شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۶
یک هویت در مراتب می نماید صدهزار
عارفانه آن یکی در هر یکی خوش می شمار
نزد ما موج و حباب و قطره و دریا یکیست
آب یک معنی بود هم صورت ناچار چار
درشب تاریک امکان نور می بخشد بماه
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۴
ار شراب نیمشب امروز سرمستیم باز
چشم مستش دیده ایم و توبه بشکستیم باز
عشق کافر کیش او ایمان ما بر باد داد
بر میان زنار کفر زلف او بستیم باز
از سر سجادهٔ ناموس خوش برخواستیم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۶
مرغ دل در دام زلف دلبری افتاده باز
عشق جانان جان ما بر باد خواهد داد باز
زاهد خلوت نشین از خان و مان دل برگرفت
مجلسی مستانه در کوی مغان بنهاد باز
توبه بشکستیم و دیگر در شراب افتاده ایم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۷
وقت آن آمد که ما را باز بنوازی به لطف
یک زمانی از کرم با ما بپردازی به لطف
حال ما گرچه خرابست ، از کرم معمور ساز
خوش بود گر ساز ما را باز بنوازی به لطف
گرچه بر خاک درم انداختی ای نور چشم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۸
پادشاه عاشقانیم و گدای کوی عشق
ای عجب بنگر گدا شد پادشاه کوی عشق
مجلس مستان حضرت روضهٔ رضوان ماست
جنت المأوای ما بستانسرای کوی عشق
عقل سرگردان چه داند ذوق بزم عاشقان
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۷
من چنین سرمست یارم سن نجک من سویله گل
غیرعشقش نیست کارم سن نجک من سویله گل
من به عشق او تمامم عاشقان را من امام
رهنمای خاص و عامم سن نجک من سویله گل
غرقهٔ دریای عشقم بلبل گویای عشقم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۸
دختری بر باد داده غنچهٔ خندان گل
بلبل سرمست مانده واله و حیران گل
خوش گلستانی و در وی عندلیب جان ما
هر زمانی داستانی سازد از دستان گل
صحبت گل را غنیمت دان و گل را برفشان
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۳
در خرابات مغان مست و خراب افتادهایم
توبه بشکستیم و دیگر در شراب افتادهایم
در خیال آن که بنماید خیال او به خواب
نقش بستیم آن خیال و خوش به خواب افتادهایم
در به دست زلف او دادیم و در پا میکشد
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۳
عاقلی بودم به عشق یار دیوانه شدم
آشنائی یافتم ازخویش بیگانه شدم
رشتهٔ شمع وجودم آتش عشقش بسوخت
عارفانه با خبر از ذوق پروانه شدم
آمدم رندانه در کوی خرابات مغان
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۶
روشن است از نور رویش چشم مست سیدم
می زنم دستی در این دستان به دست سیدم
سیدم ساقی رندان است و من مست خراب
در میان باده نوشان می پرست سیدم
چون سر زلف بتان خواهم که پشتش بشکند
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۸
پیرهن گر کهنه گردد یوسف جان را چه غم
ور دهی ویرانه گردد ملک خاقان را چه غم
که خدا باقیست گر خانه شود ویران چه باک
جان به جانان زنده ، ار تن رَود جان را چه غم
خم می در جوش و ساقی مست و رندان درحضور
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۵
عاشق مستم به کوی می فروشان می روم
ساقی رندم به سوی باده نوشان می روم
کوزهٔ می دارم و رندانه می گردم روان
عقل را بگذاشتم نزدیک مستان می روم
نقطه در دایره بنمود خوش دوری تمام
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۲
مجمع صاحبدلان زلف پریشان یافتم
این چنین جمعیتی در جمع ایشان یافتم
بسته ام زنار زلفش بر میان چون عاشقان
در هوای کفر زلفش نور ایمان یافتم
درحضور زاهدان ذوقی نمی یابم تمام
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۸
وقت ما خوش شد که ما ملک گدائی یافتیم
تاج و تخت خسروی از بینوائی یافتیم
این سعادت بین که چون گنج قناعت شد پدید
خاتم ملک سلیمان در گدائی یافتیم
سر به زیر پا درآوردیم تا سرور شدیم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۰
نقد گنج عشق او در کنج دل ما یافتیم
این سعادت بین که آن گمگشته را وایافتیم
تشنه بودیم و گرد بحر می گشتیم ما
تا که از عین یکی ماهفت دریا یافتیم
آفتاب روی او در دیدهٔ ما رو نمود
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷۰
این عنایت بین که ما دربارهٔ جان کردهایم
جان سرمست خوشی ایثار جانان کردهایم
بندهایم و بندهفرمانیم و فرمان میبریم
هرچه ما کردیم در عالم به فرمان کردهایم
حضرتش سلطان و ما از جان غلام خدمتش
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷۵
روشنی چشم جان ازنور جانان دیده ایم
این چنین نور خوشی در دیدهٔ جان دیده ایم
صورت و معنی عالم را به ما بنموده اند
جمله یک معنی و صورت را فراوان دیده ایم
این و آن را مخزن گنج الهی یافتیم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷۶
تا به نور روی خوب او جمالش دیده ایم
همچو دیده گرد عالم سر به سر گردیده ایم
در بهشت جاودان گشتیم با یاران بسی
عارفانه میوه ها از هر درختی چیده ایم
هرچه آمد در نظر آورد از آن حضرت خبر
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷۸
تا خیال روی او در آب دیده دیده ایم
در هوایش همچو دیده سو به سو گردیده ایم
نقشبندی می کند هر دم خیالش درنظر
این چنین نقشی ندیدستیم و هم نشنیده ایم
شاه ما گوشه نشینان دوست می دارد از آن
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۱
در خرابات مغان مست و خراب افتادهایم
توبه بشکستیم و دیگر در شراب افتادهایم
عاشقان را همدم جامیم و با ساقی حریف
فارغیم و در دهان شیخ و شاب افتادهایم
دیدهٔ ما تا خیال روی او در خواب دید
[...]