گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۱

 

عشق است نه هر چنان که خواهی

دردست و نیازِ صبح‌گاهی

از خود به درآی تا نباشی

موقوفِ اوامر و نواهی

گر زآن که گدای کوی اویی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۲

 

من ز می کی توبه کردم این چه بهتان است هی

توبه و من حاش لله توبه کی کردم ز می

ساقیا برخیز و آبِ معنوی در جام ریز

دیگران را تن به جان زنده‌ست و ما را جان به وی

پادشاه و ملک و درویش و قناعت ما و عشق

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۳

 

دریغ عمر که بی‌هوده صرف شد هی هی

من و شبی و زمانی و لحظه‌ ای بی می

به دست خود که کند با خود این که من کردم

کهای توبه‌ام آخر ز احمقی تا کی

قسم نخورده و عهدی نکرده‌ام وانک

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۴

 

عشق آمد و بر هم زد بنیادِ شکیبایی

ای عقل درین منزل مِن بعد چه می‌پایی

گر نه سر خود گیری در دستِ بلا مانی

تقصیر مکن خود را زنهار بننمایی

گر با تو مجازاتی بنیاد نهد خاموش

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۵

 

به پای مردیِ عقل از رهِ شکیبایی

کجا روم که محال است عقل و سودایی

طمع مکن که به تدبیرِ عقل دست دهد

شکیب هر که برآورد سر به شیدایی

دلی بباید و پیشانی‌یی که نتوان رفت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۶

 

نه صبر ماند مرا بی تو نه شکیبایی

خدات خصم اگر بر دلم نبخشایی

به گردِ کوی تو عمری‌ست تا همی گردم

به بویِ وصل تو چون بلبلانِ شیدایی

ز بی‌خودی صنما گرد کوی در به درم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۷

 

نه قرار داده بودی که شبی به خلوت آیی

بگذشت روزگاری و نیامدی کجایی

به وصال وعده کردی و دلی که بود ما را

به امید در تو بستیم و دری نمی‌گشایی

به سرت که تا به رویت نظری ربوده کردم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۸

 

دلم را دیده‌ام روز جایی و عجب جایی

خوشی بنشسته بر طاقِ دو ابروی دل‌آرایی

مثال قوس رنگین بر کنارِ تختهٔ سیمین

به خطّ سبزِ زنگاری کشیده طُرفه طغرایی

نباشد در نگارستانِ چین آن طاق را جفتی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۹

 

ندارم محرمِ رازی که پیغامی برد جایی

درین غم بنگرد رویی برین مشکل زند رایی

چنان شوریده شد بختم که پای از سر نمی‌دانم

مگر خود محنتِ ما را پدید آید سر و پایی

نصیحت‌گوی می‌کوشد که بفریبد مرا از تو

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۰

 

نوشته یافتم رمزی به خطِّ خوب بر جایی

که صاحب‌دیده را خاطر فرو ناید به هر جایی

بجز وجه‌الله‌ش نبود نظرگاهی و خود نبود

نه مقصود دگر وقتی نه محبوب دگر جایی

مترس از کثرتِ باطل به عونِ واحدِ مطلق

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۱

 

خاطرم باز به جایی شد و مشکل جایی

چون کنم شخص به جایی دگر و دل جایی

جان و دل ساکن و اعضایِ بدن در تک و پو

مرحلم جای دگر آمد و منزل جایی

بلبل از سوختنِ دل چه خبر می‌دارد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۲

 

محرمی کو که پیامی برد از من جایی

خدمتی رفع کند پیش جهان آرایی

عجبی ، نادره‌یی ، طُرفه کشی ، چالاکی

شکرینی ، نمکینی ، صنمی ، زیبایی

امشب ای پیکِ صبا گر قدمی رنجه کنی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۳

 

صبا گر توانی گذر کن به جایی

سلامی به شاهی رسان از گدایی

غریبی ستم دیده ی روزگاری

گرفتار بی‌چاره ی مبتلایی

سرآسیمه بختی، به خون غرقه چشمی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۴

 

فراق اگر چه مرا می‌کشد به دردِ جدایی

خیالِ دوست تو باری درین میانه کجایی

که می‌رود که بگوید که گر میانِ من و تو

وفا و عهد درست است برشکسته چرایی

هزار بار به هم برزدی چو زلف پریشان

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۵

 

شبِ وصال نبردم گمانِ روز جدایی

هلاک می‌شوم ای چشمه ی حیات کجایی

ز پای‌مالِ فراقت به هیچ وجه خلاصم

نمی‌شود متصوّر مگر تو با سرم آیی

نسیم‌وار کشم جان به پیشِ رویِ تو روزی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۶

 

در سر از وصلِ تو هر طایفه را سودایی

در جهان از تو به هر گوشه دگر غوغایی

خلقی از شمعِ جمالِ تو چو پروانه بسوخت

تو خود از حسن نداری به کسی پروایی

سالکان در طلبت بس که جهان گردیدند

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۷

 

ما از غم تو شدیم سودایی

ای دوست چرا دمی نمی‌آیی

بر ما گذری نمیکنی گه گه

ور می‌گذری دمی نمی‌پایی

تا تو نظری به ما و من کردی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۸

 

برفت و برد دل و دینم آن بخارایی

به خیره چون کنم آوخ دریغ برنایی

نه از ملامتِ مردم بلی ز غایتِ ضعف

نه برگِ رفتن و نه طاقتِ شکیبایی

بسوختم چه کنم دم نمی‌توانم زد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۹

 

گر امشب هم چو دوش از در درآیی

چو روح الله به لب معجز نمایی

زهی دولت ولی تا بر که گردی

زهی خلوت ولی تا بر چه رایی

چه خوش باشد اگر شادان و خندان

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۰

 

بر امیدِ تو که روزی به سرم بازآیی

منم و دردِ دل و کنج غم و تنهایی

اگرم هیچ حیاتی و بقایی باقی‌ست

آخرالامر مگر مرحمتی فرمایی

از درم باز درآیی و به بر درگیری

[...]

حکیم نزاری
 
 
۱
۶۷
۶۸
۶۹
۷۰
۷۱
sunny dark_mode