گنجور

 
کمال خجندی

نارگی می جنبدم در تن چو چنگ

باشه آهنگم بمیهای چو زنگ

زاهدا رزق از ازل بنهاده اند

بر کف ما جام و در دست تو سنگ

نیست ما را در میان مال پدر

با منت جان برادر چیست جنگ

سلسبیل ما و حور اینک بنقد

ساقی گلبو شراب لاله رنگ

ساقیا می ده که شاهد رخ نمود

موسم گل شد چه فرمائی درنگ

چون دهان و زلف او بی عکس جام

هسته بر مستان جهان تاریک و تنگ

می به آواز پریشم خور کمال

مطربی گر آیدت روزی به چنگ