منوچهری » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲
چون قلم بست او میان در هجو تو لیکن دهانش
چون دوات از گفتههای خویشتن پر لوش باد
عینالقضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل تاسع - بیان حقیقت ایمان و کفر
کی بود جانا که آتش اندرین عالم زنیم
ملت کفر و مسلمانی به هم درهم زنیم
و آنگهی از جنت و فردوس و دوزخ بگذریم
خیمۀ جان را برون از کون و کان محکم زنیم
پس نشینیم با تو و با تو همی شربت خوریم
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۴۳ - برای درآمدن به خانهٔ اکفی الکفاة بار خواهد
ای خداوندی که از ایام اگر خواهی بیابی
جز نظیر خویش دیگر هرچت از خاطر برآید
تاد اگر خاک سم اسبت به دوزخ برفشاند
تا ابد از آتش او فعل آب کوثر آید
کمترین بندگانت انوری بر در به پایست
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۱
لاح فی الافق الثریا اسقنی کاس الحمیا
جامه شب شد دریده جام می برگیر میا
شاه من دریا دل آمد کشتی می ده به دریا
قهوه صهباء بعدالمیت المطروح حیا
مزجها بآلماء اولی فامز جوانشرب هنیئا
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۳۲
ایهاالساقی تفضل واسقنی کاس الشراب
غیر ممزوج بماء بل کنار فی الحباب
خسروا بر تخت شاهی همچو بر چرخ آفتابی
باده خور کز بخت فرخ هرچه میخواهی بیابی
لا تلمنی عاذلی فی الشرب ایام الشباب
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۴۳
یا غزالی یا غزالی لاتَحَدنی بِالوِصالٖ
مع ان تعرف حالی فی فُنونِ الإخِتلالٖ
تو طراز هر جمالی در نهایات کمالی
رشک مشک و غیرت گل هم به خَدّ و هم به خالی
این اشکو حالتی فی قید هجر واشتعالی
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۴۷
اقبلا هذا مکانی منعما لولا زمانی
اسمعی یا نور عقلی صوت قلبی من لسانی
مردم از بهر خدا را ای غلام از دوستکانی
بر کفم نه تا زمانی زین جهان بازم رهانی
بارک الله ملاء بدر انت فی برج نعیم
[...]
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۲۹ - النوبة الثالثة
یا حیاة الرّوح مالی لیس لی علمی بحالی
تلک روحی منک ملئی، و سوادی منک خالی
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۶- سورة الاحقاف » ۱ - النوبة الثالثة
دین ز درویشان طلب زیرا که شاهان را مقیم
رسم باشد گنجها در جای ویران داشتن
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۹- سورة الحشر- مدنیة » ۲ - النوبة الثالثة
خیز یارا تا بمیخانه زمانی دم زنیم
آتش اندر ملکت آل بنی آدم زنیم
هر چه اسبابست جمع آئیم و پس جمع آوریم
پس بحکم حال بیزاری همه برهم زنیم.
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۹
ساقیا توبه شکستم، جرعهای می ده به دستم
من ز می ننگی ندارم، میپرستم میپرستم
سوختم از خوی خامان، بر شدم زین ناتمامان
ننگم است از ننگ نامان، توبه پیش بت شکستم
رفتم و توبه شکستم، وز همه عیبی برستم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۱
الصلا ای دل اگر در عشق او اقرار داری
الحذر گر ذرهای در عشق او انکار داری
کی توانی دید روی گل که همچون خار گشتی
گر زمانی خلوتی داری میان خار داری
تا تو از توی و توی خود برون آیی بهکلی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳
هین که گردن سست کردی کو کبابت کو شرابت
هین که بس تاریک رویی ای گرفته آفتابت
یاد داری که ز مستی با خرد استیزه بستی
چون کلیدش را شکستی از کی باشد فتح بابت
در غم شیرین نجوشی لاجرم سرکه فروشی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱۷
قالت الکأس ارفعونی کم تحبسونی
ان جسمی فی زجاج بالنوی لا تکسرونی
اجعلوا الساقی خبیرا عارفا عنه سلونی
اننی لست احب المفتری لا تظلمونی
فاذا انتم سکرتم فوق السکر سکرا
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶
هر که چیزی دوست دارد جان و دل بر وی گمارد
هر که محرابش تو باشی سر ز خلوت برنیارد
روزی اندر خاکت افتم ور به بادم میرود سر
کان که در پای تو میرد جان به شیرینی سپارد
من نه آن صورتپرستم کز تمنای تو مستم
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲
هر که شیرینی فروشد مشتری بر وی بجوشد
یا مگس را پر ببندد یا عسل را سر بپوشد
همچنان عاشق نباشد ور بود صادق نباشد
هر که درمان میپذیرد یا نصیحت مینیوشد
گر مطیع خدمتت را کفر فرمایی بگوید
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۱
خوش بوَد یاری و یاری بر کنار سبزه زاری
مهربانان روی بر هم وز حسودان بر کناری
هر که را با دلستانی عیش میافتد زمانی
گو غنیمت دان که دیگر دیر دیر افتد شکاری
راحت جان است رفتن با دلارامی به صحرا
[...]
سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۷
خستهٔ تیغ فراقم سخت مشتاقم به غایت
ای صبا آخر چه گردد گر کنی یکدم عنایت؟
بگذری در کوی یارم تا کنی حال دلم را
همچنان کز من شنیدی پیش آن دلبر روایت
یک حکایت سر گذشتم پیش آن جان بازگویی
[...]
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷
سهمگن آبی که مرغابی در او ایمن نبودی
کمترین موج آسیاسنگ از کنارش در ربودی
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
سالها باید که چون تو ماهی از دوران برآید
یا چو بالای تو سروی خوش زسروستان برآید
در میان کفر زلفت نور ایمان مینماید
پیش زلف کافر تو مؤمن از ایمان برآید
چون تماشا را در آیی ای نگارستان به بستان
[...]