گنجور

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۴۳

 

دوش مهمان لب جانان شدم

عذر گفت و منتم بر جان نهاد

کامشبم چیزی چنان در خورد نیست

تا توان پیش چنین مهمان نهاد

گفتم آن نقل دهان بس نیست گفت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۵۰

 

صوفیی علم لغت میکرد بحث

جز جدل هیچش نبود از علم بهر

در لغت گفتا چه باشد موت و سم

گفتمش تا چند گویی مرگ و زهر

کمال خجندی
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۵۴

 

هفت بیت آمد غزلهای کمال

پنج گنج از لطف آن عشر عشیر

هفت بیتیهای یاران نیز هست

هر یک پاک و روان و دلپذیر

لیک از هر هفتشان حک کردنی است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۵۵

 

با فقاعی گفتم از روی مزاح

بد معامل نیستم من ای خسیس

وجه شربتها که دادی نسیه ام

گر فراموشت شود بر یخ نویس

کمال خجندی
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۶۰

 

جستم از یاری نشان آن پسر

کاب حیوانست جویای لبش

گفت بیگناهان بجیحونش طلب

کان زمان باشد خلاص از مکتبش

هر نماز دیگری آیم برون

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۷۶

 

جیم آقا گفت بهر قبر میر

حافظی باید که ما سرنا چی ایم

چون حمید گر به این معنی شنید

از مین برجست و گفتا ما چه ایم؟

کمال خجندی
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۹۰

 

نکهت پیراهنت آمد بمن

یافتم جان نوی از رایحه

خوانده بودم فاتحه وصل ترا

شد قبول الحمدالله فاتحه

کمال خجندی
 

کمال خجندی » مفردات » شمارهٔ ۲

 

این تکلف‌های من در شعر من

کلمینی یا حمیرای من است

کمال خجندی
 

کمال خجندی » مفردات » شمارهٔ ۳

 

عاقبت عصار مسکین مرد و رفت

خون دیوان‌ها به گردن برد و رفت

کمال خجندی
 

کمال خجندی » معمیات » شمارهٔ ۱ - بلقیس

 

چون برافشاند آن پری‌رخ طره را

دل برآورد ز درون طره سر

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۷

 

ای به زلف از شیروان عبارتر

طره از تو تو ازو طرار تر

ابرونی داری و چشم و غمزه ای

هر یکی از دیگری خونخوار تر

تو ازو طرارتر یکدگر خونخوارتر

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۰

 

دارم اندک روشنائی در بصر

بی جمال او ولی فیه النظر

چشم مشتاقی براه انتظار

خاک شد وز خون دیده خاک تر

سرخ گردد هر که از هر سو دوید

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۲

 

دل دگر غم دارد از تو جان دگر

سینه دیگر خاطر بریان دگر

این چه اشک است این مرا باران ز چشم

اشک دیگر باشد و باران دگر

این چه خندیدن چه شیرینیه لب است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۶

 

نارگی می جنبدم در تن چو چنگ

باشه آهنگم بمیهای چو زنگ

زاهدا رزق از ازل بنهاده اند

بر کف ما جام و در دست تو سنگ

نیست ما را در میان مال پدر

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۲

 

رخ بپوشید و جگر میسوزدم

آتش پنهان بتر میسوزدم

خانه‌ گر از آب سازم چون حباب

آه دل دیوار و در میسوزدم

یاد آن لب، دل که خون آلود ازوست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۰

 

من برین در بنده‌ام تا زنده‌ام

تا چنینم بندهٔ پایبنده‌ام

گفته می‌ریزم همین دم خون تو

بی همین ار زنده‌ام ارزنده‌ام

مردم از گریه به اندوه نوی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۴

 

من ز بویش بی‌خود و دیوانه‌ام

گه به مسجد گاه در میخانه‌ام

فتنهٔ آن غمزهٔ عاشق‌کشم

کشت آن نرگس مستانه‌ام

تا به آن جان و جهانم آشنا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۶

 

نیست جز غم بینو خوردن دیگرم

گر دهی سوگند بالله میخورم

من سگ کوی تو آنگه عار ازین

گر از آن کمتر نیم زین کمترم

خاک پایت بر سر من منتی است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۱

 

بار اشکم دید و شد بر من رحیم

سائلان را دوست میدارد کریم

بر بناگوشت ز مسکینی دو زلف

هر دو می افتند بر بالای سیم

چشم مستت ترک یک لخت است لیک

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۲

 

ای غمت آرام جان عاشقان

از تو پر شادی جهان عاشقان

خال مشکینت سواد الوجه ماست

این بود بر رخ نشان عاشقان

بر زبانها ذکر نامت رفت حیف

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode