گنجور

 
صائب تبریزی

گو مکن سایه کسی بر سر دیوانه من

پرده چشم غزال است سیه خانه من

گرد هستی نشسته است به کاشانه من

می رود سیل سبکبار ز ویرانه من

برق جایی که ز خرمن به تغافل گذرد

به چه امید برآید ز زمین دانه من؟

بحر را موج به زنجیر اقامت نکشد

چه کند سلسله با شورش دیوانه من؟

گرچه این میکده از خون جگر لبریزست

باده ای نیست به اندازه پیمانه من

هر زبانی که ازو زهر ملامت ریزد

سایه بید بود بر سر دیوانه من

می کشد دامن رعنایی فانوس به خاک

شمع در حسرت خاکستر پروانه من

دیده شیر چراغ سر بالین من است

پرده چشم غزال است سیه خانه من

فارغ از دردسر هستی ناقص گردد

هر که مالد به جبین صندل بتخانه من

صائب از حوصله هوش برآید فریاد

چون برآید ز جگر ناله مستانه من

 
 
 
صائب تبریزی

دلنشین است ز بس گوشه غمخانه من

می رود رو به قفا سیل ز ویرانه من

ندهد تن به کشاکش دل دیوانه من

چون کمان زور بود قفل در خانه من

باد دستی گره از خرمن من واکرده است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه