گنجور

 
کمال خجندی

من برین در بنده‌ام تا زنده‌ام

تا چنینم بندهٔ پایبنده‌ام

گفته می‌ریزم همین دم خون تو

بی همین ار زنده‌ام ارزنده‌ام

مردم از گریه به اندوه نوی

مژده‌ام گوی و بکش از خنده‌ام

طالع فرخنده‌ام دیدار توست

آفرین بر طالع فرخنده‌ام

روز روشن بی‌رخت منعا مرا

زآنکه من در شب نوی ترسنده‌ام

چشم من چون برکند حاسد ز رشک

چون من اول چشم او برکنده‌ام

بندهٔ ما نیست می‌گویی کمال

نیست حجت هرچه گویی بنده‌ام

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

می‌زنم با تو بجد تا زنده‌ام

من چه کارهٔ نصرتم من بنده‌ام

جهان ملک خاتون

نازنینا من ز جانت بنده ام

بنده ی عشق توأم تا زنده ام

گر قبول افتم تو را در بندگی

بنده ای با طالع فرخنده ام

چون قدت سروی ندیدم راستی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

ز آفتاب مهر او تابنده‌ام

پادشاهی می‌کنم تا بنده‌ام

گر نوازد ور کشد فرمان اوست

بنده‌ام در بندگی پاینده‌ام

بلبل مستم درین گلزار عشق

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
جامی

مانده ام از یار دور و زنده ام

زین گنه تا زنده ام شرمنده ام

برنیارم کند ازان لب بوسه ای

گرچه عمری در طلب جان کنده ام

برده ام لاغر تنی پیش رقیب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه