفتد

هرگز از عالم بالا، ثمری بهتر ازین

از بناگوش تو شد روی زمین مهتابی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۰۵

 

هر که چون شبنم گل پاک بود گوهر او

چمن آرا کند از دامن گل بستر او

چشم بد دور ز مژگان سبکدست تو باد!

که به خون دو جهان سرخ نشتر او

هر که را برق نگاه تو کند خاکستر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۰۶

 

برخوری زان لب میگون که ز اندیشه او

مست شد عالم و مهرست همان شیشه او

بیستون خانه زنبور شود از فرهاد

کند اگر از دل شیرین نشود تیشه او

از فلک چشم مدارید درستی زنهار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۰۷

 

کشت بی خوشه خجالت کشد از روی درو

مفکن ای تیغ اجل بر من بیدل پرتو

گردش چرخ بدو نیک ز هم نشناسد

آسیا تفرقه از هم نکند گندم و جو

با لب خشک سکندر ز سیاهی برگشت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۰۸

 

نه خط است این که دمید از لب جان پرور تو

که به دل بردن ما بست کمر شکر تو

دل دو نیم است ز لعل لب جان پرور تو

بازمانده است دهان صدف از گوهر تو

می چکد بس که می از لعل می آلود ترا

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۶۰
۶۱
۶۲
۶۳
۶۴
۷۴
sunny dark_mode