گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۵

 

خون رز بر خاک می‌ریزی مریز

می‌کنی در خون خود با ما ستیز

یار باشی به گران‌جانی مکن

بیش ازین منشین سبک‌تر باش خیز

حاضرِ فرزندِ وقتِ خویش باش

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۲

 

آخر ای نامهربان فریادرس

بیش از پیشم مران فریادرس

در کنارم آی بر خونم کمر

چند بندی بر میان فریادرس

سوختم آبی بر آتش زن بیا

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۱

 

گر به جانان زنده ای جان گو مباش

هجر باشد وصلِ جانان گو مباش

درد را هم درد درمان است و بس

دردِ ما را هیچ درمان گو مباش

ما ز منزل فارغیم اینک قدم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۸

 

ای لبت عقلم به غارت داده دوش

وی دو چشم مستت از من برده هوش

تاختن کردی چو یاغی بر سرم

در چریک صبرم افکندی خروش

نا شکیبایی و بی صبری ببرد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۸

 

درد عشق است ای ملامت گر خموش

نیست این بحری که بنشیند ز جوش

چاشنی کن گر نداری ذوقِ می

طالب دردی درآ و دُرد نوش

روز و شب جانت به جان می پرورد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۴

 

دوستان آه از فراق آه از فراق

الغیاث از اشتیاق از اشتیاق

دفع غم را جز می استعداد نیست

کم ترک می افتد آن هم اتفاق

وقت وقتی جرعه ای گر می چشم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۹

 

صخره ای بر راهِ ما بود از خیال

برگرفت آن صخره را از ره جمال

غمزه ای کردند از طرفِ نقاب

عقلِ ما زان غمزه حالی کرد حال

آه از آن شکل و شمایل آه آه

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۴

 

چند خواهم سوخت آه از دردِ دل

در عذابم سال و ماه از دردِ د ل

هر چه کردم قصد آه از دستِ دوست

بر نفس بگرفت راه از دردِ دل

حالتی دارم که نتوان گفت باز

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۰

 

با تو پیوندست ما را از ازل

کی شود پیوندِ روحانی بدل

آدمیّت عاشقی ورزیدن است

هر چه می بینی دگر بل هم اضل

دابة الارض افتد و طیّ السما

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۰

 

از تُتُق آمد برون خاتونِ گل

حلقه باید کرد پیرامونِ گل

لیلیِ باغ از نقاب آمد برون

صبح دَم بَرنَجد شد مجنونِ گل

ابرِ تر دامن به عمدا می کند

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۱

 

ماهِ نو بنمود رخ سار از غمام

ساقیا عید آمد آخر شد صیام

تشنگان را آب ده آبی کزو

بر سر آید شعلۀ آتش ز جام

عکس می یاقوتِ رمّانی کند

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۳

 

در خیال آبادِ خود بنشسته ام

در به رویِ نیک و بد بر بسته ام

گو مدارِ چرخ هر چون خواه باد

من چو نقطه ثابت و آهسته ام

فارغم از نام و ننگ و صلح و جنگ

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۰

 

دوش بس خوش روزگاری داشتم

تا سحر در بر نگاری داشتم

تا برآمد الصلات از پشتِ بام

دست در بوس و کناری داشتم

بر جمالش از لبِ می گونِ او

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۹

 

یاد باد آن شب که در بیت الحرم

خلوتی کردیم با یاران به هم

باده می خوردیم و طبلک می زدیم

ز اوّل شب تا به وقت صبح دم

دولتی بگذشت بر ما کان چنان

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۵

 

جان و دل بنهاده ام تا می خورم

دین و دل بفروختم تا می خرم

شب به روز آخر کی آرم بی شراب

بی می آخرروز با شب چون برم

بی می اَم دم بر نمی آید ز حلق

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۰

 

مریم دوشیزه عیسی در شکم

چیست میدانی عنب خیر النعم

خوشه ای بکرست و زو هر دانه ای

مطلقا دارد مسیحی در شکم

می پرست ار نیست در میخانه خم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۱

 

من کی ام تا گویمت آنِ توام

کافر غیر ار مسلمان توام

این نمی‌دانم ولی می‌دانم آنک

هر چه هست از نور رخشان توام

نفس را در اهتمام من بدار

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۶

 

خویش را با یاد جانان می دهم

هر نفس بر یاد او جان می دهم

می کنم ساغر تهی از شرب و باز

پر زخون دیده تاوان می دهم

گر چه از وصلش ندارم بهره ای

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۵

 

ما از آن جامِ الستی مستیم

نیستانیم و ز هستان هستیم

رویِ هُش‌یاریِ ما ممکن نیست

رفته از دست چو تیر از شستیم

مشکلِ زهد و ورع بگشادیم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۶

 

آن چه از توحیدِ مطلق یافتیم

سرِّ حلّاج و انا الحق یافتیم

سرِّ جان بر ما ز ضمنِ نامه ای

کشف شد ، آن نامه ملصق یافتیم

باز در هر حرف از آن رمزی دگر

[...]

حکیم نزاری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode