حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲
فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوان
لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود
گو نفسی که روح را میکنم از پِیَش روان
ای که طبیبِ خستهای، رویِ زبان من ببین
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳
چندان که گفتم غم با طبیبان
درمان نکردند مسکین غریبان
آن گل که هر دم در دست بادیست
گو شرم بادش از عندلیبان
یا رب امان ده تا بازبیند
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴
میسوزم از فِراقت روی از جَفا بگردان
هجران بلایِ ما شد، یا رب بلا بگردان
مَه جلوه مینماید بر سبز خِنگِ گَردون
تا او به سر درآید، بر رَخش پا بگردان
مَرغول را بَرافشان یعنی به رَغمِ سنبل
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۵
یا رب آن آهوی مشکین به خُتَن باز رسان
وان سهی سروِ خرامان به چمن باز رسان
دل آزردهٔ ما را به نسیمی بنواز
یعنی آن جانِ ز تن رفته به تن باز رسان
ماه و خورشید به منزل چو به امرِ تو رسند
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۶
خدا را کم نشین با خرقه پوشان
رخ از رندان بیسامان مپوشان
در این خرقه بسی آلودگی هست
خوشا وقت قبای می فروشان
در این صوفیوشان دردی ندیدم
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷
شاه شمشادقدان خسرو شیریندهنان
که به مژگان شکند قلب همه صفشکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرینسخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۸
بهار و گل طربانگیز گشت و توبهشکن
به شادی رخِ گل بیخ غم ز دل بر کن
رسید باد صبا غنچه در هواداری
ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن
طریق صدق بیاموز از آب صافیِ دل
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۹
چو گل هر دم به بویت جامه در تن
کنم چاک از گریبان تا به دامن
تنت را دید گل گویی که در باغ
چو مستان جامه را بدرید بر تن
من از دست غمت مشکل برم جان
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰
افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن
مقدمش یا رب مبارک باد بر سرو و سمن
خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی
تا نشیند هر کسی اکنون به جای خویشتن
خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱
خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن؟
تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن
غم دل چند توان خورد؟ که ایام نماند
گو نه دل باش و نه ایام چه خواهد بودن؟
مرغ کمحوصله را گو غم خود خور که بر او
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۲
دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی، بر خسروی گزیدن
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی، مشکل توان بریدن
خواهم شدن به بستان، چون غنچه با دلِ تنگ
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۳
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقتِ ما کافریست رنجیدن
به پیرِ میکده گفتم که چیست راه نجات ؟
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴
ای روی ماهمنظر تو نوبهار حُسن
خال و خط تو مرکز حُسن و مدار حُسن
در چشم پرخمار تو پنهان فسون سِحر
در زلف بیقرار تو پیدا قرار حُسن
ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۵
گُلبرگ را ز سُنْبُلِ مُشکین، نِقاب کُن
یعنی که رُخ بپوش و جهانی، خراب کُن
بِفْشان عَرَق ز چهره و اطرافِ باغ را
چون شیشههایِ دیدهٔ ما پُرگُلاب کُن
اَیّامِ گُل چو عمر، به رفتن، شتاب کرد
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام بادهٔ گلگون خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷
ز در در آ و شبستان ما منور کن
هوای مجلس روحانیان معطر کن
اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز
پیالهای بدهش گو دماغ را تر کن
به چشم و ابروی جانان سپردهام دل و جان
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۸
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
چون ساغرت پُر است بنوشان و نوش کن
در راه عشق وسوسهٔ اهرمن بسیست
پیش آی و گوشِ دل به پیام سروش کن
برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹
کرشمهای کن و بازار ساحری بشکن
به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن
به باد ده سر و دستار عالمی یعنی
کلاه گوشه به آیین سروری بشکن
به زلف گوی که آیین دلبری بگذار
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۰
بالابلندِ عِشْوِهگرِ نقشبازِ من
کوتاه کرد قصّهٔ زُهْدِ درازِ من
دیدی دلا که آخرِ پیری و زُهْد و عِلْم
با من چه کرد دیدهٔ معشوقهبازِ من؟
میترسم از خرابیِ ایمان که میبرد
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۱
چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من
ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من
روی رنگین را به هر کس مینماید همچو گل
ور بگویم بازپوشان بازپوشاند ز من
چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین
[...]
