گنجور

 
حکیم نزاری

صبا گر توانی گذر کن به جایی

سلامی به شاهی رسان از گدایی

غریبی ستم دیده ی روزگاری

گرفتار بی‌چاره ی مبتلایی

سرآسیمه بختی، به خون غرقه چشمی

فروبسته دستی ، به گِل مانده پایی

جگرخواره دل‌داده‌ ای نیم جانی

جفا دیده بی‌حاصلی بی‌نوایی

به آزاد سروی به سوسن زبانی

به گل‌برگ رویی ز بلبل نوایی

به شیرین دهانی ز فرهاد مهری

به لیلی صفاتی ز مجنون وفایی

ز لب تشنه جانی به آبِ حیاتی

ز تن رفته روحی به عیسی صفایی

ز آدم مثالی به باغ بهشتی

ز یعقوب حالی به یوسف لقایی

به یاقوت لعلی به ضحاک خشمی

به خورشید رویی به جمشید رایی

به لاله جبینی به سنبل نسیمی

به نرگس کلاهی به غنچه قبایی

به فربه سرینی به لاغر میانی

به محکم ستیزی به مشکل گشایی

به غمزه گدازی به ابرو نوازی

به بیگانه‌رویی به چشم آشنایی

بگوی ای صبا کای ز دستِ تو هر دم

مرا تازه بر سر گذشته بلایی

روانم به بویِ تو در اضطرابی

دلم با خیالِ تو در ماجرایی

نزاری به زاری لگدکوب غربت

نه رویش به راهی نه راهش به جایی

گرش جان به یک دم رسد تا بمیرد

هنوزش به وصل تو باشد رجایی