گنجور

 
حافظ

خدا را کم نشین با خرقه پوشان

رخ از رندان بی‌سامان مپوشان

در این خرقه بسی آلودگی هست

خوشا وقت قبای می فروشان

در این صوفی‌وشان دردی ندیدم

که صافی باد عیش دردنوشان

تو نازک‌طبعی و طاقت نیاری

گرانی‌های مشتی دلق‌پوشان

چو مستم کرده‌ای مستور منشین

چو نوشم داده‌ای زهرم منوشان

بیا وز غَبْن این سالوسیان بین

صراحی خون‌دل و بربط خروشان

ز دلگرمی حافظ بر حذر باش

که دارد سینه‌ای چون دیگ جوشان

 
 
 
غزل شمارهٔ ۳۸۶ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۳۸۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۸۶ به خوانش محمدرضا کاکائی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۳۸۶ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صوفی محمد هروی

چو داری مال چون بریان فروشان

ز من بشنو بنوش و هم بنوشان

بیا از حله نان تنک باز

قبائی دوز و بریان را بپوشان

تراکم کاسه گر خواهی نخوانند

[...]

امیرعلیشیر نوایی

بپوشان روی خویش از خرقه پوشان

به رندان باده نوش آنگه بنوشان

در آتشگاه سودای تو سوزند

ریایی دلق خود را خرقه‌پوشان

ردای رهن ما برمی‌فکندند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه