حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲
از سرِ کویِ تو هر کو به ملالت برود
نرود کارش و آخِر به خجالت برود
کاروانی که بُوَد بدرقهاش حفظِ خدا
به تَجَمُّل بنشیند به جَلالت برود
سالک از نورِ هدایت بِبَرَد راه به دوست
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳
هرگزم نقشِ تو از لوحِ دل و جان نَرَوَد
هرگز از یادِ من آن سروِ خرامان نَرَوَد
از دِماغِ مَنِ سرگشته خیالِ دَهَنَت
به جفایِ فلک و غُصهٔ دوران نرود
در ازل بست دلم با سرِ زلفت پیوند
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴
خوشا دلی که مدام از پِی نظر نرود
به هر دَرَش که بخوانند بیخبر نرود
طمع در آن لبِ شیرین نکردَنَم اولی
ولی چگونه مگس از پِی شکر نرود
سوادِ دیدهٔ غمدیدهام به اشک مشوی
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵
ساقی حدیثِ سرو و گل و لاله میرود
وین بحث با ثَلاثهٔ غَسّاله میرود
مِی ده که نوعروسِ چمن حَدِّ حُسن یافت
کار این زمان ز صنعتِ دَلّاله میرود
شِکَّرشِکن شَوَند همه طوطیانِ هند
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶
ترسم که اشک در غمِ ما پردهدر شود
وین رازِ سر به مُهر به عالَم سَمَر شود
گویند سنگ لَعل شود در مقامِ صبر
آری شود، ولیک به خونِ جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷
گرچه بر واعظِ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا وَرزَد و سالوس مسلمان نشود
رندی آموز و کَرَم کُن که نه چندان هنر است
حَیَوانی که ننوشد مِی و انسان نشود
گوهرِ پاک بِباید که شود قابلِ فیض
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸
گر من از باغِ تو یک میوه بچینم چه شود؟
پیش پایی به چراغِ تو ببینم چه شود؟
یا رب اندر کَنَفِ سایهٔ آن سروِ بلند
گر منِ سوخته یک دَم بنشینم چه شود؟
آخِر ای خاتَمِ جمشیدِ همایون آثار
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹
بخت از دهانِ دوست نشانم نمیدهد
دولت خبر ز رازِ نهانم نمیدهد
از بهرِ بوسهای ز لبش جان همیدهم
اینم همیسِتانَد و آنم نمیدهد
مُردم در این فِراق و در آن پرده راه نیست
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰
اگر به بادهٔ مُشکین دلم کشد، شاید
که بویِ خیر ز زهدِ ریا نمیآید
جهانیان همه گر منعِ من کنند از عشق
من آن کنم که خداوندگار فرماید
طمع ز فیضِ کرامت مَبُر که خُلقِ کریم
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱
گفتم غمِ تو دارم گفتا غمَت سرآید
گفتم که ماهِ من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مِهروَرزان رسمِ وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راهِ نظر ببندم
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲
بر سرِ آنم که گر ز دست برآید
دست بهکاری زنم که غصّه سرآید
خلوتِ دل نیست جایِ صحبتِ اَضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حُکّام ظلمتِ شبِ یلداست
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳
دست از طلب ندارم تا کامِ من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خَلقی والِه شَوَند و حیران
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴
چو آفتاب مِی از مشرقِ پیاله برآید
ز باغِ عارِضِ ساقی هزار لاله برآید
نسیم در سرِ گُل بشکند کُلالهٔ سنبل
چو از میانِ چمن بویِ آن کُلاله برآید
حکایتِ شبِ هجران نه آن حکایتِ حالیست
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵
زهی خجسته زمانی که یار بازآید
به کامِ غمزدگان غمگُسار بازآید
به پیشِ خیلِ خیالش کشیدم اَبلقِ چشم
بدان امید که آن شهسوار بازآید
اگر نه در خمِ چوگان او رَوَد سَرِ من
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶
اگر آن طایرِ قدسی ز دَرَم بازآید
عمرِ بگذشته به پیرانه سرم بازآید
دارم امّید بر این اشکِ چو باران که دگر
برقِ دولت که بِرَفت از نظرم بازآید
آن که تاجِ سرِ من خاکِ کفِ پایش بود
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بختِ من از خواب در نمیآید
صبا به چشمِ من انداخت خاکی از کویش
که آبِ زندگیم در نظر نمیآید
قدِ بلندِ تو را تا به بَر نمیگیرم
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸
جهان بر ابرویِ عید از هِلال وَسمه کشید
هِلال عید در ابرویِ یار باید دید
شکسته گشت چو پشتِ هلال قامتِ من
کمانِ ابرویِ یارم چو وَسمه بازکشید
مگر نسیمِ خَطَت صبح در چمن بگذشت
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد، مصرفش گُل است و نَبید
صَفیرِ مرغ برآمد، بَطِ شراب کجاست؟
فَغان فتاد به بلبل، نقابِ گُل که کشید؟
ز میوههای بهشتی چه ذوق دریابد
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰
ابرِ آذاری برآمد بادِ نوروزی وزید
وَجهِ مِی میخواهم و مُطرب، که میگوید رسید؟
شاهدان در جلوه و من شرمسارِ کیسهام
بارِ عشق و مُفلسی صَعب است، میباید کشید
قَحطِ جُود است آبروی خود نمیباید فروخت
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱
معاشران ز حریفِ شبانه یاد آرید
حقوقِ بندگیِ مخلصانه یاد آرید
به وقتِ سرخوشی از آه و ناله عُشّاق
به صوت و نغمهٔ چنگ و چَغانه یاد آرید
چو لطفِ باده کُنَد جلوه در رخِ ساقی
[...]
