گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

تا به نور روی خوب او جمالش دیده ایم

همچو دیده گرد عالم سر به سر گردیده ایم

در بهشت جاودان گشتیم با یاران بسی

عارفانه میوه ها از هر درختی چیده ایم

هرچه آمد در نظر آورد از آن حضرت خبر

لاجرم از یک به یک نیکو خبر پرسیده ایم

در خرابات مغان مستیم و با رندان حریف

جام می شادی روی عاشقان نوشیده ایم

ما به تخت نیستی خوش در عدم بنشسته ایم

فرش هستی سر به سر بر همدگر پیچیده ایم

دیگران از خود سخن گفتند ما گوئیم از او

این چنین قول خوشی از دیگران نشنیده ایم

نعمت الله در همه آئینهٔ روشن نمود

آن چنان نور خوشی روشن به نورش دیده ایم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شاه نعمت‌الله ولی

تا خیال روی او در آب دیده دیده ایم

در هوایش همچو دیده سو به سو گردیده ایم

نقشبندی می کند هر دم خیالش درنظر

این چنین نقشی ندیدستیم و هم نشنیده ایم

شاه ما گوشه نشینان دوست می دارد از آن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه