گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

یا غزالی یا غزالی لاتَحَدنی بِالوِصالٖ

مع ان تعرف حالی فی فُنونِ الإخِتلالٖ

تو طراز هر جمالی در نهایات کمالی

رشک مشک و غیرت گل هم به خَدّ و هم به خالی

این اشکو حالتی فی قید هجر واشتعالی

لست اهلا بالوصال ام رهنتم بالملال

گرچه جانم را وبالی ورچه عمرم را زوالی

باد حسنت در تزاید باد عمرت بر توالی