گنجور

 
صائب تبریزی

هر که چون شبنم گل پاک بود گوهر او

چمن آرا کند از دامن گل بستر او

چشم بد دور ز مژگان سبکدست تو باد!

که به خون دو جهان سرخ نشتر او

هر که را برق نگاه تو کند خاکستر

آتش طور توان یافت ز خاکستر او

لب تیغی که لب زخمی ازو تر نشود

ریشه سبزه زنگار شود جوهر او

عشق پرشور تو دریای گرامی گهری است

که سیه بختی عشاق بود عنبر او

سر خورشید ازان در خم نه چوگان است

که رساند رخ زردی به غبار در او

چرخ اگر عود مرا سوخت، به خود نقصان کرد

سرد شد گرمی هنگامه نه مجمر او

هر که در موسم گل باده گلگون نخورد

می شود چون زر گل، قسمت آتش زر او

عمر شیرازه گلهای چمن ده روزست

خرم آن گل که پریشان نشود دفتر او

نیست مخصوص دل آشفته دماغی صائب

غنچه ای نیست پریشان نشود دفتر او