گنجور

 
کمال خجندی

دوش مهمان لب جانان شدم

عذر گفت و منتم بر جان نهاد

کامشبم چیزی چنان در خورد نیست

تا توان پیش چنین مهمان نهاد

گفتم آن نقل دهان بس نیست گفت

هیچ پیش مهمان نتوان نهاد

 
 
 
حسینی

موراگر پای ملخ برخوان نهاد

آنچه بودش در بر مهمان نهاد

جهان ملک خاتون

مهر رویت آتشم در جان نهاد

در دل من درد بی درمان نهاد

دل ببرد و آتشی در جان زدم

در جهان این رسم بد جانان نهاد

بیخ شاخ وصل را از بن بکند

[...]

صامت بروجردی

در جهان یک باره از دل جان نهاد

بار دیگر رو سوی میدان نهاد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه