لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
صائب تبریزی

اشک خونین نه ز هر آب و گل آید بیرون

این گل از دامن صحرای دل آید بیرون

سالها غوطه به خوناب جگر باید خورد

تا ز دل یک نفس معتدل آید بیرون

می رود منفعل از مجلس مستان خورشید

هر که ناخوانده درآید خجل آید بیرون

نیست ممکن که ز همصحبتی آب روان

سرو را پای اقامت ز گل آید بیرون

شیشه چرخ به جان سختی خود می نازد

چه تماشاست که آن سنگدل آید بیرون!

پرده داغ دریدن گل بی ظرفیهاست

لاله از تربت ما منفعل آید بیرون

چه کند آتش دوزخ به جگر سوخته ای

که ز دیوان قیامت خجل آید بیرون

تن پرستان همه مشغول تماشای خودند

تا که از خود به تماشای دل آید بیرون؟

بگذر از دردسر سوزن عیسی صائب

غم نه خاری است که از پای دل آید بیرون

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مشتاق اصفهانی

گر ز تن جانم و از سینه دل آید بیرون

تخم مهرت کیم از آب و گل آید بیرون

گر مرا ریشه جان ز آب و گل آید بیرون

مهر جور تو مبادم ز دل آید بیرون

عشق جرمیست که در روز قیامت از خاک

[...]

حزین لاهیجی

شمع را شعله، مسلسل ز دل آید بیرون

آه جان سوختگان متصل آید بیرون

در جهان چند به آیینه سکندر نازد؟

چه تماشاست که از پرده دل آید بیرون؟

چشم نظارگیان لایق دیدار تو نیست

[...]

یغمای جندقی

آن قدرها که ز صد چاه گل آید بیرون

از زنخدان تو... دل آید بیرون

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه