گنجور

 
صائب تبریزی

من که بیخود شدم از می، چه کند ساز به من؟

در چنین وقت کجا می رسد آواز به من؟

بود بر طاق عدم حقه فیروزه چرخ

عشق آن روز که واکرد سر راز به من

تا ره ناقه لیلی به بیابان افتاد

هر سر خار جداگانه کند ناز به من

هست در بی خبری مصلحت چند مرا

ورنه از رفتن دل می رسد آواز به من

یوسف آن نیست که گردد به خریدار گران

من نه آنم که مرا عشق دهد باز به من

شهپر برق ز همراهی من سوخته است

کیست امروز کند دعوی پرواز به من؟

چه خیال است که در باده کند کوتاهی؟

داد آن کس که دل میکده پرداز به من

صید من گرچه ضعیف است، ولی از دهشت

غنچه گردد چو رسد چنگل شهباز به من

شرم عشق است مرا مانع جرأت صائب

ورنه دلدار محال است کند ناز به من

 
 
 
اسیر شهرستانی

خنده شیشه رساند زغم آواز به من

راز گوید ز جنون سلسله ساز به من

بس که دیوانگی از چشم تو دیده است دلم

می فروشد ز خیال نگهت ناز به من

هرگز آن چشم سیه گرم نبیند سویم

[...]

حزین لاهیجی

چشمت از ناز نبستهست در راز به من

رسد از جنبش مژگان تو آواز به من

مهر را ذره ناچیز نمی گردد بار

چون خریدی مده ای شوخ، مرا باز به من

سرنوشت دلم از داغ سویدا پیداست

[...]

شهریار

باز شد روزنی از گلشن شیراز به من

میکشد نرگس و نارنج سری باز به من

سروناز ارم از دور به من کرد سلام

جای آن را که چنان سرو کند ناز به من

افق طالع من طلعت باباکوهی است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه