گنجور

 
مولانا

قالت الکأس ارفعونی کم تحبسونی

ان جسمی فی زجاج بالنوی لا تکسرونی

اجعلوا الساقی خبیرا عارفا عنه سلونی

اننی لست احب المفتری لا تظلمونی

فاذا انتم سکرتم فوق السکر سکرا

فاقرعوا باب‌التقاضی واسألوا لا تقنطونی

کنت فی سیر خفی صورتی فی‌ذالسکون

خلتمنی کالجماد ذاک من نکس العیون

ان اردتم انتعاشا فاتقوا مکرالظنون

ان نکستم فاستقیموا واحذروا ریب‌المنون

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صامت بروجردی

در هوای نفس گردد شوق جانبازی فزونی

خویش را وارسته بنمودی ز دونی و زبونی

غروی اصفهانی

ایکه از زخم فراوان مظهر بیچند و چونی

در حجاب خاک و خون چون شاهد غیب مصونی

آه و وایلا چنان کوبیدۀ سم هیونی

همچو اسم اعظمی که حیطۀ دانش برونی

ویکه با آن تشنه کامی غرقۀ دریای خونی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه