گنجور

 
صائب تبریزی

نیست امروز ز مژگان گهرافشانی من

گریه شسته است به طفلی خط پیشانی من

زلف چون حاشیه بر گرد سرش می گردد

در کتابی که بود شرح پریشانی من

چون رگ سنگ، زمین گیر گران پروازی است

مژه در دیده آسوده حیرانی من

می دهد حیرت سرشار من از حسن تو یاد

رتبه گنج عیان است ز ویرانی من

هر چه در خاطر من می گذرد می دانند

سادگی آینه بسته است به پیشانی من

در خزان ناله رنگین بهاران دارند

بلبلان چمن از سلسله جنبانی من

شعله شوخ به فانوس مقید نشود

اطلس چرخ بود داغ ز عریانی من

شرر از سنگ برون آمد و من در خوابم

سنگ بر سینه زند دل ز گرانجانی من

گرچه تلخ است درین باغ مذاقم صائب

گوش گل، تنگ شکر شد ز غزلخوانی من

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

گر حقیقت نشدت واقعه جانی من

زلف را پرس که از کیست پریشانی من

پیش نه آینه آشوب جهانی بنگر

تا بدانی صنما موجب حیرانی من

غمزه هایت به فسون در دل من در رفته

[...]

طغرای مشهدی

شد عیان بر همه کس بی سروسامانی من

چون سرزلف، مثل گشت پریشانی من

آشفتهٔ شیرازی

رحمی ای عشق خدا را تو بحیرانی من

که گذشته است زحد بی سر و سامانی من

از تو هر جمع پریشان و پریشان تو زجمع

وقت شد جمع شد اسباب پریشانی من

آنچنان از تو خرابم که زمن جغد گریخت

[...]

پروین اعتصامی

پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل

تیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی من

یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند

مرگْ گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من

مه گردون ادب بودی و در خاک شدی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه